دردم این نیست که او عاشق نیست ، دردم این نیست که معشوق من از عشق تهی است ، دردم این است که با دیدن این سردی ها من چرا دل بستم
مرغِ باران میکشد فرياد دائم: ــ عابر! ای عابر! جامهات خيس آمد از باران. نيستات آهنگِ خفتن يا نشستن در برِ ياران؟... ابر میگريد باد میگردد و به زيرِ لب چنين میگويد عابر: ــ آه! رفتهاند از من همه بيگانهخو با من... من به هذيانِ تبِ رويایِ خود دارم گفتگو با يارِ ديگرسان کاين عطش جز با تلاشِ بوسهیِ خونينِ او درماننمیگيرد
نمی خواستم نام چنگيز را بدانم
نمی خواستم نام نادر را بدانم
نام شاهان را
محمد خواجه و تيمور لنگ ،
نام خفت دهنده گان را نمی خواستم
و خفت چشنده گان را .
می خواستم نام تو را بدانم .
و تنها نامی را که می خواستم
ندانستم .
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)