*
در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی است که: اگر صد هزار عالم ملک او شود، نیاساید و آرام نیابد. خلق در هر پیشه ای و صنعتی و منصبی تحصیل می کنند و هیچ آرام نمی گیرند زیرا آنچه مقصود است بدست نیامده است. آخر معشوق را دلارام می گویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر، چون آرام و قرار گیرد؟(فیه ما فیه)
اگر خواهی که دایماً در بهشت باشی. با همه کسان دوست شو و کین کسی را در دل مدار زیرا که چون شخصی را از روی دوستی یاد کنی، دایماً شادمان باشی، و آن شادی عین بهشت است. و اگر کسی را از روی دشمنی یاد کنی، دایم در غم باشی، و آن غم عین دوزخ است. چون دوستان را یاد کنی، بوستان درونت از خوشی می شکفد و از گل و ریحان پر می شود. و چون ذکر دشمنان می کنی، باغ درونت از خارزار و مار پر می شود و پژمرده می گردی.(مناقب العارفین)
هر چند که زن را امر کنی که پنهان شو، او را دغدغه خود را نمودن بیشتر شود. و خلق را از نهان شدن او، رغبت به آن زن بیش گردد. پس تو نشسته ای و رغبت را از دو طرف زیادت می کنی و می پنداری که اصلاح می کنی. آن خود عین فساد است. اگر او را گوهری باشد که نخواهد که فعل بد کند، اگر منع کنی و نکنی، او بر آن طبع نیک خود و سرشت پاک خود خواهد رفتن، فارغ باش و تشویش مخور. و اگر به عکس این باشد، باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن. منع جز رغبت را افزون نمی کند.(فیه ما فیه)
از مولانا سؤال کردند که: شراب حلال است یا حرام؟ جواب فرمود: که: تا که خورد. چه اگر مشکی شراب را در دریا ریزند، متغیر نشود و او مکدر نگرداند. و از آن آب، وضو ساختن و خوردن جایز باشد. اما حوضک کوچک را قطره ای شراب بی گمان که نجس کند.(مناقب العارفین)
تقریر کرده اند که: مولانا گفته است که من با هفتاد و سه مذهب یکی ام. صاحب غرضی خواست مولانا را برنجاند و بی حرمتی کند. یکی را از نزدیکان خود که دانشمندی بزرگ بود، بفرستاد که: بر سر جمع، از مولانای روم پرس که: چنین گفته ای؟ اگر اقرار کند، او را دشنام بسیار ده و برنجان. آن کس بیامد بر مولانا، سؤال کرد که: شما گفته اید که من با هفتاد و سه مذهب یکی ام؟ گفت: گفته ام. آن کس زبان بگشاد و دشنام و سفاهت آغاز کرد. مولانا بخندید و گفت: با اینکه تو می گویی هم یکی ام. آن کس خجل شد و بازگشت.(مناقب العارفین)
روزی حضرتش [مولانا] از محله ای می گذشت؛ دو شخصِ بیگانه با همدیگر مناقشه و منازعه می کردند وبه همدیگر زی و قاف می گفتند[ناسزا می گفتند]؛ حضرتِ مولانا از دور توقف فرموده می شنود که یکی به دیگری می گوید که: یعنی به من می گویی، واللهِ واللهِ، که اگر یکی بگویی هزار بشنوی؛ خداوندگار پیش آمده فرمود که نی نی، بیا هر چه گفتنی داری به من بگو، که اگر هزار بگویی یکی نشنوی؛ هر دو خصم سر در قدمِ او نهاده صلح کردند. (مناقب العارفین)
علاقه مندی ها (Bookmarks)