بیایید همدیگر را آزاد بگذاریم!
آنكس كه كنترل میكند و آن كس كه كنترل میشود از هم گسسته و در رنج است.
خود ما بدبختی خود را انتخاب میكنیم، دیگران به ما اطلاعات میدهند و ما تصمیم میگیریم كه چه كنیم رفتارهای عصبی از خود صادر كنیم.
ما بر اساس قوانین ذهن خودمان لذت و شادی را آواز میدهیم.ما موجوداتی انتخابگر هستیم، امروز اگر در رنجیم به شكلی خود خواسته ایم و خود كرده ر ا تدبیر نیست.
تو عادت كردهایی كه آدرسهای عوضی بدهی، تو عمریست كه به دنبال یك متهم میگردی،
دیگران به راحتی میتوانند ترا شاد كنند و به راحتی عصبانیات كنند و تو سیستم تشویق و تنبیهات را از بیرون دریافت میكنی و باز خود خواستهایی.
عمریست آویزانی و دهن به دهن میچرخی. زن میخواهد مرد ر ا كنترل كند، مرد میخواهد زن را كنترل كند، حكومت میخواهد مردم را كنترل كند، معلم میخواهد شاگرد را كنترل كند، مدیر میخواهد كارمند را كنترل كند و همه به نوعی شكلی از فرار و درصدد تنبیه همدیگرند و كسی گوشش شنیدار آزاد كلام دیگری نیست، كسی به آزادی شخصی دیگری معتقد نیست، همه در وسواس كنترل یكدیگر واماندهایم، تو زمانی كه بخواهی خودت را هم كنترل كنی، از دست خودت هم فرار میكنی و زیر بار خودت نمیروی، سالهاست حكومتها میخواهند مردمان را كنترل كنند و به شكلهای مختلف تنبیه به وجود آوردهاند اما سیاستمداران هم شكلی از عقب ماندگی ذهنی را تجربه كردهاند.
كسی خورشید را كنترل نمیكند و سالهاست كه درخشان میتابد بر فقیر و غنی، سالهاست صدای پرندگان را كسی كنترل نمیكند و چه زیبا میخوانند اگر بر هر عنصری از طبیعت رفتاری قهرآمیز و زور مدار مسلط بود از مسیر طبیعی خود خارج میشد ما خداوندیم، كنترل بر خداوندگار زمین او را نابود ساخته است.
من از زنان و مردان بسیار شنیدهام كه با حساسیتهای خود درگیر جنگ و گریز شدهاند و هرچه تف انداختهاند بر صورت خویش افتاده است، هر آنچه میخواستند داشته باشند بیشتر از دست دادهاند.
كسی كه سایه كنترل را بر خود داشته نتیجتاً او فیلسوفی دروغگو شده است.
انسانها با بیرحمی تمام با كنترل، قربانی میشوند.
من زمانی كه در جغرافیای تاریخ، روانشناسی،مردمان را بررسی كردم، دریافتم آدمها وقتی تصمیم میگیرند همدیگر را هدایت و ارشاد كنند خود را به رفتارهای زیرزمینی و ضداجتماعی سوق دادهاند، انسان از دست همنوع خویش در رنج است.
طبیعت آزاد است اما از دست خوكها و خرسها و گرازها، در امان نیست.
انسان در مرز تخریب است، از دست انسانهایی كه پشت دیوارها با چشمان نامریی خود سایه ترس ایجاد میكنند.
كنترل میتواند به ظرافت یك نگاه باشد و یا به صراحت یك تهدید، هر چه هست ما در زندگی عادت داریم به نوعی، همدیگر را مجبور كنیم تا طبق خواستههای ما حركت كنند، انسانها آنقدر نشانگان اجبار در كنار هم میكارند تا روزی در پرتو این كنترل، ترس و نفرت به وجود بیاید.
بذر بدبختی ما در سالهایی كاشته شده است كه دیگران به صلاح ما میاندیشند و این یك سنت مخرب است كه سطح اصطكاك انسانها را بالا برده است، واقعاً ما چگونه میتوانیم طبق میل خودمان زندگی كنیم و همزمان با دیگران هم كنار بیاییم.
ما عادت داریم، در هر مقطعی از زندگی حق انتخاب را از هم دریغ كنیم، هر فردی در زندگی با فضای اختیاری كه در اختیارش قرار میگیرد میتواند خلاقیت خویش را تجربه كند من تا یاد دارم دلسوزانم را دیدهام كه از روانشناسی كنترل قهرآمیز و زورمدار در ارتباط با من استفاده كردهاند.
یعنی این كه من بر اساس تعاریف ذهن این دلسوزان!!! یعنی مادران، پدران، معلمان، رهبران كه درست و غلط مرا تعریف میكنند، تقویت و یا تنبیه شدهام و وقتی كه من حرف اینان را گوش نمیدهم، به زور مرا كنترل میكنند.
استفاده از زور برای رسیدن به خواستهیمان ریشه در این اندیشه دارد و این بدیهیترین راه است و بیهیچ فكری از آن استفاده شده است.
در صورتی كه نه به منشاء آن فكر میكنیم نه به مبدأ آن.
و انسانهای ضعیف، متقاعد شدهاند كه ابراز وجود، كوهستانی صعبالعبور است و ژنتیك آنها بهشان حكم میكند كه انتخابگر نیستند و بهتر است كه در حاشیه تملق و ترس و سكوت پناه بگیرند و به شغل پر كردن چاله و چوله زمین مشغول باشند و اكثراَ كارهایی انجام میدهند كه دوست ندارند و ترجیح میدهند در امتداد رنج دراز بكشند و جیكشان هم در نیاید، و آهسته سردر تو، ساكت و در سایه هیچ واژه عصیانگری تردد نمیكنند.
زن جامعه هم كه مقهور نگاه ترسآمیز مردان سلطه جوست، ترجیح میدهد به زندگی پردرد خود ادامه بدهد كه وضع از این بدتر نشود.
ما بر اساس متغیرهای كنترل بیرونی، آرامش، خوشبختی و یا ترس خود را تعریف میكنیم.
مرزهای ما آنقدر كمرنگ است كه دیگران بیش از حد معمول در خلوت و حریم خصوصی ما رفت و آمد دارند، در احساسهای تو در توی ما هم نقش فعال دارند.
به صلاح ما میاندیشند و سعی میكنند درون آگاهی ما، پلههای فلسفی بسازند و كلكسیون احساس گناه تولید بكنند و سپاه واژهها را هر روز و شب بر من تسلیم شده، گسیل میدارند تا برای همیشه پهنای تاریخی تسخیر شدهام، را داشته باشند.
و همیشه من در پس كنترل حركت میكنم و زایشی در سرودههای خود نمیبینم.
اینان مرا تنبیه میكنند، من فرزندم را تنبیه میكنم، و فرزندم، آینده را تنبیه میكند و ما موجوداتی شدهایم كه در پس انتقام از یكدیگریم، و شناسنامه عشق است كه باطل شده است.
شیوه كنار آمدن انسانها با هم بر پایه فرهنگ ترس و كنترل بنا شده است، خیلی از زنها و شوهرها در كنار همدیگر، زندگی را با تردید ادامه میدهند و اطمینان قلبی ندارند كه خوشبخت شدهاند.
تا وقتی كه اعتقاد بر این باشد كه ما میتوانیم دیگران را كنترل كنیم، یا دیگران ما را كنترل كنند، احساس بدبختی خاموش نخواهد شد و ما همیشه به شغل خاموش كردن، متوقف كردن، به آتش كشیدن دیگران، مشغول خواهیم بود.
در جامعه ما بیشتر متغیرهای تشویق كننده فعالاند یا كنترل كننده؟
در جامعه ما، هر كسی در جایگاه خود شكلی از مالكیت را بر دیگران تحمیل میكند.
حكومتها، احساس مالكیت ارباب رعیتی دارند و گاهی به اتاق خواب ما هم میآیند.
زن و مرد، احساس مالكیت شدیدی بر هم دارند و هر دو از زمان خروسخوان تا شامگاه خستگی به كنترل همدیگر مشغولند و آخر شبها در اتاق خلوت، به سینجین مشغول میشوند و فردا به دنبال درماناند و نمیدانند كه اختلافات آنها محصول و فرهنگ فضولی بیش از حد در حریم خصوصی همدیگر است، اگر كمی به آزادی شخصی هم احترام میگذاشتند، اینهمه خانههای خلوت یكدیگر را موشك و خمپاره نمیانداختند
زنان عاشق ما هر روز نقش كارآگاه را بازی میكنند و مرد بر هم پیدر پی به تصرف تنها میاندیشند.
و هر دو در رنجاند.
هر فضایی كه بر آن احساس كنترل كردن و یا شدن حاكم باشد شما هیچ مرد و زن عاشقی را رویت نخواهید كرد.
حاكمان، هم به شیوههای پلیسی، سرگرم كنترل مردمان خوداند.
نگاه ترس و وحشت از یكدیگر را در افراد میكارند و دیگر كسی قلب خود را برای كسی باز نخواهد كرد و همه به نقش بازی كردن مشغول خواهند شد و همیشه احساس بر این است كه لو نرویم و دستمان رو نشود.
خروسها ، كبوترها وگنجشكها، صبحها بر روی درخت خانه من میخوانند و كسی آنها را كنترل نمیكند و اگر این همه صدای تركیبی زیبا در طبیعت شنیده میشود به خاطر این است كه هیات نظارت و دادگاهی نیست.
اگر فردوسی و سعدی، حافظ و مولانا به دادگاه فكر میكردند، هرگز خلق نمیكردند.
و قطعاً در تحیر و تعجب طبیعت غوطهور نبودند.
اما من زمانی كه بلوغ حماسی را میخواهم به تصویر بكشم، حتماً باید محرومیت از امتیازات اجتماعی را هم تجسم كنم و این فضای كنترل یكی از هزاران درد جامعه ماست.
كه به صورت یك فرهنگ رفتاری روزمره من و تو در آمده است.
چرا امروز روز رقص و شورش و طغیانی نیست، چرا اینهمه مردان و زنان تملق و چاپلوسی به وجود آمده است، چرا زمانی كه از آزادی شخصی سخن میرانیم، آنرا یك سخنی توهمی میدانند.
چرا شعرهای فردوسی در گوشها احساس نمیشود و زیر لبها زمزمه نمیشود.
انسان امروز وسواس كنترل و در دل عقده مالكیت همه چیز را دارد.
زمانی كه از آزادی شخصی یك گلدان یاد بود میسازی بدان كه در بند و فضای كنترل گرفتار آمده ای.
اولین لطفی كه همه ما به هم ما میتوانیم بكنیم این است كه در حریم خصوصی هم دخالت نكنیم. و دست از گروگانگیری هم برداریم. بیایید همدیگر را آزاد بگذاریم.
بدرود
دکتر علی شمیسا
علاقه مندی ها (Bookmarks)