دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 20

موضوع: سلام.ازهمه ی عزیزانی که توی این سایت هستن و (پسر هستن) و خواهری دارن یا اینکه (دختر هستن) و برادر دارن درخواست کمک فوری میشود.

  1. #11
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مدیریت بازرگانی
    نوشته ها
    28
    ارسال تشکر
    176
    دریافت تشکر: 134
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : سلام.ازهمه ی عزیزانی که توی این سایت هستن و (پسر هستن) و خواهری دارن یا اینکه (دختر هستن) و برادر دارن درخواست کمک فوری میشود.

    من از داداشم بزگترم بیشتر شوخی میکنیم هم اون شیطون و بذله گو هست هم من دعوا تا حالا نکردیم گاهی موقع ها نصیحتش میکنم بیشتر به خواست مادر البته همدیگه رو دست میندازیم من خیلی دوسش دارم بردار بعداز پدر ومادر از همه عزیز تره ناراحت باشه از تو فکرش در نمیام شاد باشه انگار دنیا رو بهم دادن همین دیگه!!

    - - - به روز رسانی شده - - -

    من از داداشم بزگترم بیشتر شوخی میکنیم هم اون شیطون و بذله گو هست هم من دعوا تا حالا نکردیم گاهی موقع ها نصیحتش میکنم بیشتر به خواست مادر البته همدیگه رو دست میندازیم من خیلی دوسش دارم بردار بعداز پدر ومادر از همه عزیز تره ناراحت باشه از تو فکرش در نمیام شاد باشه انگار دنیا رو بهم دادن همین دیگه!!

  2. 12 کاربر از پست مفید بسول سپاس کرده اند .


  3. #12
    دوست آشنا
    نوشته ها
    672
    ارسال تشکر
    1,826
    دریافت تشکر: 4,412
    قدرت امتیاز دهی
    2955
    Array
    BaAaroOoN's: جدید134

    پیش فرض پاسخ : سلام.ازهمه ی عزیزانی که توی این سایت هستن و (پسر هستن) و خواهری دارن یا اینکه (دختر هستن) و برادر دارن درخواست کمک فوری میشود.

    من که از خواهرم بیشتر خاطره دارم تا داداشم!!!!!
    همیییییشه با هم آتیش میسوزوندیمخواهرم هم دیگه دستش اومده بود.....منو تو خرابکاریاش همراهش میبرد که اگه چیزی شد مامانه دعوامون نکنه
    مامان هم که نمیتونسسسسست چیزی بگه فقط تهدید توخالی میکرد
    ما هم از هم پشتیبانی میکردیم و هر کی از بچه های هم سن و سالمون میومد اذیتمون میکرد پشت هم در میومدیماینم به افتخار آبجیم که همیییییشه حال اونایی رو که اذیتم میکردن رو میگرفت
    مثلا 1 بار پسز داییم اذیتم کرد و اومد کتابمو پاره کرد......چشمتون روز بد نبینه....خواهرم بلایی سرش آورد که اون سرش ناپیدا.....اونم کینه به دل گرفت اومد خواهرمو پرت کرد تو حوض پارک.....خواهرمم خیلی باحال بود....جای اینکه بترسه از غرق شدن دائم تهدید میکرد و میگفت اگه بیام بیرون ال میکنم و بل میکنم.....بعدشم تا آخر روز دنبال پسرداییم کردیمو حالشو گرفتیم....طوری که از ترسش نیومد شام بخوره

  4. 11 کاربر از پست مفید BaAaroOoN سپاس کرده اند .


  5. #13
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    ریاضی
    نوشته ها
    11
    ارسال تشکر
    28
    دریافت تشکر: 72
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : سلام.ازهمه ی عزیزانی که توی این سایت هستن و (پسر هستن) و خواهری دارن یا اینکه (دختر هستن) و برادر دارن درخواست کمک فوری میشود.

    سلام من یه خواهر دارم 11 ماه کوچک تر از خودمه..... ما باهم آرایشگاه درست میکردیم و مو های عروسکامونو با قیچی کوتاه میکردیم ویا مطب درست میکردیم(با پشتی اتاقامونو جدا میکردیم) و مامان بابامون رو معاینه میکردیمیم و براشون دارو تجویز میکردیم........... یادش به خیر

    هیچ چیزی با ارزشتر از این نیست که آدم از خودش راضی باشه
    (البته از خود راضی نباشه ...............!)

  6. 9 کاربر از پست مفید yegane-3000 سپاس کرده اند .


  7. #14
    دوست جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فناوری اطلاعات
    نوشته ها
    191
    ارسال تشکر
    4,046
    دریافت تشکر: 1,450
    قدرت امتیاز دهی
    790
    Array
    ^*زهرا*^'s: جدید167

    پیش فرض پاسخ : سلام.ازهمه ی عزیزانی که توی این سایت هستن و (پسر هستن) و خواهری دارن یا اینکه (دختر هستن) و برادر دارن درخواست کمک فوری میشود.

    وقتی دادش من کوچیکتر بود همش بهش زور میگفتم البته نه خیلی زیاد. کلی هم با هم کل کل و دعوا میکردیم. تو 24 شبانه روز حداقل 10-15 بار با هم دعوا میکردیم سر چیزای بیخود( مثل اینکه اون همش به من میگفت تو فقط4 سال ازم بزرگتری و هم سن منی، منم خیییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییلی بهم بر میخورد آخه خیلی دلم میخواست منو بزرگ حساب کنه مثل تو فیلما و من براش بزرگی کنم اما بلد نبودم.) بلافاصله دادشم(نه من) باهام آشتی میکرد. میمومد جلو و میگفت خواهری عروسکتو میدی بازی کنم؟ منم اولش یخورده کلاس میذاشتم بعد خودمم میرفتم قطیش بازی میکردیم. اون همیشه دایی عروسکام بود. و من چون بزرگتر بودم نقش اصلی ماجرا. من و اون تخیلاتمون و رویاهامون مثل هم بود.شوخی: الآن که بزرگتر شده با هم دیگه لطیفه میگیم میخندیم مچ میندازیم. اما بر خلاف اون دوست عزیز من همیشه میبرم! با اینکه پسره و زورش زیاد با کل هیکلشم(لاغره ها) نمیتونه ازم ببره. الآن دعواهمون کمتر شده.از بچگی تو اوج دعواهایی که با هم داشتیم اگه یکی بهم چپ نگاه میکرد میکشتش! البته مثل بعضی از برادارهای محترم به بنده بی احترامی نمیکرد( منظورم مثل توو فیلما چجور با خواهراشون رفتار میکنن!!!!!!!!!!!!) منم براش کم نمیذاشتم و اگه یکی بهش زور میگفت حساب طرفو میرسیدم!در کل تو اوج دعواهامون از ته قلب همو دوست داشتیم و اگه 1دقیقه اون یکی از مدرسه دیر میومد کلیییییییییییییییی براش نگران میشدیم

  8. 7 کاربر از پست مفید ^*زهرا*^ سپاس کرده اند .


  9. #15
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    تجربی
    نوشته ها
    16
    ارسال تشکر
    520
    دریافت تشکر: 56
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : سلام.ازهمه ی عزیزانی که توی این سایت هستن و (پسر هستن) و خواهری دارن یا اینکه (دختر هستن) و برادر دارن درخواست کمک فوری میشود.

    من همیشه خدا با برادرام بحث و دعوا میکردم ولی وقتی پای شخص ثالثی به بحثامون وا میشد پشت همو میگرفتیم حتی اگه اون شخص پدر یا مادرمون بود ...
    وقتی رفتن سربازی امکان نداشت من یادشون میافتادم و اشکم در نمیومد ولی امان از موقع هایی که مرخصی بودن ...
    برادرام 10 ، 12 سالی از من بزرگ تر هستند بخاطر همین تو تموم خاطرات و بازی های بچگی من هستند .
    با تمام بحث و دعواهامون حاضرم بمیرم و ناراحتیشون رو نبینم

  10. 4 کاربر از پست مفید تورنج 75 سپاس کرده اند .


  11. #16
    همکار تالار عکاسی
    رشته تحصیلی
    ریاضی
    نوشته ها
    225
    ارسال تشکر
    3,851
    دریافت تشکر: 1,172
    قدرت امتیاز دهی
    886
    Array

    پیش فرض پاسخ : سلام.ازهمه ی عزیزانی که توی این سایت هستن و (پسر هستن) و خواهری دارن یا اینکه (دختر هستن) و برادر دارن درخواست کمک فوری میشود.

    راستشو بخواین من داداش ندارم ولی ابجیمو به اندازه ی یه دنیا دوست دارم.با این که گاهی اوقات از دست کاراش دلخور میشم ولی دعواش نمیکنم و بهش زور نمیگم به جاش راهنماییش میکنم من و اون خیلی با هم جوریم در کل همدیگه رو خیلی دوس داریم طوری که هرجایی با هم میریم بقیه فک میکنن ما دوتا دوستیم تا اینکه ابجی باشیم.همیشه دوس دارم وقتی میرم بیرون با اون باشم.اون از من کوچیکتره همیشه هواشو دارم و مراقبشم توی کاراش پشتشم اگه چیزی بخواد و بدونم به نفعشه کمکش میکنم تا هر جوری شده به دستش بیاره با اینکه گاهی اوقات اشتباهاتی میکنه اما من به جای دعوا کردن یا نصیحت همیشه یه جوری با کارام بهش میفهمونم که کاری که کرده به نفعش نیست.

    - - - به روز رسانی شده - - -

    راستشو بخواین من داداش ندارم ولی ابجیمو به اندازه ی یه دنیا دوست دارم.با این که گاهی اوقات از دست کاراش دلخور میشم ولی دعواش نمیکنم و بهش زور نمیگم به جاش راهنماییش میکنم من و اون خیلی با هم جوریم در کل همدیگه رو خیلی دوس داریم طوری که هرجایی با هم میریم بقیه فک میکنن ما دوتا دوستیم تا اینکه ابجی باشیم.همیشه دوس دارم وقتی میرم بیرون با اون باشم.اون از من کوچیکتره همیشه هواشو دارم و مراقبشم توی کاراش پشتشم اگه چیزی بخواد و بدونم به نفعشه کمکش میکنم تا هر جوری شده به دستش بیاره با اینکه گاهی اوقات اشتباهاتی میکنه اما من به جای دعوا کردن یا نصیحت همیشه یه جوری با کارام بهش میفهمونم که کاری که کرده به نفعش نیست.


  12. 3 کاربر از پست مفید هستی.. سپاس کرده اند .


  13. #17
    همکار تالار مذهبی
    رشته تحصیلی
    معلمی دبستان....
    نوشته ها
    1,036
    ارسال تشکر
    4,124
    دریافت تشکر: 2,447
    قدرت امتیاز دهی
    1267
    Array
    مهندس نوجوان's: جدید71

    پیش فرض پاسخ : سلام.ازهمه ی عزیزانی که توی این سایت هستن و (پسر هستن) و خواهری دارن یا اینکه (دختر هستن) و برادر دارن درخواست کمک فوری میشود.

    سلام
    من خودم دخترم و یک خواهر دارم که توی یک ماه سه هفته شو با هم قهریم . همیشه ام سر چیزای الکی با هم دعوا می کنیم و چون هیچ کدوم از ما حاظر به منت کشی از طرف مقابل نیست این قهر ادامه پیدا می کنه ...
    بچه ام که بودیم همینطور بود : چون از من بزرگتر بود هرکاری می گفت باید انجام می دادم وگر نه منو تهدید می کرد که با من قهر می کنه ....
    با برادرم هم رابطه دوستانه خاصی ندارم . چون یا داره روی پایان نامه اش کار می کنه یا "رایزاونیشن" بازی می کنه یا با هم نشستیم داریم فیلم سینمایی شبکه یک رو نگاه می کنیم ...
    در ضمن فکر نکنید که خواهر و برادر ها باید کاملا شبیه به هم باشن ، چه از نظر قیافه و چه از نظر خلق و خو...
    هرکس که منو با خواهرم میبینه اصلا باورش نمیشه که ما خواهریم .
    توی مدرسه هم هرکس این موضوع رو می فهمه انگار چی شنیده ، چشماش از حدقه درمیاد ...
    امید وارم که کمکتون کرده باشم
    التماس دعا ...
    در آستانه مهر قلم ها گوش تیز می کنند تا در دفتر انتظار اینگونه دیکته کنند ، ابری نیست ، ماه پشت ابر نیست ، او آمد ، او در باران آمد ...

  14. 4 کاربر از پست مفید مهندس نوجوان سپاس کرده اند .


  15. #18
    یار همراه
    نوشته ها
    3,156
    ارسال تشکر
    5,513
    دریافت تشکر: 8,927
    قدرت امتیاز دهی
    47240
    Array
    m@some's: جدید103

    پیش فرض پاسخ : سلام.ازهمه ی عزیزانی که توی این سایت هستن و (پسر هستن) و خواهری دارن یا اینکه (دختر هستن) و برادر دارن درخواست کمک فوری میشود.

    سلام من یه داداش دارم که خیلی دوسش دارم عاشقشم آخه خیلی خوبه ازهرلحاظ ایمان،درس،.... ازم کوچیکتر.من داداشم بزرگترم فوت کردبعدخدااین داداشموبهمون داد.بااینکه سنش زیادنیست ولی مداحی میکنه وخیلی کارهای دیگه دقیق نمیدونم چه چیزی میخوایدتابراتون بگم

    عشق و ازدواج مثل نماز است..نیت که کردی دیگر نباید به اطراف نگاه کنی..

  16. 2 کاربر از پست مفید m@some سپاس کرده اند .


  17. #19
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی خط و سازه های ریلی
    نوشته ها
    104
    ارسال تشکر
    164
    دریافت تشکر: 392
    قدرت امتیاز دهی
    75
    Array

    پیش فرض پاسخ : سلام.ازهمه ی عزیزانی که توی این سایت هستن و (پسر هستن) و خواهری دارن یا اینکه (دختر هستن) و برادر دارن درخواست کمک فوری میشود.

    امیدوارم خاطرات منم به دردت بخوره داداش.
    من یه برادر کوچیکتر دارم...اولش خیلی خوشحال بودم... دوسش داشتم، اونم همینطور، یادمه یکی دوسالش که بود ، صبحا که میخواستم برم مدرسه ، میومد تو بالکن و داد میزد: داری میری مسیس!؟ کی برمیگردی؟ زود بیا!
    تا ظهر که برمیگشتم کلی سراغ منو از مادرم میگرفت!
    وقتی نگاهم میکرد ، تمام وجودش میشد من!چشماش مثل سنجاب میمونه، همونقدر مشکی!
    معمولا تو حال و هوای خودم سیر میکنم و خیلی کاری به بقیه ندارم.. خصوصا تو اون دوران، الان بیشتر حواسم هست.اون موقع ها ، خیلی میومد پیشم که بیا باهام بازی کن! منم حوصله نداشتم، فکرم درگیر بود... ولی دیگهیه وقتا میرفتم باهاش بازی میکردم! هنوز که هنوزه بعد 9 سال، وقتایی که باهاش بازی میکنم یا براش وقت میذارم، انگار تمام دنیا رو بهش دادم.
    به سختی از کنار من جدا میشه! هرجا کار داشته باشم یا هرکاری که بکنم ، سعی میکنه کاراشو بیاره همون دور و برا باشه...کم پیش میاد که از 2 متری من اونورتر بره!
    الان که بزرگتر شده ،این حسم که میخوام بگم کمرنگ تره ، ولی کوچیک بود، خصوصا از وقتی که یه ذره بزرگتر شد و اومد پیش تو اتاق من ، شب هاپیش من میخوابید، اکثر اوقات شب کابوس میدیدم و تا صبح استرس داشتم. همه اش نگرانش بودم.مدام خواب میدیدم که داره میره لبه یه پرتگاه و با همون ذوق و شوق زل میزنه تو چشمای من، بعد چون میبینه حواسم بهش هست، میره طرف پرتگاه! توی یه لحظه همه چیز به هم میپیچید و تمام دنیا تیره و تار میشد، با تمام وجود میدویدم طرفشو بلند خدا رو صدا میکردم ...همیشه هم نجات پیدا میکرد و بعد از این که سالم میدیدمش ، با همون صدایی که ته گلوم میلرزید بهش میگفتم : تو میدونی چی به من گذشت؟؟؟
    یه مدت انقدر حالم بد شده بود که بالاخره صدام درومد و به مادرم گفتم که شبا همه اش خوابشو میبینم! یادم نمیره، مادرم خندیدن و گفتن: پس حالا داری یواش یواش حال منو میفهمی! حرف مادرم برام سنگین تموم شد...
    یه بار حدود 4-5 سالش بود، ساعت حدود 11 شب بود، مادر پدرم داشتن خداحافظی میکردن، منم طبق معمول که خیلی حوصله حرف زدن نداشتم، زود خداحافظی کردم و با دادشم رفتین سمت ماشین، ماشین درست سر کوچه بود، و خیابون اصلی ، یه خروجی بود که از اتوبان میومد، توی تهران ساعت 11 شبه اون سال و خروجی اتوبان برابره با سرعت ماشینای بالای 110 تا بدون استثنا!
    داداشم نمیدونم چرا اینجوریه، بااین که کله اش به قول پدرم مثل من خراب نیست، ولی وقتی من پشتش باشم، تقریبا میتونم بگم هرکاری میکنه!اون شب جلو جلو داشت میرفت با لباسای تیره ای که تنش بود، برگشت و منو نگاه کرد که دارم پشت سرش میام، یه دفعه راهشو کج کرد و رفت وسط خیابون! نمیدونم اون موقع چه جوری خودمو انداختم وسط خیابون و دستشو گرفتم و برش گردوندم! انقدر حالم بد شده بود که حتی یادم نیست دقیقا سرش داد زدم یا فریاد یا عربده! فقط میدونم انقدر نگران شده بودم که تا صبح نتونستم درست باهاش حرف بزنم!انقدر نگران بودم که مادر پدرم کاراونو تقریبا فراموش کردنو نگران من شده بودن!مادر پدر من که داداشمو انقدر روش حساس بودن!
    دوران دبیرستانم خیلی پرحادثه بود، خیلی حواسم بهش نبود، حتی یه وقتا اعصابم از دستش خورد میشد!
    اون منو دوست داشت و میخواست که بهش توجه کنم، ولی من فکرم اجازه نمیداد! واسه همین شروع کرد از کارای من به مامانم گزارش دادن!بامزه بود!بامزه گزارش میداد!یه وقتا که حرف میزد منو مامانم جفتمون میزدیم زیر خنده و بچه هاج واج مارو نگاه میکرد که به چی داریم میخندیم!
    خیلی منو دوست داره! هنوزم که هنوزه، تمام وجودش منم!
    من جدیدا دارم سعی میکنم پا به پاش برم، ولی خب ، دوستداشتنش یه وقتا دست و پامو میگیره! وقتایی که بهش توجه میکنم و بازی میکنم، انقدر لذت میبره که دوست نداره هیچ وقت اون لحظه ها تموم بشن! واسه همین ادامه میده ، خسته میشم.
    موقع هایی که باهم شوخی میکنیم، خنده هایی از ته دل میکنه که مادر و پدرم معمولا با تعجب بهمون نگاه میکنن! خنده هاش با من خیلی متفاوته!
    من همیشه دوست داشتم اون بزرگتر از من باشه و اون همیشه دوست داشت من هم سنش باشم! فاصله ما 11 ساله!
    الان که خیلی جالب تره! تو ماشین که میشینیم، میاد میچسبه به من! حتی حاضر نیست یه سانت بره اون طرف تر!
    وقتایی که خوابم ، هی میاد اون دور و برا ، هی میره میاد، دیگه صبرش تموم میشه، شروع میکنه به صدا کردنم!
    حتی با این که بعضی وقتا مثلا دارم چیزی گوش میکنم یا حتی خوابم و میدونه که نمیشنوم، ولی میاد همه اتفاقایی که میفته رو تعریف میکنه...فقط براش مهمه که برا من بگه!وقتایی که براش وقت میذارم و به حرفاش گوش میکنم، انقدر چشماش برق میزنه که خنده ام میگیره!
    بچه ی خیلی با محبتیه و خیلی هم وابسته...
    داداش تا صبحم وایسی من کلی خاطره دارما!! منو انقدر به حرف نکشون دادا، به چشم بچه ها رحم کن!
    ویرایش توسط fateme92 : 31st March 2013 در ساعت 04:16 PM
    به جاي اين كه سعي كنيد مرد موفقيت باشيد، سعی كنيد مرد ارزشها باشيد ...
    (آلبرت انیشتین)

  18. 2 کاربر از پست مفید fateme92 سپاس کرده اند .


  19. #20
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    مهندسی کامپیوتر_نرم افزار
    نوشته ها
    1,751
    ارسال تشکر
    3,958
    دریافت تشکر: 9,802
    قدرت امتیاز دهی
    5192
    Array
    آسد مرتضي's: جدید47

    پیش فرض پاسخ : سلام.ازهمه ی عزیزانی که توی این سایت هستن و (پسر هستن) و خواهری دارن یا اینکه (دختر هستن) و برادر دارن درخواست کمک فوری میشود.

    سلام به همه
    دیدم همه خاطرات احساسی و عاشقانه گذاشتن گفتم یه ذره حال و هوای تاپیک رو عوض کنم یه خاطره اکشن بذارم
    من یه خواهر دارم که 9 سال از خودم بزرگتره
    دقیق یادم نیست چرا ولی یه شب خوشی زده بود زیر دلم و رفتم خواهرم رو اذیت کنم!!!
    خواهر کنار پدرم بود... خواهر خیلی قلقلکی هست و من هم از این نقطه ضعف به خوبی استفاده کردم!!!
    اولش خنده بود ولی بعدش عصبی شد و دوید دنبالم ...
    من تندی رفتم تو آشپزخونه و در رو بستم و پشت در غایم شدم ... خواهرم هم دنبال من اومد و در رو با شدت باز کرد
    چشمتون روز بد نبینه که چشم من دید!!!البته چشمم نه ابروم ...چون دستگیره در دقیقا با ابروی من فیکس بود!!!
    بله دیگه ابروی بنده شکافت و خون فوران زد ...من هم که تا حالا به اون شدت خون ندیده بودم داد و فریاد . گریه ...
    یه کولی بازی در آوردم که نگو و نپرس ... میگفتم آخه چرا من خدا ...چرا من!!!
    هیچی دیگه رفتیم همون شب اورژانس و ابروی من رو بخیه کردن و برگشتیم ...
    از اون موقع به بد همیشه برای اذیت کردن خواهر اون خاطره رو میگم و کلی هم غصه میخوره!!!
    آهنگران سرشان شلوغ است ...
    بايد نعل تازه بسازند براي اسب ها ...



  20. 7 کاربر از پست مفید آسد مرتضي سپاس کرده اند .


صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 65
    آخرين نوشته: 16th July 2014, 02:41 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 23rd August 2012, 05:38 PM
  3. سوال: چطوری توی یک محیط بسته بخار آب رو از بین برد ؟
    توسط masoomehsaki در انجمن بخش سوالات تالار شیمی عمومی
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: 24th February 2012, 05:02 PM
  4. خدایا دستم را محکم توی دستت بگیر
    توسط طلیعه طلا در انجمن عارفانه و عاشقانه
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 31st January 2012, 10:40 AM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 9th May 2010, 04:51 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •