زمانی که امام خمینی به نوکران پهلوی گفت «سربازان من هنوز در گهواره اند» محمد رضا کمتر از دو سال سن داشت. شب 21 بهمن 1364 ، یعنی در هفتمین سالگرد انقلاب اسلامی ، محمد رضا در منطقه عملیاتی «والفجر8»به شهادت رسید و فقط خدا می داند که چند روز بعد ، هنگام قرار گرفتن در قبر خویش ، این گونه لب به خنده باز کرد .
بسیجی شهید «محمد رضا حقیقی» بچه اهواز است .متولد 14 آذر 1344. زمانی که امام خمینی به نوکران پهلوی گفت «سربازان من هنوز در گهواره اند» محمد رضا کمتر از دو سال سن داشت. شب 21 بهمن 1364 ، یعنی در هفتمین سالگرد انقلاب اسلامی ، محمد رضا در منطقه عملیاتی«والفجر8»به شهادت رسید و فقط خدا می داند که چند روز بعد ، هنگام قرار گرفتن در قبر خویش ، این گونه لب به خنده باز کرد . جالب است بدانید که برادر او یعنی«محمود رضا حقیقی» (متولد 1346) هم در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید ولی فرقش با برادر خود این بود که 14 سال بر سر سفره حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) نشست و بقایای پیکرش پس از تفحص ، در کنار مزار برادرش در گلزار شهدای اهواز به خاک امانت داده شده تا در روزی دیگر ، به یمن ظهور حجت حق (عج) از خاک برآیند و از سازندگان جهانی عاری از ظلم و پلیدی باشند.
شهید محمد رضا حقیقی ، جمعی لشکر 7 ولی عصر(عج) از " گردان كربلا " در هنگام به خاک سپاری - بهمن 1364
شهید محمد رضا حقیقی ، جمعی لشکر 7 ولی عصر از " گردان كربلا " در هنگام خاک سپاری-بهمن 1364
شهيد محمدرضا حقيقي. شهيدي كه وعده ي ديدار گرفت و با لبخند به خاك سپرده شد
محمد رضا حقيقي را مي شناسي؟ همان شهيدي كه خنده او در هنگام دفن پيكر مطهرش مشهور است.
محمدرضا چهارسالگي ات يادت هست؟ آن هنگام كه اولين حرف زشت را در خيابان شنيده بودي، بغض كرده بودي كه حرفي را شنيده ام كه اگر بگويم دهانم نجس مي شود! تو در چهارسالگي ناپاكي باطني را از كجا مي فهميدي؟
يا سيزده سالگي اش
دوستانش برايم گفتند كه وقتي نماز جماعت تمام شد و همه رفتند محمدرضا سر گذاشت به سجده و مدتي همان جور ماند.
خشكش زده بود هرچه صبر كردند او سر از سجده بر نداشت يكي از بچه ها گفت خيال كرديم مرده!
وقتي بلند شد صورتش غرق اشك بود از اشك او فرش مسجد خيس شده بود . پيرمردي جلو آمد و پرسيد : بابا ! چيزي گم كرده اي؟ پاسخ شنيد نه پرسيد چيزي مي خواهي پدرت برايت نخريده؟ سري تكان داد كه نه
پرسيد : پس چرا اينجور گريه مي كني؟ گفت : پدر جان! روي نياز ما به خداست اگر من در سجده مرادم را نگيرم پس كي بگيرم؟
بعد از ظهري تو همان خانه اي كه در اهواز داشتيم استراحت مي كردم اغلب همسايه هامان عرب بودند .
سر و صداي بچه هايي كه در كوچه بازي مي كردند آسايش را از ما سلب كرده بود تازه چشمهايم گرم شده بود كه با صداي شكستن شيشه از خواب پريدم. از وحشت بدنم مي لرزيد... با بي توجهي گفتم:
اي خدا من از دست اين بچه عرب ها چه كنم؟
محمد رضا تا اين حرف را شنيد نگاهي به من كرد از آن نگاه ها پيش رويم ايستاد و گفت: بابا چه گفتي؟
با غيظ حرف خودم را تكرار كردم
اخم هايش را درهم كشيد و گفت:بايد بروي و از همه همسايه ها از بالا تا پايين كوچه عذر خواهي كني . شما غیبت همه ي عرب ها را كردي بستاني ها سوسنگردي ها و ...
من آنروز به او خنديدم در حاليكه بايد به زباني كه لجام آن گسيخته بود مي گريستم.
در گوشه اي از دفتر خاطراتت شعر زيباي حافظ را به خط خوش نوشته بودي، يادت آمد: آذر ماه 1364
روز مرگم نفسي وعده ي ديدار بده
وانگهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
من كه خبر نداشتم پدرت آن را چون جان شيرين نگهش داشته بود و به من نشان داد
شايد اگر خودم نديده بودم باور نمي كردم تو به جاي عبارت « فارغ و آزاد» با خط خود نوشته بودي « خرم و دلشاد»
حالا شعر حافظ اندكي تغيير كرده بود
روز مرگم نفسي وعده ي ديدار بده
وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر
چه كسي مي دانست اين دعا دو ماه ديگر مستجاب خواهد شد؟ اجابت اين دعا همان و آن خنده ي دندان نما همان!
محمد رضا! من مانده ام كه تو چه كردي كه خدا اين گونه سخنت را شنيد و دعايت را اجابت كرد؟
تو چه ديدي كه با لب خندان رفتي؟ آن چه جذبه اي بود كه دگر بار روح تو را به جسم تو بازگرداند؟
زندگي نامه شهيد محمدرضا حقيقيلینک فیلم تشییع پیکر شهید محمدرضا حقیقی
شهيد محمدرضا حقيقي از شهداي بسيجي شهرستان اهواز و عضو پايگاه بسيج مسجد موسي بن جعفر بود.
او درتركيب گردان كربلاي اهواز در عمليات والفجر 8 –فاو-شركت داشت و در همين عمليات در ساحل (فاو) به شهادت رسيد .پيكر مطهرش پس از چند روز كه در سرد خانه نگهداري شد به اهواز انتقال يافت و طي مراسمي با حضور خانواده و جمعي از مردم تشييع و در بهشت آباد اهواز به خاك سپرده شد.نكته عجيب و حيرت انگيزي كه درباره ي اين شهيد زبانزد همگان است و براي نخستسن بار در مجله پيام انقلاب در سال1365 منتشر و منعكس گرديد لبخند زيبايي است كه چند روز پس از شهادت به هنگام تدفين بر روي لبهاي اين شهيد نقش بست. در مراجعه به پدر و مادر شهيد وجود فيلم 8 ميليمتري از لحظات تدفين شهيد در سنديت اين حادثه عجيب كه نشان از اعجاز شهيدان دارد هيچ شك و ترديدي باقي نمي گذارد.پدر شهيد دراين باره مي گويد وقتي تلقين محمدرضا خوانده مي شد، من ناباورانه شاهد آخرين لحظات وداع با فرزندم بودم، كه ناگاه احساس كردم كه لب هاي بسته شده ي محمدرضا كه بر اثر دو سه روز بودن در سرد خانه به هم قفل شده بود ، به تدريج از هم باز شد و گونه هاي وي مانند يك فرد زنده گل انداخت و جمع شد و چشمهايش نيز بدون اينكه باز شود، به مانند فرد خوابيده اي مي مانست كه در حال ديدن خواب خوشي است و با منظره و يا حادثه ي خوشحال كننده اي روبرو شده است . من با ديدن اين صحنه غير منتظره، بي اختيار فرياد زدم، الله اكبر، شهيد دارد لبخند مي زند ، شهيد دارد لبخند مي زند ! پس از اين فرياد بلند كه بي اختيار دو سه با ر تكرار شد ، برادري كه دوربين فيلم برداري داشت و تا ان لحظه از مراسم فيلم مي گرفت وقتي با اين فرياد و هجوم جمعيت به بالاي قبر مواجه گرديد به هر زحمت كه بود خودش را به قبر رسانيد و دوربين را بالاي دستش و بالاي سر همه آن كساني كه براي ديدن آن اعجاز دور قبر حلقه زده بودند گرفت و شروع به فيلم برداري كرد و خوشبختانه توانست از اين اعجاز با همه ي مشكلاتي كه بود فيلم برداري كند و آن لحظه را ثبت نمايد در كنار اين فيلم برداري، عكس هايي هم از شهيد محمدرضا حقيقي وجود دارد كه حالات مختلف او را نشان مي دهد...پدر شهيد به نكته ي جالب ديگري هم اشاره مي نمايد و مي گوييد:
وقتي دفتر خاطرات و يادداشت هاي فرزند شهيدم را پس از شهادت مطالعه مي كردم ، متوجه شدم در صفحات مختلف ، اشعاري را نوشته است . در بين اين اشعار يك بيت از خواجه حافظ شيراز ي بود كه در مصرعي از ان امده است : وانگهم تا به لحد خرم و ازاد ببر " كه فرزندم ان را تغيير داده و نوشته است " وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر .
او مي گويد:
حجه الا اسلام و المسلمين قرائتي در سفري به خوزستان در شهر اهواز با خانواده ملاقات كرد و در مورد عظمت اين حالات شهيد گفته است :
(حاضر هستم تمامي ثواب جلسات تفسير قران صدا و سيما را در اين سال ها از من بگيرند ، ولي در قبر به من چنين لبخندي عنايت كنند)به نقل از سايت askdin.com
http://www.aparat.com/v/D4Q19
علاقه مندی ها (Bookmarks)