تراشه های کانسپچوال ـ نیمه تاریک یوتوپیایِ اسکار نیومایر

خط اسمان بتنی، اغواگر و مواج برازیلیا شبیه به هیچ یک از دیگر خط اسمان هایی که در حافظه بصری مان انباشته ایم نیست. این فرم های متمایز ـ کاخ پر از ظرافت ریاست جمهوری، گنبد سفید موزه ملی جمهوری و کتدرال مدورِ تاج مانندی که بر فراز میدان مقرر گردیده است ـ فقط محصول ایده پردازی های یک نفر است؛ اسکار نیومایر.
شهر که در بحبوحه شوقِ وافر به ایده ال گرایی دهه 1950 و 60 پی ریزی و اجرا گردید، خود را نسبت به تجسد مدرنیته شهری متعهد می دانست، اما همان قراری که بر غالب پروژه های شهری با بن مایه های یوتوپیایی مقرر می گردد، موجب شد ارامْ ارام اعتبار اسکار نیومایر زیر سئوال برود و بر ایده ال های برازیلیا نیز شک روا شود.
شاید همانگونه که ریچارد جی. ویلیامز در مورد برازیلیا می نویسد"شهر به شعاری غیر عملی تقلیل یافت و به ایده ای یوتوپیایی متعلق به گذشته تبدیل گردید؛ مُنــُمانی سفید و مرمری، مبتنی بر برنامه ریزیِ فضایی مرکزگرا و البته محاط در حومه ها." شاید تبلور کالبدی همین برازیلیای وامانده میان فاولاها و ازادراه های مهْ دود زده است که موجب می شود ویلیام این سئوال را مطرح سازد "ایا به واقع برازیلیا چیزی دارد که به خاطرش بتوان میراث پیچیده و پر تناقض نیومایر را حفظ کرد."

برازیلیا؛ تحقق یا عدم تحقق یک رویا؟

برازیلیا؛ تحقق یا عدم تحقق یک رویا؟

برازیلیا؛ تحقق یا عدم تحقق یک رویا؟

برازیلیا؛ تحقق یا عدم تحقق یک رویا؟

برازیلیا؛ تحقق یا عدم تحقق یک رویا؟

برازیلیا؛ تحقق یا عدم تحقق یک رویا؟

برازیلیا؛ تحقق یا عدم تحقق یک رویا؟

برازیلیا؛ تحقق یا عدم تحقق یک رویا؟

برازیلیا؛ تحقق یا عدم تحقق یک رویا؟