تراشه های کانسپچوال ـ لِـبُـس وودز، معماری، سامانه ی زمان و فرم های اقتدار

اقتدار برای معماران موضوعی جالب، مجادله برانگیز، از برخی جهات مهیج و بعضا محزون کننده می باشد و ریشه در مناسبات اجتماعی و ساختار حاکم بر ترتیبات جامعه ای دارد که بدان تعلق داریم. متغیرهایی مانند طبقات اجتماعی، منظومه ای از فرامین صادر شده و تصمیمات ماخوذه، توزیع ثروت، چگونگی وضع و اجرای قوانین مدنی و البته دیگر متغیرها بر صورت های متفاوت مفهومِ اقتدار یا فرد مقتدری قوام یافته اند که به نام [و رای] دیگران خود را محق به عملی می داند که از یک سو شکل دهنده ی صورت رایج جامعه و از سوی دیگر تدقیق گر بارزه هایش است.
قصد من در این مجال کوتاه ریشه یابی سرچشمه های اقتدار نیست، سرچشمه هایی که باید در ادوار پیشاتاریخی یافتشان، زمان هایی که قوی و جنگ جو ترین افراد قبیله کنترل همه چیز را در اختیار داشتند و مخالفانشان با ضربات سنگین چماق ان جمع بر مغزشان رو به رو می شدند. در دوره معاصر هم طبیعت اقتدار ان چنان تغییری نکرده است.
اقتدار همچنان بر مدار تحت کنترل داشتن دیگران، فعالیت هایشان و ماحصل فعالیت هایشان، چه در قامت اشیا مادی ـ از اثار هنری گرفته تا قواره های زمین و ساختمان هایی که در ان ها ساخته شده اند ـ و چه امور غیر مادی ـ سیاست های حکومتی، استانداردهای اخلاقی حاکم بر مناسبات تجاری شرکت های بزرگ، قواعد ناظر بر مبادلات مادی ای که متشکله ی ارزش های نسبی بازارهای ارزی و سهام می باشندـ قرار و قوام می گیرد. ابنیه یادمانی ای که این نوشتار بر ان ها تاکید می گذارد، ان هایی اند که برای بزرگداشت و مشروعیت دهی به اقتدار بی پایان فاتحان کشمکش های عظیم نظامی، سیاسی و ایدئلژیک طراحی شده اند. فاتحانی که تاریخ را به رشته تحریر در می اورند و این یادمان ها را در قامت ماهیتی عینی؛ فرمِ ان نوشتارـ تاریخ ـ می یابند.
غریب انکه بخش عظیمی از چنین یادمان هایی با گذر زمان شخصیت انتزاعی شان به کناری می رود و نهایتا همه چیز به تجلیل از هنرمند یا معماری منتهی می شود که ان ها را طراحی کرده است مخصوصا ان که ، روند های تاریخی نشان داده، به مرور زمان خاطره ان کشمکش ها یا رویدادها، خود به خود از حافظه جمعی پاک می شوند. شعر پی امده از پِـرسی بیش شلی [1792-1822] به زیبایی و زیرکانه این روند را تصویر می کند، همانگونه که در روایتی ـ بی شک جعلی ـ بر فانوس بزرگ دریایی اسکندریه از لوحی سخن رفته است منقوش به نام فرعون فراموش شده ای که دستور ساخت فانوس دریایی را صادر کرد، فانوسی که صدها سال پس از ساخت فروریخت و ان چه امروز از ان باقی مانده، لوحی دیگر است، که تنها یک نام بر ان حک شده؛ معماری که برج را طراحی کرد ـ اشاره با ساستراتوس دارد؛ معمار و مهندس یونانی قرن سوم پیش از میلاد ـ و این خود موید ماناترینِ اقتدار در تمام زمان هاست. دیدم مسافری از سرزمینی کهن
که می گفت از دو پای سنگی بزرگ ایستاده در صحرا، لیک بی ساق
در کنارش صورتکِ شکسته و اخم آلود فرمانروایی سرد و بی رحم، با لبانی چین خورده، نیم مغروق در شن
حکایت معماری است که منقوش کرده بر سنگ
آرزوهای دستی که آنان را به سخره می گرفت و قلبی را که به آنان غذا می داد
بر پاشنه پیکره این نوشته به چشم می خورد
نامم ازیمندیاس است، شاه شاهان
به کارهایم بنگرید
هیچ چیز باقی نمانده بود، از ان خرابه عظیم، همه چیز در استانه فروپاشی بود
بی انتها و برهنه، لایه های شن در دوردست ها پراکنده می شدند
یادمان رزا لوکزامبورگ از میس ون دروهه

یادمانی از والتر گروپیوس

دست باز از لوکوربوزیه در چاندیگار

یادمانی از دوره تیتو در یوگوسلاوی سابق

یادمانی از دوره تیتو در یوگوسلاوی سابق

یادمانی از دوره تیتو در یوگوسلاوی سابق

یادمانی از دوره تیتو در یوگوسلاوی سابق

یادمانی از دوره تیتو در یوگوسلاوی سابق

یادمانی از دوره تیتو در یوگوسلاوی سابق