فلسفه آفرینش انسان
بیایید به انسان بنگریم و به انسان بیندیشیم ، که اندیشیدن سرآغاز هر تلاشی است.
بیایید انسان را آن گونه که می تواند باشد، نه آنگونه که هست ، مطرح کنیم.
بیایید با دیدی وسیع تر و ابعادی گسترده تر به حیات آدمی بنگریم.
بیایید از بازیگری های چند گانه ی خود در قلمرو هستی بکاهیم تا به تماشاگری حیات واقعی انسان ها بپردازیم.
بیایید تا قبل از اینکه طومار حیاتمان برچیده شود کمی هم در باره ی حقیقت حیات و مرگ بیندیشیم .
مگر نه اینست که به هر چه بیندیشیم در قلمرو زندگی است، پس چرا در باره ی « خود ِ زندگی » نمی اندیشیم ؟!
براستی عجیب است که انسان به همه چیز می اندیشد جز به زندگی خودش .
اگر حیات را جدی می گرفتیم و در جستجوی یافتن فلسفه ای برای آن می بودیم.
اگر « هدف ِ زندگی » را « وسیله ی زندگی » تلقی نمی کردیم و شئون زندگی را نیز هدف قرار نمی دادیم.
اگر می کوشیدیم تا فلسفۀ حیات را پشتوانه ای برای « وجدان و امور درونی » - که سرآغاز هر گونه انسان سازی است - قرار دهیم .
اگر ماده و ماده گرائی را « منشاء هر گونه تلاش فکری و عملی » نمی دانستیم .
اگر نمی کوشیدیم تا تمامی جهات و مظاهر زندگی را با « اصالت ماده » توجیه کنیم .
اگر متفکرین بزرگ تاریخ می کوشیدند تا « طعم واقعی ِ حیات ِ ایده آل » را به انسان های نابسامان قرون و اعصار بچشانند.
اگر دمی به خود می آمدیم و این چنین با اصول ثابت طبیعت انسانی ، که در قلمروهای سه گانه ی« فردی ، اجتماعی و الهی » قرار گرفته و جلوه گاه حیات اصیل آدمی است ، بازی نمی کردیم .
و اگر انسان در سیر تاریخ می کوشید تا حیات ایده آل را برای خود مطرح کند
، هرگز با این همه بن بست برخورد نمی کرد :
بن بست اضطراب ،
نابسامانی های فکری و روانی،
فقر و جنایت و ...
پژوهشگران علوم اجتماعی کوشیده اند تا تمامی مسائل فوق را با مبانی افتصادی و اجتماعی « توجیه » کنند.
اما اگر این دانشمندان زحمتی به خود می دادند و به بررسی « طبیعت ِ انسانی » و « امکانات وجودی انسان » می پرداختند ،
در می یافتند که منشاء بسیاری از نابسامانی های فردی و اجتماعی به این موضوع مربوط است که :
انسان امروزی نمی داند اصلا چرا و برای چه زندگی می کند؟ از کجا آمده و برای چه آمده و به کجا می رود.
آیا مگر سوالاتی اصیل تر از این سوالات هم یافت می شود؟
از کجا آمده ایم ؟
برای چه آمده ایم ؟
به کجا می رویم ؟
سوال اول مربوط به «منشاء زندگی » ،
سوال دوم مربوط به «فلسفۀ زندگی» ،
و سوال سوم مربوط به « سرانجام زندگی » یا « فلسفۀ مرگ » است
موریس مترلینگ:
از بزرگترین و مرموزترین اسرار جهان و زندگی ما این است که چرا ما را به وجود آوردند ؟
دستگاه آفرینش با این قانون بزرگ و با این جهان بزرگ که در آن یکصد هزار کهکشان مانند دنیای ما وجود دارد ،
چه احتیاجی داشت که من و شما را بیافریند؟!
و اگر من و شما نبودیم ، به کجای دنیا برمی خورد؟
و اگر قبلا این کره ی خاکی - که ما روی آن زندگی می کنیم - نبود ، چه زیانی به آفرنیش می رسید؟!
(مجله هنر و مردم ، شماره 139 ، ص 51 )
علاقه مندی ها (Bookmarks)