دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: چه بخشنده خدای عاشـــ ــقــی دارم که می خواند مرا ، با آنکه میداند گــ ـنـــه کارم...

  1. #1
    همكار تالار اخبار
    نوشته ها
    2,603
    ارسال تشکر
    11,278
    دریافت تشکر: 11,277
    قدرت امتیاز دهی
    9184
    Array

    Ok چه بخشنده خدای عاشـــ ــقــی دارم که می خواند مرا ، با آنکه میداند گــ ـنـــه کارم...

    چه زیبا خالقی دارم دلم گرم است می دانم که فردا باز خورشیدی میان آسمان، چون نور می آید



    شبی می خواندم .... با مهر
    سحر می راندم ..... با ناز
    چه بخشنده خدای عاشقی دارم
    که می خواند مرا ، با آنکه میداند
    گنه کارم.


    اگر رخ بر بتابانم
    دوباره می نشید بر سر راهم
    دلم را می رباید ، با طنین گرم و زیبایش
    که در قاموس پاک کبریایی ، قهر نازیباست


    چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
    دلم گرم است می دانم ،
    که می داند
    بدون لطف او ، تنهای تنهایم
    اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی ،
    اما...
    دلم گرم است ، می دانم
    خدای من ، خدایی خوب می داند
    و می داند که سائل را نباید دست خالی راند


    دلم گرم خداوندی ست
    که با دستان من ، گندم برای یاکریم خانه می ریزد
    و با دستان مادر کاسه آبی را، برای قمری تشنه


    دلم گرم خداوند کریم خالق نوری ست
    که گر لایق بداند
    روشنی بخشد ، به کرم کوچکی با نور
    دلم گرم خداوند صبور و خالق صبریست
    که شب ها می نشیند در کنارم
    تا که بیند می رسد آن شب
    که گویم عاشقش هستم؟


    خداوندا ، دعا بر آنکه آزار مرا اندیشه می دارد ، نشانم ده
    خداوندا ، مسلمانی عطایش کن
    نخشکاند هزاران شاخه زیبای مریم را
    نبندد پای زیبای پرستو را
    نسوزاند پر پروانه های عاشق گل را
    نچیند بال مینا را
    دعایش می کنم آن عهد بشکسته
    دعایش می کنم عاشق شود بر یاکریم و هدهد و مینا
    دعایش می کنم
    آنسان دعایی...
    چون مرا با لعنت و نفرین قراری نیست


    تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست؟
    چنان با من به گرمی او سخن گوید
    که گویی جز من او را بنده ای ، در این زمین و آسمانها نیست


    هزاران شرم باد بر من
    چنان با او به سردی راز می گویم
    که گویی من جز او و بی گمان
    یکصد خدا دارم!


    چنان با مهر می بخشد
    که گاهی آرزوی صد گناه و توبه من دارم


    الا ای آنکه خواب از چشمها بردی
    تو را آرامش شب ها گوارایت
    نهال خنده مهمان لبانت...
    تو ای با مذهب عشاق بیگانه
    برایت عاشقی را آرزو دارم


    الا ای آنکه گریاندی مرا تا صبح
    برای تو ، هزار و یک شب آرام و پر لبخند را
    من آرزو دارم


    تو را ای آرزویت ، قفل بر لب ها
    برای تو ، کلید فهم معنای تفاهم
    آرزو دارم


    تو ای با عشق بیگانه
    اگر روزی بخوانی رمز بال شاپرک ها را
    تو می فهمی ، که مرگ مهربانی ،
    آخر دنیاست!


    اگر حزن نوای بلبلی را در قفس احساس میکردی
    دگر آواز شاد بلبلان را در قفس، باور نمی کردی


    اگر ناز نگاه آهوان دشت می دیدی
    تفنگت را شکسته ، مهربانی پیشه می کردی
    چه لذت صید مرغان رها در پهنه آبی؟
    اگر معنای آزادی به یاد آری


    نم چشمان آن آزرده دل را گر تو می دیدی
    نمازت را ادای تازه میکردی


    نمی دانم دگر باید چه می گفتم
    به در گفتم، تمام آنچه در دل بود
    بدان امید
    شاید بشنود دیوار...

    ویرایش توسط saamaaneh : 29th October 2012 در ساعت 03:13 PM


  2. 6 کاربر از پست مفید saamaaneh سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •