- سلام ببخشید اسمتون چیه؟
- مردم منو مردِ گاو دار صدا می کنند.
- ما دنبال مرد کامل می گردیم، شما می دونی کجا زندگی می کنه؟
- دنبالم بیاین.
- هیچ وقت دیدیش؟
- چند دفعه.
- هیچ معجزه ای ازش دیدی؟
- نه.
- پس چرا مردم از راه دور می آن اونو ببینند؟
- از خودشون بپرسین.
- شما خدا رو قبول دارین؟
- هر کی خدای خودشو داره.
- از کی کمک می خواین وقتی تنها هستین یا در رنجین؟
- رنج؟ تولد رنجه، مرگ رنجه، شکست رنجه، پیروزی رنجه، هرچی داریم و نداریم، همه اش رنجه، آرزو هم رنجه.
- بله. ولی شما چی فکر می کنین؟ خدا وجود داره یا نه؟
- خدا هست یا نیست؟ اگه بگی هست، هست! اگه بگی نیست، نیست!
یک روز یک مرد از خدا پرسید چه جوری بدونم تو هستی؟ اگه هستی باهام حرف بزن. یه پرنده به زیبایی خوند. مرد گفت: صدا در نیار می خوام صدای خدا رو بشنوم. شب آمد و مرد زیر آسمان خوابید و گفت خدایا امروز که باهام حرف نزدی امشب خودتو به من نشون بده. ستاره ها چشمک زدند تا وقتی که خوابش برد. سحر از خواب پاشد و صورتشو توی چشمه شست. گفت خدایا نه باهام حرف زدی نه خودتو بهم نشون دادی. لطفا منو لمس کن تا احساس کنم که هستی. خداوند دستشو دراز کرد و اونو لمس کرد اما اون حس نکرد و پروانه رو از خودش روند و ندونست که خدا همون پروانه است، ستاره خداست، آواز پرنده خداست، من خدام، زن خداست، تو خدایی، گاو خداست.
- گاو هم خداست؟
- اگه بگی نه، پس اونجا که گاو شروع میشه، خدا تموم میشه. و خدا محدود میشه به جایی که گاو نیست....
این خونه شه. صداش کنین. اگر طول داد جواب بده، بازم صداش کنین.
- کسی در این جهان هست؟ کسی اینجا هست؟ آیا کسی پس این جهان هست؟ آقای مرد کامل! آقای مرد کامل! مرد کامل! آیا این جایی؟ آیا کسی در پس این جهان هست؟ آقای مرد کامل! مرد کامل! آیا کسی در پس این جهان هست؟
- ببخشید رفتم گاوها رو بذارم توی سایه.
- شما همین جا زندگی می کنین؟
- بله. کیو می خواین ببینین؟
- می دونی که ما دنبال مرد کامل می گردیم!
- مردم به همین نام صدام می کنند.
- اسم شما که مرد گاودار بود!
- هر کسی یک جور صدام می کنه.
- گفتی که مرد کامل رو فقط چند دفعه دیدی!
- ما توی خونه آینه نداریم. آینه خود پرستی می آره. من خودمو فقط توی آب دیدم.
- شوهرم و من از یک راه دور به ملاقات شما اومدیم. من خیلی هیجان زده ام. نمی دونم چی بگم. من تصوری درباره تون نداشتم. می بخشین. اما شمام خیلی ساده این. مثل یک آدم معمولی. ممکنه به من یک نصیحتی بکنین. یا یک ایمان. یک خدای جدید که بهش ایمان بیارم.
- براتون می نویسم. کاغذ یا دفترچه دارین؟
- من فقط این دفترچه تلفن رو دارم. اینها شماره هاییه که منو به گذشته وصل می کنه. ممکنه یک چیزی بنویسین که منو به آینده وصل بکنه؟
- من برای هرکسی با قلم خودش می نویسم:
« هفت دریا را طی کردم. از هفت قله صعود کردم. از همه ی دره ها پایین رفتم. به همه ی عمق ها فرو رفتم. از همه ی فصل ها گذشتم. به دور دنیا سفر کردم و وقتی به خانه برگشتم، شرم کردن از دیدن همه ی دنیا بر شبنمی ریز. بر برگ گل باغچه ام...»
[از فیلم فریاد مورچه ها، ساخته ی محسن مخملباف
علاقه مندی ها (Bookmarks)