دوست داشتن از عشق بهتر است...
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی ، اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال .
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد .
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد ، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست ...
عشق ، در هر رنگی و سطحی ، با زیبایی محسوس ، در نهان یا آشکار رابطه دارد . چنان که شوپنهاور می گوید : «شما بیست سال بر سن معشوق تان بافزایید، آنگاه تاثیر مستقیم آن را بر روی احساس تان مطالعه کنید »!
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبایی های روح که زیبایی های محسوس را به گونه ای دیگر می بیند .
عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت .
عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است . اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود ، اگر تماس دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و «دیدار و پرهیز» ، زنده و نیرومند می ماند . اما دوست داشتن با این حالات نا آشناست دنیایش دنیای دیگری است .
عشق جوششی یک جانبه است ، به معشوق نمی اندیشد که کیست ؟ یک «خود جوشی ذاتی است» ، از این رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب به سختی می لغزد و یا همواره یکجانبه می ماند و گاه ، میان دو بیگانه نا همانند ، عشق جرقه می زند ، و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند ، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن ، چهره یکدیگر را می توانند دید و در اینجاست که گاه پس از جرقه زدن عشق ، عاشق و معشوق که در چهره هم می نگرند احساس می کنند که همدیگر را نمی شناسند و بیگانگی و ناآشنایی پس از عشق که درد کوچکی نیست فراوان است .
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند و از این روست که همواره پس از آشنایی پدید می آید ، و در حقیقت در آغاز ، دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند ، و پس از «آشنا شدن» است که «خودمانی» می شوند . دو روح ، نه دو نفر ، که ممکن است دو نفر با هم در عین رودربایستی ها احساس خودمانی بودن کنند .
عشق ، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانیِ «فهمیدن» و «اندیشیدن» نیست . اما دوست داشتن در اوج معراجش ، از سر حد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می کند و با خود به قله بلند اشراق می برد .
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در «دوست» می بیند و می یابد .
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی ، بی انتها و مطلق .
عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد .
عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر . از عشق هرچه بیشتر می نوشیم ، سیراب تر می شویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر ، تشنه تر ، عشق هرچه دیرتر می پاید کهنه تر می شود و دوست داشتن نوتر .
عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست .
عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن ، عشق غذا خوردن یک گرسنه است و دوست داشتن «همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن» است .
عشق گاه جابجا می شود و گاه سرد می شود و گاه می سوزاند . اما دوست داشتن از جای خویش ، از کنار دوست خویش ، بر نمی خیزد ؛ سرد نمی شود که داغ نیست ؛ نمی سوزاند که سوزاننده نیست .
عشق رو به جانب خود دارد . خود خواه است و خود پا و حسود و معشوق را برای خویش
می پرستد و می ستاید ، اما دوست داشتن رو به جانب دوست دارد ، دوست خواه است و دوست پا و خود را برای دوست می خواهد و او را برای او دوست می دارد و خود در میانه نیست .
... که دوست داشتن از عشق برتر است و من ، هرگز ، خود را تا سطح بلند ترین قله
عشق های بلند ، پایین نخواهم آورد .
دکتر علی شریعتی
ویرایش توسط artadokht : 29th August 2012 در ساعت 01:18 AM
it takes years to build trust"
and a few seconds
"to destroy it
بله پیدا میشهو ار اینهمه لایک میفهیم که آدما مشترکات زیادی دارن که میشه ازش برا باهم بودن استفاده کردولی متاسفانه ما کم کار بودیم انشاء ال.. که استفاده کنیم
پس بیاید یه نتیجه گیری کلی کنیم:دوست داشتن پایدارتر و بهتر و دقیق تر از عشقه.و این یعنی ثبات یک زندگی دلچسب و مطمئن...جاییکه آدم مطمئنه به رویاهاش در کنار یک نفر دومی حتما خواهد رسید! و یک قول به هم بدیم:اگه قرار شد روزی با کسی همراه شیم...چه دختر و چه پسر...سعی کنیم دوستش داشته باشیم!و در دوست داشتن به دنبال راهی برای نگه داشتن اون شخص بگردیم...که این همون عشقه! اگه با نظرم موافقید لایک بزنید!
محکم تر از آنم که برای تنها نبودنم
آنچه را که اسمش غرور گذاشته ام
برایت به زمین بکوبم...
احساس من قیمتی داشت
که تو برای پرداخت آن فقیر بودی...
از اینجور آدما خیلی کم پیدا میشه
وقتی چنین مطلبی به این تعداد پاسخ داشته یعنی هنوزم پیدا می شه.پیر و جوان نداریم
هرگز اجازه نده دنیای رنگین کودکی ات با مداد سیاه غصه خط خطی شود.
نه بابا نیس که نیس من الان چند وقته دنبالشم پیدا نمیشه که الکییییییییی![]()
شاااااااااااااااییییییییی یییییییییید
تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد ... ... روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده و احســـــاس نام گرفته شده است ...ارزان نمی فروشمش...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)