دوستان عزیز سلام
با توجه به نزدیک شدن به عید بزرگ غدیر،
این اشعار خدمتتون تقدیم میشه
پیشاپیش عیدتون مبارک
دوستان عزیز سلام
با توجه به نزدیک شدن به عید بزرگ غدیر،
این اشعار خدمتتون تقدیم میشه
پیشاپیش عیدتون مبارک
دست هایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به اين اسلام شد
دستهايت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:
مومنين! ( يک لحظه اينجا يک تبسم کرد و گفت:)
خوب میدانيد در دستانم اينک دست کيست؟
نام او عشق است، آري ميیشناسيدش : علی ست
من اگر بر جنگجويان عرب غالب شدم
با مددهای علی ابن ابی طالب شدم
در حُنين و خيبر و بدر و اُحُد گفتم: علی
تا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: علی
با خدا گفتم: علی، شب در حرا گفتم: علی
تا پيام آمد بخوان «يا مصطفي»! گفتم: علی
هر چه میگويم علی، انگار اللّهی ترم
مرغ «او ادنی»ييم وقتی که با او ميپرم
مستجار کعبه را ديدم، اگر مُحرِم شدم
با «يَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَيديهِم» شدم
تا که ساقی اوست سرمستند «اصحابُ اليمين »
وجه باقی اوست، «اِنّي لا اُحبُّ الافِلين»
دست او در دست من، يا دست من در دست اوست
ساقی پيغمبران شد يا دل من مست اوست
يکصد و بيست و چهار آيينه با هر يک هزار ـ
ساغر آوردند و او پر کرد با چشمی خمار
آخرين پيغمبر دلدادهام در کيش او
فکر می کردم که من عاشقترينم پيش او
دختری دارم دلش دريای آرامش، ولی
شد سراپا شور و توفان تا شنيد اسم علی
کوثری که ناز او را قلب جنت می کشيد
ناگهان پروانه شد دور سر حيدر پريد
روزگارش شد علی، دار و ندارش شد علی
از ازل در پرده بود آيينه دارش شد علی
رحمتٌ للعالمينم گرد من ديو و پری
ميپرند و من ندارم چاره جز پيغمبری
بعد از اين سنگ محک ديگر ترازوي علی است
ريسمان رستگاری تارِ گيسوی علی است
من نبياَم در کنارم يک «نبأ» دارم «عظيم»
طالبان «اِهدنا» اينهم «صراطَ المستقيم»
چهرهاش مرآتِ «ياسين»، شانههايش «مُحکمات»
خلوتش «والطور»، شور مرکبش «والعاديات»
هر خط قرآنِ من، توصيفی از سيمای اوست
هر که من مولای اويم، اين علی مولای اوست
قاسم صرافیان
کار من نیست که بنشینم و املات کنم
شان تو نیست که در دفترم انشات کنم
عین توحید همین است که قبل از توبه
باید اول برسم با تو مناجات کنم
سالی یک بار من عاشق نشوم می میرم
سالی یک بار اجازه بده لیلات کنم
همه جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا
تو کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم؟
پدر خاکی و ما بچه ی خاکی توایم
حق بده پس همه را خاک کف پات کنم
باتو ای پیر طریقت که سر راه منی
آن قدر معجزه دیدم که مسیحات کنم
از خدا خواسته ام هر چه که دارم بدهم
جای آن چشم بگیرم که تماشات کنم
تو همانی که خدا گفت: تو رب الارضی
سجده بر اشهد ان لایی الّات کنم
مثل ما ماه پیمبر به خودت ماه بگو
اشهد انّ علیّاً ولی الله بگو
آینه هستم و آماده ی ایوان شدنم
آتشی هستم و لبریز گلستان شدنم
چند وقتی است به ایوان نجف سر نزدم
بی سبب نیست به جان تو پریشان شدنم
سفره ی نان جویی پهن کن ای شاه نجف
بیشتر از همه آماده ی مهمان شدنم
آن که از کفر در آورد مرا مهر تو بود
همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم
از چه امروز نیفتم به قدومت وقتی
ختم شد سجده ی دیروز به انسان شدنم
علی اللهی ما را به بزرگیت ببخش
پیش تو مستحق این همه حیران شدنم
ده ذی الحجه ی من هجده ذالحجه ی توست
هشت روز است که آماده قربان شدنم
جان به هرحال قرار است که قربان بشود
پس چه خوب است که قربانی جانان بشود
شان تو بود اگر این همه بالا رفتی
حق تو بود که بالاتر از این جا رفتی
شانه ی سبز نبی با تنش عرش الله است
تو از این حیث روی عرش معلّا رفتی
انبیاء نیز نرفتند چنین تا معراج
انبیاء نیز نرفتند تو اما رفتی
به یقین دست خدا دست پیمبر هم هست
پس تو با دست خودت این همه بالا رفتی
باید این راه به دست دگری حفظ شود
علت این بود که تا خیمه ی زهرا رفتی
تو ولی هستی و منجی ولایت زهراست
تو هدایت گری و نور هدایت زهراست
آی مردم به خدا نیست کسی برتر از این
ازلی طینت، اول تر و آخرتر از این
تا به حالا که ندیدند و بعد از این هم
اسد الله ترین حضرت حیدرتر از این
هیچ کس نیست گه عقد اخوت خواندن
بهر پیغمبر اسلام برادرتر از این
رفت از شانه ی معراج نبی بالاتر
به خدا هیچ کجا نیست کسی سرتر از این
آن دو تا ذات در این مرحله یک ذات شدن
این پیمبرتر از آن، آن پیمبرتر از این
دستِ گرم پدر فاطمه در دست علی ست
بعد از این بارِ نبوت همه در دست علی ست
علی اکبر لطیفیان
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
صدای کیست که این گونه روشن و گیراست؟
که بود و کیست که از این مسیر میآید؟
چه گفته است مگر جبرییل با احمد؟
صدای کاتب و کلک دبیر میآید
خبر به روشنی روز در فضا پیچید
خبر دهید:کسی دستگیر میآید
کسی بزرگتر از آسمان و هر چه در اوست
به دستگیری طفل صغیر میآید
علی به جای محمد به انتخاب خدا
خبر دهید: بشیری به نذیر میآید
کسی که به سختی سوهان، به سختی صخره
کسی که به نرمی موج حریر میآید
کسی که مثل کسی نیست، مثل او تنهاست
کسی شبیه خودش، بینظیر میآید
خبر دهید که: دریا به چشمه خواهد ریخت
خبر دهید به یاران: غدیر میآید
به سالکان طریق شرافت و شمشیر
خبر دهید که از راه، پیر میآید
خبر دهید به یاران:دوباره از بیشه
صدای زنده یک شرزه شیر میآید
خم غدیر به دوش از کرانهها، مردی
به آبیاری خاک کویر میآید
کسی دوباره به پای یتیم میسوزد
کسی دوباره سراغ فقیر میاید
کسی حماسهتر از این حماسههای سبک
کسی که مرگ به چشمش حقیر میآید
غدیر آمد و من خواب دیدهام دیشب
کسی سراغ من گوشه گیر میآید
کسی به کلبه شاعر، به کلبه درویش
به دیده بوسی عید غدیر میآید
شبیه چشمه کسی جاری و تپنده، کسی
شبیه آینه روشن ضمیر میآید
علی (ع) همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر میآید
به سربلندی او هر که معترف نشود
به هر کجا که رود سر به زیر میآید
شبیه آیه قرآن نمیتوان آورد
کجا شبیه به این مرد، گیر میآید؟
مگر ندیدهای آن اتفاق روشن را؟
به این محله خبرها چه دیر میآید!
بیا که منکر مولا اگر چه آزاد است
به عرصه گاه قیامت اسیر میآید
بیا که منکر مولا اگر چه پخته، ولی
هنوز از دهنش بوی شیر میآید
علی همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر میآید...
مرتضی امیری
علی ای همای رحمت تو چه آيتی خدا را
كه به ماسوا فكندی همه سايهی هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بين
به علی شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا كه در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمهی بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسكين در خانهی علی زن
كه نگين پادشاهی دهد از كرم گدا را
بجز از علی كه گويد به پسر كه قاتل من
چو اسير تست اكنون به اسير كن مدارا
بجز از علی كه آرد پسری ابوالعجائب
كه علم كند به عالم شهدای كربلا را
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاكبازان
چو علی كه ميتواند كه بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هله ای نسيم رحمت
كه ز كوی او غباری به من آر توتيا را
به اميد آن كه شايد برسد به خاک پايت
چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تويی قضای گردان به دعای مستمندان
كه ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهی
به پيام آشنایی بنوازد و آشنا را
ز نوای مرغ يا حق بشنو كه در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا
استاد شهریار
ما از قدیم شهره افلاک گشته ایم
زمزم نخورده ایم ولی پاک گشته ایم
قالو بلی نگفته اسیر کسی شدیم
آری به پای مقدم او خاک گشته ایم
ما را درون ظرف ولا نرم کرده اند
آنجا جدا ز هر خس وخاشاک گشته ایم
ما خاک بوده ایم ومبدل به گل شدیم
با قطره های کوثر نمناک گشته ایم
با نام او خدا به گل ما دمیده است
قدریم و برتر از همه ادراک گشته ایم
با لطف حق ز عالمیان سر شدیم ما
از شیعیان حضرت حیدر شدیم ما
اول تو نوربودی وشمس الضحی شدی
با نام خویش زینت عرش خدا شدی
میخواست تاکه مثل خودش در زمین نهد
تو آمدی و آینه کبریا شدی
پای تو حیف بود که روی زمین رسد
کعبه شکاف خورد و درآن پاگشا شدی
جنگیدی و خدا به تو لاسیف گفته است
یعنی که تو برای خدا لافتی شدی
بلغ رسول آمد و اکمال دین نمود
تو جانشین شدی وصی مصطفی شدی
بعد از نبی امیر همه مؤمنین شدی
اما غریب گشتی و خانه نشین شدی
بی تو قلم به صفحه انشا نمی رود
هر قطره چکیده به دریا نمی رود
تنها فقط نه ماه و ستاره در آسمان
خورشید هم میان ثریا می رود
مجنون اگر که نام تو یک بار بشنود
باا... قسم که در پی لیلا نمی رود
هرکس که نیست دردل اوبغض دشمنت
نامش میان نام احبا نمی رود
احمد گرفت دست تورا آسمان وگفت
دستی به روی دست تو بالا نمی رود
این باعث قبولی امر رسالت است
مرز میان مؤمن و کافر ولایت است
«دستی که پیش خانه مولا دراز نیست
در شرع بر جنازه آنکس نماز نیست»
حتی میان جمع محبین نمی رود
هر کس که در مسیر ولایت بساز نیست
این معنی درست و ظریف ولایت است
یعنی که روی حرف ولی اعتراض نیست
هرکس که بغض دشمن مولا نداشته
جایی به غیر دوزخش او را مجاز نیست
از این طرف هم هر کسی افراط میکند
فرمود امام صادق ، او اهل راز نیست
امری که از سریر ولایت نزول کرد
باید بدون چون و چرایی قبول کرد
یادت به قلب مرده من جان شود علی
در این کویر تشنه چو باران شود علی
تنها به گوش چشم ابوفاضلت ببین
عالم همه ابوذر و سلمان شود علی
عدل توعین عدل خداعدل محشر است
تا ذوالفقار دست تو میزان شود علی
قرآن روی نیزه صفین باطل است
تو آیتی و حرف تو قرآن شود علی
دشمن ترین دشمن تو وقت احتضار
بر محضر تو دست به دامان شود علی
وقت رکوعت آمده ام پس شعف بده
امشب برات کرب و بلا و نجف بده
محمدعلی بیابانی
یا علی عشق تو چون آغاز شد
بر دلم گویی که صد در باز شد
گفته بودی گر که هشیاری کنیخود بیایی و دلم یاری کنی
یادم آید آن زمان من در نجفمست بودم در سما بی ساز و دف
من که مستت بودم و خود بی خبر
پرسه زن در کوچه های دربه در
خود نمی دانستم کجا باید شتافتبا کدامین زر به دل آیینه بافت
ناگهان خود را میان عاشقانپرسه زن دیدم ز دردت در فغان
حال را اهل حال آرد به جوشباده ات از سر برد این عقل و هوش
علیرضا عزتی
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)