مجیدرضا نوروزی
کارشناس ارشد زبان و ادب فارسی،
دبیر ادبیات مجتمع آموزشی آیتالله مدرس
اشاره
در اینجا بخشی از مقالة پژوهشگر محترم را ملاحظه میکنید. بیشک، ورود در چنین مباحثی به منظور بهرهگیری از ریشهشناسی زبانهای تاریخی مستلزم داشتن تخصص ویژه است و قضاوتهای در این خصوص نیز لازم است محتاطانه باشد. در انتظار نقد و بررسی دیگر صاحبنظران دراینباره هستیم. ضمناً خوانندگان علاقهمند به تفصیل این مطالب میتوانند به منابع معرفیشده در پایان مقاله مراجعه کنند.
«رشد زبان و ادب فارسی»
مقدمه
هیچ زبانی در دنیا نیست که از دیگر زبانها واژگانی وام نگرفته باشد. همة زبانها از یکدیگر تأثیر و تأثر پذیرفتهاند. زبانی که از زبانهای دیگر وام نگرفته باشد، زبانی مرده است. هر اندازه زبانها تأثیر بیشتری گرفته باشند زندهتر شدهاند و این عیب و نقصی برای آنها به شمار نمیرود. مهمترین زبان علمی کنونی جهان (انگلیسی) تقریباً 75 درصد کلمات خود را از دیگر زبانها، بهویژه انگلو، جرمن، لاتین و حتی فارسی گرفته است.
زبانهای اسپانیولی و پرتغالی 95 درصد زبان و ادبیاتشان یکی است. با این حال خود را دو زبان مختلف مینامند.
در این مقاله به تأثیرات متقابل زبانهای مختلف بر زبان فارسی پرداختهایم.
تأثیرات زبان عربی و فارسی بر یکدیگر
زبان عربی و فارسی از یکدیگر واژگان زیادی وام گرفتهاند. زبان فارسی بیشتر اصطلاحات فقهی، مذهبی و حقوقی را از زبان عربی گرفته شده است. اما زبان عربی نیز به نوبة خود واژگانی به صورت دستنخورده و واژگان زیادی بهصورت برهم زده شده (به شکل قالبهای معرب) از فارسی وام گرفته است. «جوالیقی» 838 کلمه، کتاب المنجد 321 کلمه و «ادیشیر» در کتاب خود با نام «واژههای فارسی عربیشده» 1074 واژه را که زبان عربی از زبان فارسی وام گرفته است توضیح دادهاند.
برای نمونه از کلمة پادشاه در زبان عربی دهها کلمه ساخته شده است. واژههای اشتها، شهوت، شهی، شهیوات، شاهین، شیخ، بدشا، پاشا و باشا همگی از کلمة فارسی «پادشاه» گرفته شده است. استیناف از کلمة «نو» و کلماتی مانندِ جناه، جنایی، جنحه و جنایت، از واژة «گناه» آمده است و کسی که با قواعد و قالبهای زبان عربی آشنا باشد به آسانی میپذیرد که هامش و حاشیه از «گوشه» و شکایه از «گلایه» گرفته شده است.
شعر حماسی و پهلواننامههای ملی در ایران پیش از اسلام همواره از محبوبیتی گسترده برخوردار است.
ادبیات فارسی در این زمینه نیز همچون بسیاری از زمینههای دیگر بسیار غنی و بر ادبیات عرب و بر تمام فرهنگهای منطقه و جهان تأثیرگذار بوده است. دستکم پانزده نویسندة بزرگ ایرانی در شکلدهی ادبیات عرب نقش داشتهاند که سیبویه از جملة آنان است.
معمولاً این دانشمندان ایرانی را (که در ادبیات، پزشکی، کیمیا، تفسیر و معارف دینی، نجوم، موسیقی، جغرافیا و در زبانشناسی و تاریخ، خدمات بینظیری نهتنها به جامعة عرب و اسلامی، بلکه به جامعة بشریت نمودند) در کشورهای عربی به عنوان عرب میشناسند و همین دانشمندان بودهاند که از مصدرهای فارسی با استفاده از بابها و قالبهای دستور زبان عربی صدها کلمة جدید ابداع کرده و به غنای ادبیات عرب افزودند.
آنان همچنین در ادبیات فارسی، با استفاده از مصدرها و قالبهای عربی کلماتی ساختهاند که بعدها بسیاری از آنها به ادبیات عرب وارد شدهاند، مانندِ سوءتفاهم، منتظر و... ولی در ادبیات فارسی از واژگان فارسی با کمک قالبهای عربی نیز واژگانی ساخته شده است که تعدادی از آنها به زبان عربی نیز راه یافتهاند، مانندِ استیناف (از واژة «نو» به معنی درخواست نو و تجدیدنظر)، تهویه (از «هوا» به معنی عوض کردن هوا) و...
زبانهای گروه سامی و عربی بخش بزرگی از واژگان خود را از فارسی گرفتهاند که در مورد عربی به دلیل ماهیت صرفی و قالبهای متعدد آن، واژگان فارسی بیشتر در شکل مفرد و سادة آن قابل ردیابی است و به دلیل ذوب شدن مفردات در قالبها و صیغهها ردیابی آنها مشکل میشود.
زبان فارسی از معدود زبانهای دنیاست که تقریباً عموم واژگان وام گرفته را بدون دستکاری و بدون حذف آوا و حروف میپذیرد و به این دلیل هم مثلاً کلمات قرآنی مانند صلاح، کاذب، مشرک، کافر و غیره آنها را بدون هیچ تغییری در خود پذیرفته است.
از اینرو هدف از بیگانهزدایی از زبان فارسی، باید نه حب و بغض نسبت به بیگانه، بلکه تلاش برای آسان کردن زبان فارسی و پویا و زنده نگه داشتن آن باشد. برای نمونه کاربرد جمع مکسر عربی فهم فارسی را برای غیرفارسیزبانان مشکل میسازد، مانند اساتید، بساتین، اساطیر، خوانین، دهاقین، میادین، اکراد، افاغنه، به جایِ استادان، بستانها، اسطورهها، خانها، دهقانان، میدانها، کردها و افغانیان.
با این حال به نظر نمیرسد که خارج کردن آن واژگان عربی که در اصل ریشة فارسی دارند کمکی به پویایی زبان فارسی کند و بسیاری کسان ما را از به کار بردن برخی کلمات مشترک از این دست که در فارسی و عربی از قدیم وجود داشته و دارند برحذر میدارند. مثلاً میگویند نگویید: جنایی، استیناف، فن، صبح، نظر، بلکه بگویید: کیفری، تجدیدنظر، پیشه، بامداد، دید و یا نگویید خیمه، بلکه بگویید چادر و از این قبیل.
حال آنکه بیشتر اینگونه کلمات ریشة فارسی دارند. مثلاً کلمههای جنایی، جنایت، جناح، جنحه و... همگی از ریشة «جناه» که معربشدة «گناه» فارسی است ساخته شده است. استیناف از بردن واژة نو به باب استفعال به دست آمده و اِسْتأنفَ، یَسْتأنِفُ و... از آن به دست آمده است
فن از واژة پَن و پَند ساخته شده و در صیغههای گوناگون عربی فَنَّ، یَفنُّ، فنّان، تَفنُّن، مُتفنّین و... از آن ساخته شده است. صبح از صباح و صباح از پگاه فارسی ساخته شده و مصباح و... از آن ساخته شده است. نظر عربیشدة «نگر» است و اُنْظر، یَنْظُر، مَنظر و... از آن ساخته شده است.
خیمه از واژة پهلوی گومه و کیمه (به معنی کلبه) گرفته شده و خِیام، مُخَیَّم، خَیَّم و یُخَیِّم از آن صرف شده است. در مورد واژههای لاتین نیز گاهی همینطور است. مثلاً کلمههای بالکن، بنانا (موز) و بانک هر سه ریشة فارسی دارند.
بنابراین چه نیازی هست مثلاً به جای عبارت «دار آخرت» که در اصل فارسی است، عبارت «سرای دیگر» را به کار بریم و یا به جای بالکن که لاتین شدة بالاخانه است و از طریق ترکی به فرانسه راه یافته و یا به جای واژههای بینالمللی پارتیزان (پارتی، پارسی) و بنانا (بندانه) که از طریق عربی به لاتین راه یافتهاند کلمات دیگری به کار ببریم. حذف و یا جایگزینی واژههای بینالمللی مانند رادیو، تلویزیون، کامپیوتر و... که در همة زبانهای مردم دنیا جا افتاده است نیز نباید اولویت داشته باشد.
به این ترتیب بسیاری از کلمات مشترک فارسی و عربی اگر مورد تحقیق قرار گیرند ریشة فارسی آنها معلوم میشود. بهطور نمونه تقریباً به ندرت کسی در عربی بودن کلمههای کم (چن، چند)، جص (گچ)، رباط، بیان، نور، دارالأخره، تکدی، رجس، نجس و یا باکره (پاکیزه) تردید کرده است.
اما درحقیقت همة این کلمات یا به طور کامل فارسی و یا معرباند. بهطور نمونه برای کلمات بالا در زبان عربی ریشه و مصدر حقیقی وجود ندارد و وزن برخی از آنها نیز عربی نیست.
کلمة نور بر وزن کور و دور و خور است. اگر نور با همین شکل فارسی نباشد حتماً معربشدة خور (به معنی روشنایی و خورشید) است، رباط در فارسی به معنی استبل است. «رباطالخیل» به معنی خانه یا پرورشگاه اسب است و ریشة آن به «رهپات» و یا «رهباد» برمیگردد. نجس و رجس هردو از واژة زشت و جش گرفته شدهاند. دار در زبان فارسی به معانی دارنده، پایه، ستون و تنة درخت بهکار میرود، مانند دیندار، داربست، دار درخت. اما در عربی آن را در معنی خانه به کار گرفتهاند مانند دارالحکمه و...
قرآنشناس، زبانشناس و پژوهشگر نامی انگلیسی، آرتور جفری معتقد است که بیست و هفت کلمة قرآن ریشة فارسی دارد، از آن جمله سِجّیل: معرب سنگ و گل، اباریق: جمع ابریق، معرب آبریز، تنور، مرجان، مِسک: معرب مِشک، کورت: کور شدن، تاریک شدن،
تقالید: جمع تقلید، بیع: خرید و فروش، بیعانه (بیانه) قسمتی از پیشپرداخت. جهنم، دینار پول رایج ایران قدیم (یکصدم ریال) زنجبیل: معرب زنجفیل، سُرادِق: سراپرده، سقر: جهنم، دوزخ، سجین: نام جایی در دوزخ، زندانی، سلسبیل: سلیس، نرم، روان، گوارا، می خوشگوار و نام چشمهای در بهشت، وَرده: گل سرخ، سُندس: دیبای زربفت لطیف و گرانبها، قرطاس: کرباس، کاغذ، جمع آن قراطیس، اقفال: جمع قفل، کافور، یاقوت.
برخی پژوهشگران نیز شمار واژگان فارسی قرآن را تا یکصد مورد برآورد کردهاند،مانند سراج= چراغ، دار، غلمان= کلمان، جوان گلرو، زمهریر، کاس یا کاسه، جُناح= گناه، رجس= زشت، خُنک= سرد، زُور= قوه، نیرو، عقل، شُواظ= زبانة آتش، شعله، حرارت، در حال ذوب شدن، اُسوَه= الگو،
فیل= پیل، توره= شغال، حیوان وحشی، عبقری= آبکری (آبکاری)، کنز= گنج، زبانیه= نگهبانان دوزخ، زبانه کشیدن شعلههای آتش، ابد= جمع آن آباد، جاودان، قمطریر= شدید، سخت، دشوار، نجس= ناپاک، پلید، برزَخ= مانع و حایل بین دو چیز، تَبَت= نابود شده، قطعشده، تب و تاب یافته، سخط= خشم گرفتن بر کسی، غضب، سُهی= (به گونة سُها) ستارة کوچک و کمنور در دباصغر. اریکه= اورنگه= ارائک به معنی بالش و متکا، چندبار در قرآن تکرار شده است. برهان= دلیل، در قرآن برهان و براهین آمده است، برج= تبرج، زینت، الجزیه= گزیت، الجُند= گُند، جند و جنود.
مشتق این کلمات که ریشه و بنیاد فارسی دارند و وارد زبان عربی شدهاند با دلایل کامل از سوی پژوهشگران توضیح داده شدهاند. نفوذ واژگان فارسی به سایر زبانها نشانة اصالت، کهن بودن، گستردگی و اهمیت آن در همة دورانهاست.
واژگان فارسی به صورتهای زیر به زبان عربی داخل شده است:
1. بدون تغییر یا با کمترین تغییر، مانند بادام، استاد، خبر، درویش، دیوان، سکر= شکر، شیرین، آشوب= اوباش، ابریشم= ابریسم، شادان= شاذان و...
2. با تغییر، حذف یا تبدیل حرفهای پ، ژ، چ، گ که در زبان عربی وجود ندارد به صداهای دیگر، مانند چغندر= شمندر، چنده= شنوه، پگاه= صباح، پند، پن= فن، گاومیش= جاموس، گلنار= جلنار، چلیپ= صلیب، چین= صین، چارسو= شارسو، دیباچه= دیباجه، گدا= کدا= تکدی، لگام= لجام، چمران= تشمران، گرنادا= قرناطه، خانهگاه= خانقاه، گزیه= جزیه، کاک= کعک= کیک، گنجینه= خزینه، پرده= برقه و...
3. تغییر حروف ک به ق و خ، مانند کاسپین= قزوین، کله= قله، کوروش= قوروش، کسرا= خسرو. گاهی در تبدیل واژة فارسی به زبان عربی هیچ اثری به جز در وزن واژة فارسی باقی نمانده است، مانند چند، چن= کم، گچ= جص، مجصص، زشت= رجس، پسک= برص، گنج= کنز و...
4. کاربرد کلمات در معنی متضاد با معنی فارسی و یا در غیر معنی اصلی، مانند خوبه= خیبه، زرابی (قالی)
5. به هم ریخته شدن تمام صدا و حروف مانند: باغ= غابه، باغات= غابات
6. یک کلمه از فارسی چند بار به شکلها و به معانی گوناگون وارد عربی شده است، مانند از کلمة باغ= باقه به معنی دسته گل و کلمة غابه به معنی جنگل، ساروج به معنی نوعی ملاط سیمان و آبانبار و سهریج (صهریج) به معنی تانکر آب.
7. حذف سایر آواها مانند: نارگیل= ارکیل، آبریز= ابریق.
8. گاهی در تبدیل واژة فارسی به عربی برخی از حرفها از واژة فارسی تغییر کرده است، مانند گوشه= حاشیه، هامش= حامش، جشن= دشن= تدشین، سنگ= سنج= صنج، چارراه= شارا= شارع، شاد شید= شادی اناشید، ببر= بایبر= تایگر و...
9. گاهی از مفردهای فارسی یا عربی کلماتی ساخته شده و سپس به ادبیات عرب نیز راه یافته است، مانند سوءتفاهم ار «فهم»، تهویه از «هوا» و...
10. حذف یا تغییر و تبدیل حروف عله «و، ا، ی» به یکدیگر، مانند جوراب= جورب، خوب= خید= خیر.
11. تبدیل 1 به هـ و تبدیل ز به س، مانند اندازه= هندسه، اندام= هندام
12. گاهی در تبدیل واژة فارسی به عربی دو حرف از واژة فارسی باقی مانده است، مانند آیین= دین.
13. گاهی در تبدیل واژة فارسی به عربی آواهایی به آن افزوده شده است، مانند ستون= استوانه= اسطوانه، سروج= ساروج= سهریج= صهریج.
نمونههایی از واژههای فارسی در زبان عربی امروز
نام ستارگان: بروین، بهرام، تیر، کیوان، ماه، مهر، ناهید، هرمس.
در موسیقی: بربط، تنبور، سکاح (سگاه)، سورنا، سیکاه، صنج، نای، نی.
نمونههای دیگر
آب= الآب (لعاب)، آباد، آبخانه، آبدان (حوض)، آبدست (وضو)، آبریز= ابریق، آخور (استبل)، آستانه، آگُر= آجر= جور، آهن، اباش= اوباشه= اوباش، اخش= خوش، ارجوان= ارغوانی، ارزن= ارز، ارگ، اسبسوار= اسوار، استاذ، استبرگ= استبرق در قرآن آمده است، اسوار، اسوه در قرآن در چند آیه تکرار شده است،
اسوه از کلمة پهلوی «سا» به معنی نمونه گرفته شده است، اشتربان= شتربان، انبار= الانبار، انبان= انبان، انجمن= الهنزمن، اندازه= هندسه، اندام= هندام، اود= عود (چشمزخم)، ایوان، بابا، بابونج= بابونه= پونه، باخ= باختن، باده (می)، باذام، باذنجان= باذمجان، بارچین (قاشق)= بارجه، باران= بوران، بارگاه= بارجاه (کاخ و قصر)، باروت= بارود، باروتچی= باریچی، باز (عقاب)، باز یار (مربی شاهین و عقاب)، بازار، باذدار= صاحب عقاب، بازرباشی (بزرگ بازار)،
بازرگان= بازرکان، بازوبند= باصوبند، بازی، باژ= باج (مالیات و زورگیری)، باشق= باشه (نوعی عقاب)، باشه (نوعی شاهین)، باغ، باغستان= بوستان، باغبان= بغوان، باغه= باقه (دسته گل، باغ گل)، بال، باله (جواب محکم، از کلمة پیله گرفته شده و رقص باله نیز از این کلمه است)، بالگون= بلکون، بانو، بانوان، بانوکه= بانوچه، ببر= نمر، بته= پته= بطاقه (بلیت)، بخشش= بخشیش، برج (زینت و آرایش)= تبرج (در آیه 33 احزاب)، برزکار= برزه، برهوت= بیابان، برو= رو= روح، برید (بردن نامه)، بزرگوار= بزکوار، بس است= بس، بغداد (خدا داد)= بغداد، بغ، بگ، بیک (برخی به غلط این واژه را ترکی میدانند) به معنی ارباب، امیر، خداوند، رهبر دینی، مرشد و هدایتگر است
که بغدخت (بیدخت) ایزد بانو نام دیگر آناهیتا فرشتة آبها و پاکی، بقچه= بقجه، بقلاوا (نوعی شیرینی)، بلاژ (شیطان)= بلاز، بلبل، بند، بندر، بوته= بوتقه (قالب)، بورگ= بورج، بوری (حصیر)= باری، بوسه= بوس= بشارت، بوش (خسارت)= پوچ، به به، بهار (نوعی گل)، بهبود= بهبوذان (شاد)، بهترین زر= بهزر، بهشت، بهلول، بهی (زیبا)= بهرس، پاپوش= بابوش، پاتریک (رهبر، کلمة یونانی)= بطریق، پاتیل= بادیه= باطیه، پاچه= باجه، پاداش= باداش، پادزهر= بادزهر، بادهنگ= بادهنج= بادنج (گردوی هندی)، پادشاه= پاشا= باشا، پاره= باره= بهره، پاسبانی (نگهبانی)= باسقانی (بازرس)، پاکیزه= پاک= باک، باکره، بکر، پالوده= پالوته= بالوظه= فالوذج، پت (قوی دریایی، اردک)= بط، پخت مال (نوعی نان خشک)= بقسماط، پرچین= برچین، پرخاش= برخاش، پردک= پرده= برقع، پردیس= فردوس، پُرذوق (پر نشاط)= بُرزغ،
پرژک= برزخ، پرواز= برواز، پروانه= فرنقه، پروانه= فروانه= فرواشه=فراشه، پرهیز= بهریز، پستان= بستان، پشم= بشم، پگاه= پگاح= صباح، پلاس (زیلو و زیرانداز درویشان)= بلاس، پلشت= بلشت (نجس)، پلنک= بلنگ، پلوس= بلس= ابلیس، پند= پن= فن، پوزه= البوز= لبوز، پوست پهن کردن= بسط= بساط، پولاد= فولاذ، پونه= بونه، پهلوان= بهلوان، پیام= بیان، پیروز= فیروز، پیژامه (پای جامه)= بیجامه، پیشگیر (پیشبند)= بشکیر، پیک= فیک= فیج، تابوت، تاج، تاس= طاسه، تاووس= طاووس، تب= طب، طبیب، تبر، تخت، تختدار (پادشاه)= تخدار، تر و تازه= طری و تازج (طازج)، تراج= دراج، ترس و مترس (نوعی چوب حایل)، ترسانه= انبار مهمات (در زبان ترکی و عربی)، ترشی= طرشی، ترنگبین= ترنجبین، تریاک= تریاق، تشت= طشت، تغاز= تیغار، تل (تپه)، تنبان= تبان، ندباد، توت= توت (میوة توت و درخت توت)،
توتیا (پودر سنگ، اکسید آهن، این کلمه به زبانهای اروپایی نیز رفته است)، تور (نوعی سبد و نوعی بافتنی)، تور (نوعی نخ)، تیرک= تیر (ستون چوبی)= التیر، تیمار= بیطار، جاروب= شاروب، جام (کاسه)= الجام، جان= جن، جانباز= جمباز، جایگاه= الجاه، جربزه، جفت (زوج)= جفت، جلد قران (جزوهدان)= جزدان، جم= الجم= عجم، جوال (توبره)، جوراب، جوش= جاش، جوشن، جهان= کیهان، جهنم، چادر، چارق (نوعی کفش)= الجارق (الساروخ نیز گفته میشود، ساروخ همچنین به موشک نیز گفته میشود)، چسب= جبس، جبص (برخی اشتباهاً این کلمه را یوانی دانستهاند)، چغندر= شمندر، چکش= جاکوش، چکین= سکین، چلیپا= صلیب، چمن= شمن، چنار= الجنار، چنگره (چکش چوبی)= جندره، چوگان= صولجان، چهارسو= شارسو، خدنک، خرپا= حربا، خنچه= غنچه، حور= حوریه، حورندگاه= خورنق، خاشاک= غساق، خان (سفرهدار)، خانه، خلیج= الخلیج، خواجه (بزرگ)، خوان (سفره)، خود، خورشید، خوشپوش= خوشبوش، خونگر، خنجر، خیار، خیزران، دایه، دربار، دستور (قانون اساسی)، دسته، دشمن= دشمان، دشن= جشن، دکان، دکل= دقل، دکمه= تکمه، دول= دوالی، دلو= دول، دنببره= طنبوره، دنگ= ضنک، دود، دور، دوران، دوریه، دوغ، دولاب، دولت، دهلیز، دیباج= دیبا، دیباچه= دیباجه، دیدبان، دین، دینار، دیوان، راز، رای= الرای، رمز، رنگ= رنج. رو (برو)= روح، روزنامج، روزیک= رزق، روستا= روستاق (الرزداق)، رونگ= رونق، رهبان= ربان، رهنما= رهنامج، زر، زرابی (قالی)، زرتک= زردج، زریاب، زشت= رجس، زنانی (زننما)= زان، زانیه، زنبق، زنجیر= جنزیر، زندیک= زندیق، زنگول (زنگ دام و گله)= جلجول، زور (تزویر)، زورق، زیور= زینت، سبد= سبط، ستون، استون، استوانه، سر طاق= سرداق، سراب، سدرپوش= الطربوش، سرد= برد، سرداب، سرو، سرور، سفته، سفینه، سمندر، سندان، سندباد، سوگ (تونل)= سوق (بازار)، سولهپای (لاکپشت)= سلحفاه، سیب، سیخ= سخ، شادان= شاذان، الشادی= الجادی (نوعی شراب زعفرانی)، شادی= شاطی، شال، شاهراه= الشهره، شااهی= شهی (لذیذ)، شاهی، شاههیینو، شترنگ= شطرنج، شراب، شکر= سکر، شلوار= سروال، سراویل، شمع و شمعدان، شنبه= سمبه، شههرازاد، شههرزاد، شهره، شهریو، شیرین، شیشه، صابون، صنندل (نوعی گیاه دارویی)، صندلی= صیدلی (داروخانه)، عروس، عنبر، غذا، غوغا، فارس، فانوس= الفانوس، فتیله، فلفل، فنجان= فستان، قاب (کاب)= کعب، قاشق= خاشوقه، قند= گند، کاری= الکاری= العقاری (سازنده، بنا)، کفگیر (کفچلیز)= قفشلیل، کلاهخود= خوذه، کندهریش= خندریس، کوزه= قوزه، کوشک (قصر)= جوسق، کیش (پارچة کتابی)= خیش، کاروان= قیروان، کرباس= قرتاس، کشیش= قسیس، کلات= قلات= قلعه، قلاع، کندک= خندق، کنشت (کنیست)= کنیسه، کیمیا (شیمی)، گاوشیر= الجاوشیر، گاومیش= الجاموس، گچ= الجص، گچ= جص، گدا= کدا، تکدی، گرداب= جرداب،
گرده= گردگه (یک دانه نان)= جردقه، گرز= الجرز، گزاف (زیاد، بیاندازه)= الجزف، گل= الجل، گل نسرین= جلنسرین، جم (جمشید)= الجم (عجم)، گلاب= الجلاب (این کلمه به فرانسه نیز رفته است)، گلابی= کلابی، گلبان= جلبان، گلستان= جلستان، گلشن= الجلسان، گلگون= الجلجلون، گلنار (گل انار)= الجنلنار، گمرک= جمرک، گنبد= الجنبذه، گنج= کنز، گنجینه= خزینه (انبان، انبار)، گُند (سرباز)= جُند، گون= لون، گوهر= جوهر، جواهر، لج، لجاجت، لجوج. لشگر= لسکر= عسکر، لکلک= لقلق، لگام= لجام، لنگر= لنکر، لوبیا، لیمو= للیمون، الماس، مال، ماما (مادر)، مجانی، مرجان، مرزبان، موج= فوج، مومیایی، مهرگان= مهرجان، میثرا (الهة خورشید)= مصر، میدان، میر= المیر، امیر، مینا (ساحل، کناره، بندر)= مینا، نازک، نامه، ناو، ناخدا= ناخذا، نرد (بازی تخته)، نرگس= نرجس، نسرین، نشان، نعناع، نقش، نور، نهی، نی، نای، ورد (با کسره)، وَرد (برگ، گل)، ورق (برگ= ورد)، ورم، وزیر، وزارت، هاون، هزاره= حضاره (تمدن)، یوگ (خالی)= جوف.
منابع
1. سرگذشت زبان فارسی درسی، تألیف پروفسور رسول رهین، شورای فرهنگی افغانستان، 1385.
2. الکلمات الفارسیه فی المعاجم العربیه، جهینه نصر علی، طلاس، 2003، برج دمشق.
3. معجم المعربات الفارسیه: منذ بواکیر العصر الحاضر، محمد التونجی.
علاقه مندی ها (Bookmarks)