اختلالات شبه جسمی (somatoform disorders) دستهای از اختلالات روانپزشکی را دربر میگیرد که اغلب با سردرگمی و دشواریهای فراوان در تشخیص و درمان همراه هستند.
در این اختلالات فرد از علایم جسمانی رنج میبرد، بی آن که علت جسمی قابل تشخیصی برای آنها وجود داشته باشد؛ یا اگر هم علتی وجود داشته باشد، نمیتواند شدت علایم و میزان رنج بیمار را توجیه کند. تشخیص و درمان این گروه از بیماران یکی از دشوارترین حیطه های بالینی پزشکی را به خود اختصاص میدهد.
این بیماران رنج فراوانی از علایمشان میبرند و عملکردشان نیز به شدت مختل میشود. برخی تحقیقات نشان دادهاند که مبتلایان به این دسته از بیماریها، به ویژه شکل شدیدتر آن یعنی اختلال جسمانی سازی (somatization disorder) نُه برابر میانگین جمعیت هزینههای درمانی دارند و وقت و انرژی فراوانی را از ارایهدهندگان خدمات سلامت به خود اختصاص میدهند.
این اختلالات به سبب کاهش عملکرد مبتلایان و کاهش میزان تولیدگری آنان، علاوه بر هزینه های مستقیم تشخیصی و درمانی، هزینه های غیرمستقیم فراوانی را نیز به جامعه تحمیل میکنند. علاوه بر آن که اختلالات شبهجسمی پرهزینه اند، درمان موفق آنها هم دشوار است. برخی مطالعات طولی نشان دادهاند که بعد از ۱۵سال تنها ۳۱ درصد از بیماران دچار اختلال جسمانی سازی که مراقبتهای معمول پزشکی را دریافت میکردند، درمان شدهاند.
به نظر میرسد این دسته از اختلالات در همه ی جهان وجود داشته باشند و موارد آن از دوران باستان تا جوامع معاصر با فرهنگهای گوناگون گزارش شده اند. مصریان باستان، از ۱۴قرن قبل و پیش از بقراط، هیستری (hysteria) را، که در واقع نیای اختلالات شبه جسمی است، میشناختند. یونانیان باستان هم بعد از مصریان با آن آشنا شدند.
چون این بیماری بیشتر در زنان دیده میشد و همراه با علایم مرتبط با دستگاه تناسلی زنان و قاعدگی بود، در آن زمان تصور میشد که علت این بیماری "رحم سرگردان" است و نام هیستری هم، که مشتق از واژهی uterus (به معنای رحم) است، به همین دلیل برای آن به کار میرفت. در قرن نهم میلادی، هیستری را اختلالی کاملاً جسمی و فیزیکی در نظر میگرفتند؛ اما در سده های میانه آن را مرضی روحی (spiritual) و ناشی از تسخیر فرد توسط ارواح شرور و شیطانی میدانستند.
سیدنهام (Sydenham)، پزشک انگلیسی، در قرن هفدهم میلادی دوباره این اختلال را از نظر پزشکی مورد توجه قرار داد. بریکه (Briquet)، بیش از یک قرن پیش، با بررسی ۴۳۰ بیمار، نخستین توصیف نظاممند از هیستری را ارایه داد. بریکه و پزشکان دیگر همعصرش مانند رینولدز (Reynolds) و شارکو (Charcot) هیستری را اختلالی در دستگاه اعصاب مرکزی میدانستند.
یکی دیگر از معاصران بریکه، یعنی کرپلین (Kraepelin)، از مشاهدهی این بیماران چنین نتیجه گرفت که ویژگی اصلی آنان تمایل به اغراق، بیثباتی هیجانی و مشکلات شدید اجتماعی است؛ یعنی همان ویژگیهایی که امروزه به عنوان مشخصههای اصلی اختلال شخصیت نمایشی (Histrionic Personality Disorder) شناخته میشوند. ژانه (Janet)، برویر (Breuer) و فروید (Freud) نیز، که در آغاز قرن بیستم این بیماران را بررسی کردند، چنین نتیجه گرفتند که این بیماران شخصیتهایی دوگانه را از خود بروز میدهند.
فروید در تبیین این بیماری از اصطلاح تبدیل (conversion) استفاده میکرد. براساس دیدگاه فروید، در این بیماری، تعارضها و احساسات واپس زده شده، از طریق سازوکارهای دفاعی ناخودآگاه، به علایم جسمانی تبدیل میشوند. در این دیدگاه نمادپردازی (ارتباط نمادین بین علامت ایجادشده با تعارض یا احساس واپس زده شده) و نیز نفع اولیه (میل ناخودآگاه بیمار برای ایفای نقش بیمار) در شکلگیری نشانه های این اختلال نقش اساسی دارند.
در نیمهی اول قرن بیستم، مفهوم هیستری عمدتاً بر ویژگیهای شخصیتی نمایشی متمرکز بود، اما در دهههای ۱۹۶۰و ۱۹۷۰میلادی، پژوهشگران دانشگاه واشنگتن این اختلالات را با مدلی طبی تعریف کردند.
برمبنای تعریف آنان، ویژگی اصلی این دسته از اختلالات شکایات و مشکلات پزشکی متعدد و غیرقابلتوجیه است؛ و ویژگیهای شخصیتی نمایشی ثانوی و فرع بر آن هستند. این پژوهشگران بر مبنای تحقیقات خود، مجموعهای از معیارها را برای اختلال جسمانی سازی ارایه دادند که خود مبنای معیارهای تشخیصی بعدی برای این اختلالها قرار گرفت. در نهایت، در دههی ۱۹۸۰ میلادی و با انتشار DSM-III اختلال تبدیلی و جسمانی سازی به عنوان دو طبقه ی تشخیصی جداگانه در نظر گرفته شدند.
(این متن خلاصهای است از سخنرانی ارایه شده در تاریخ ۱۱/۸/۱۳۸۹ در سمینار اختلالات شبهجسمی که توسط مرکز تحقیقات علوم رفتاری دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی و انجمن علمی روانپزشکان ایران برگزار شده بود.)
http://mind-and-brain.blogfa.com/post-49.aspx
علاقه مندی ها (Bookmarks)