دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 26 , از مجموع 26

موضوع: اصطلاحات فقهي

  1. #21
    یار همراه
    نوشته ها
    1,610
    ارسال تشکر
    4,020
    دریافت تشکر: 6,802
    قدرت امتیاز دهی
    8985
    Array
    312's: جدید84

    پیش فرض پاسخ : اصطلاحات فقهي

    م
    واژه و اصطلاح
    تعريف و توضيح
    موّرث ميتى كه از خود ارث باقى مى‌گذارد.
    مؤجّل مدت‌دار
    مؤمن شيعه دوازده امامى
    مؤمن متستر كسى كه در انظار عمومى مرتكب گناه نمى‌شود. (در مقابل متجاهر به فسق)
    مؤوُنه هزينه‌اى كه براى گذران زندگى لازم است.
    ما ترك آنچه متوفى از خود باقى گذارده، اعم از حقوق و اموال
    ما فى الذمّه آنچه بر گردن مكلف است، هر چند به آن علم نداشته باشد.
    ما به التفاوت آنچه سبب تفاوت است.
    مأثور رجوع کنيد به: ادعيه مأثوره
    مادام الحيات تا زمان زنده بودن
    ماده منشاء و منبع آب (چاه و چشمه ماده دارند برخلاف آب حوض)
    ماده حاجب هر ماده‌اى كه مانع از رسيدن آب وضو به پوست بدن باشد.
    مأذون كسى كه از سوى ديگرى در بعضى امور، داراى اجازه است.
    مال الاجاره مالى كه بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد.
    مال التجاره كالاى بازرگانى
    مال المصالحه وجه المصالحة؛ مالى كه در عقد صلح، «عوض» قرار گرفته است.
    مال غير مخمس مالى كه خمس آن پرداخت نشده است.
    مال مشاع مال مشتركى كه شركاء در جزء جزء آن شريكند.
    مال محترم مالى كه ديگران حق تعرض به آن را ندارند.
    ماليات عوارض و خراجى كه حكومت از افراد جامعه اخذ مى‌كند.
    ماليت ماليت شرعى: ارزش مالى در نظر شرع
    ماليت عرفى: ارزش مالى در نظر عرف؛ هر چند در شرع ارزش مالى نداشته باشد؛ مانند خوك و شراب
    مأموم كسى كه در نماز به امام جماعت اقتداء كرده است.
    مأمون مورد اطمينان، امن
    مانيه تيزم رجوع کنيد به: هيپنوتيزم
    ماه شمسى منظور يك «برج» است كه بيشتر از 31 روز نمى‌شود.
    ماه قمرى مدت زمان يك دور گردش ماه بدور زمين كه برابر با 29 يا 30 روز است.
    ماههاى حج ماههاى شوال، ذى القعده و ذى الحجه
    ماههاى حرام ماههايى كه در آن ماه‌ها جنگ و قتال حرام است. (ذى‌قعده، ذى‌حجة، محرم و رجب)
    مايع بالاصاله آنچه در اصل و بطور طبيعى، بصورت مايع و روان است؛ مانند آب و الكل
    مايملك دارايى
    مُباح مباح بالمعنى الاعم: آنچه حرام نيست.
    مباحات عامه: مانند كوه‌ها، درياها، پرندگان كه تصرف در آن در صورتى كه منع ولايى نداشته باشد، جايز است.
    مباح بالمعنى الاخص: عملى كه در نظر شرع، نه ناپسند محسوب مى‌شود و نه پسنديده، بر خلاف واجب، حرام، مكروه و مستحب
    مباشر آنكه كارى را شخصاً انجام مى‌دهد.
    مباشرت با دست خود كارى را انجام دادن
    مباهله همديگر را نفرين كردن. رجوع کنيد به: روز مباهله
    مبايعه (نامه) سند و قباله‌اى كه در آن عقد بيع نوشته شده است.
    مُبتدئه زنى كه براى اولين بار خون حيض مى‌بيند.
    مبتذل پَست، غير مجاز
    مبتلابه مورد ابتلا
    مبدأ مسافرت محل شروع سفر
    مبطلات امورى كه باطل كننده‌ى عمل هستند.
    مبطون كسى كه بخاطر بيمارى از نگهدارى غائط يا باد معده عاجز است.
    مبعث زمان برانگيخته ‌شدن حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) به پيامبرى (27 رجب)
    مَبيت شب زنده‌دارى، بيتوته كردن، شب را در جايى ماندن
    مَبيع هر آنچه كه فروخته مى‌شود.
    متاركه جدايى، ترك كردن زندگى زناشويى توسط زوجين
    متاع كالا
    متبايعين فروشنده و خريدار
    متّهب بخشنده، هبه‌كننده. رجوع کنيد به: واهب
    متجاهر به فسق كسى كه در ملاء عام مرتكب گناه و حرام مى‌‌شود.
    متخلف آنكه از شرع و يا قانون تخلف كرده است.
    متداول مرسوم
    متشرع كسى كه به قوانين شرع پايبندى و اهتمام دارد.
    متصالح كسى كه در عقد صلح، مال يا حق صلح شده را قبول مى‌كند.
    متضرر كسى كه متحمل ضرر شده است.
    متعاقدين طرفين عقد (بيع، اجاره و...)
    متعاملين طرفين معامله
    متعلق اجاره آنچه كه عقد اجاره درباره آن واقع شده است.
    متعلق وكالت آنچه كه عقد وكالت درباره آن واقع شده است.
    متعه ازدواج موقت
    زنى كه طى عقد موقت به همسرى مردى در آمده است.
    متكفل ضامن، آنكه مخارج ديگرى را به عهده دارد.
    متمتع برخوردار، بهره‌مند
    آنكه حج يا عمره‌ى تمتع بجا مى‌آورد.
    مُتَنَجِّس نجس شده، چيزى كه ذاتاً پاك است ولى با يكى از نجاسات (ولو با واسطه) به گونه‌اى تماس پيدا كرده است كه رطوبت يكى به ديگرى انتقال پيدا كرده است.
    متولى كسى كه عهده‌دار امرى شده است.
    متولى وقف: كسى كه به مقتضاى وقف، متصدى امور موقوفه شده است.
    مثقال شرعى ¾ مثقال بازارى، دينار، معادل 6 / 3 گرم
    مُثله آنكه گوش، بينى و يا لب او بريده شده است.
    مُثله كردن بريدن گوش، بينى يا لب كسى
    مِثلى چيزهايى كه اجزاى آنها با توجه به ويژگيهاى يكسان و همانند، معمولاً قيمت مساوى دارند؛ مانند گندم و جو
    مُثْمَن كالايى كه خريدار و فروشنده روى قيمت آن توافق كرده‌اند.
    مجادله دشمنى كردن، (در باب حج، قسم خوردن بصورت لاوالله و بلاوالله)
    مجتهد كسى كه در مراتب علمى به درجه‌اى رسيده است كه مى‌تواند احكام اسلام را، از أدلّه‌ى تفصيلى استنباط كند.
    مجتهد جامع الشرائط: مجتهدى است كه شرايط لازم براى مرجعيت را دارا باشد.
    مجتهد متجزى كسى كه در يك يا چند باب خاص از فقه، توانايى استنباط احكام را داشته باشد.
    مجتهد مطلق كسى كه در تمام ابواب فقه، توانايى استنباط احكام را داشته باشد.
    مجزى عملى كه در اداى تكليف كافى است.
    مُجزى است كافى است (ساقط كننده‌ى تكليف است).
    مجنون ديوانه
    مجنون اطباقى: كسى كه هميشه ديوانه است.
    مجنون ادوارى: كسى كه گاه ديوانه و گاهى عاقل است.
    مجهول الجنس كسى كه مرد يا زن بودنش معلوم نيست.
    مجهول المالك مالى كه مالك آن معلوم نيست.
    مجوّز شرعى چيزى كه از نظر احكام شرعى تجويز كننده‌ى عملى باشد، دليلى كه به استناد آن، بتوان عملى را از نظر قانون اسلام روا دانست.
    مجوز شرعى غيبت: امورى كه به سبب آنها غيبت كردن فرد، جايز مى‌باشد.
    مُحاذات كنار هم و در يك راستا قرار‌گرفتن
    محاذى موازى
    مُحارِب آنكه سلاح برگيرد تا مردم را بترساند و يا راهزنى كند.
    محارم جمع محرمßمحرم
    مُحال عليه كسى كه پرداخت بدهى به او حواله شده است.
    مُحتال طلبكارى كه براى دريافت طلبش، به ديگرى حواله مى‌شود.
    مُحتَضَر كسى كه در حال جان دادن است.
    مُحتَلِم كسى كه در خواب از او منى خارج شده استßاحتلام
    محتمل الاعلميه كسى كه احتمال دارد اعلم از ديگران باشد.
    محجور كسى كه به خاطر جنون، عدم بلوغ، ورشكستگى و... از تصرف در اموالش ممنوع شده باشد.
    محّلل باعث حلال شدن
    در بحث طلاق به مردى گفته مى‌شود كه پس از 3 طلاقه شدن زن، با او ازدواج مى‌كند تا پس از طلاق آن، شوهر قبلى او بتواند با او ازدواج كند.
    محذور ممنوع، در فقه به معناى مانع بكار مى‌رود.
    محراب محلى خاص در مسجد كه نشان دهنده‌ى قبله است.
    مُحرَّم چيزى كه حرام شده است.
    اولين ماه از سال قمرى
    محرز آشكار، قطعى
    مُحرِم كسى كه در احرام حجّ يا عمره است.
    مَحْرَمْ همسر
    كسى كه ازدواج با او هميشه حرام است، خواه از طريق نسب، سبب يا رضاع باشد.
    محرم نسبى: آنكه محرميتش بواسطه‌ى نسبت خويشاوندى و تولّد است؛مانند عمه، خاله، عمو و دايى
    محرم سببى: آنكه محرميت او بواسطه‌ى ازدواج حاصل شده باشد؛ مانند پدر شوهر، مادر زن، عروس و داماد
    محرم رضاعى: آنكه محرميت او بواسطه‌ى شير خوردن (با شرائط خاص) حاصل شده باشد؛ مانند برادر و خواهر رضاعى
    محرمات احرام كارهايى كه براى محرم حرام است.
    مُحصنه زن شوهردار
    مَحظور ممنوع
    محكمه‌ى صالحه محكمه و دادگاهى كه صلاحيت صدور حكم در دعاوى را داشته باشد.
    محكوم به... است نوعى فتوا (محكوم به حليت است، يعنى حكم به حلال ‌بودنش مى‌شود)
    محكوم به بطلان باطل است.
    محكوم به لزوم لازم است.
    محكوم به نفوذ نافذ است.
    محل اشكال است اشكال دارد، نمى‌توان به آن فتوى داد. (مقلد مى‌تواند در اين مسأله به مجتهد بعد مراجعه كند).
    محل قصد عشره مكانى كه مكلف در آن، قصد اقامت به مدت ده روز يا بيشتر مى‌كند.
    مُحيل بدهكارى كه بدهى خود را به ديگرى حواله مى‌كند.
    مخالفت قطعيه مخالفت يقينى
    مختلس اختلاس كننده. رجوع کنيد به: اختلاس
    مخرج بول و غائط محل طبيعى خروج ادرار و مدفوع
    مُخَمَّس مالى كه خمس آن پرداخت شده است.
    مخيّر صاحب اختيار
    مخير است: مقلد بايد يكى از راههاى مذكور را اختيار كند (اين تعبير حكم فتوا را دارد)
    مُداعِبه مزاح كردن و شوخى
    مدخوله دخترى كه پرده بكارتش با ازدواج زايل شده است، زنى كه با او آميزش شده است.
    مَدّ كشيدن، كشيدن صداى حروف
    مُدّ در مقدار آن اختلاف است، 750 يا 900 گرم است.
    مُدّ (طعام): ده سير طعام؛ مانند برنج، آرد، گندم، خرما و كشمش
    مُدّعِى كسى كه عليه ديگرى اقامه‌ى دعوى كرده است.
    مدلّس تدليس كننده. رجوع کنيد به: تدليس
    مديون بدهكار
    مُذَكّى حيوانى كه به طريقه شرعى ذبح شده است.
    مذموم قبيح، ناخوشايند
    مَذْى رطوبتى كه پس از ملاعبه از انسان خارج مى‌شود.
    مرافق آنچه كه از آن سود مى‌برند، وسايل آسايش
    مراودت رفت و آمد، معاشرت
    مرتدّ مسلمانى است كه خدا يا رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) را انكار كند، يا بطورى منكر يكى از ضروريات دين شود كه انكار او به انكار رسالت برگردد.
    مرتد فطرى: كسى كه هنگام انعقاد نطفه‌ى او پدر يا مادرش مسلمان بوده‌اند و خودش نيز مسلمان بوده وسپس مرتد شده است.
    مرتد ملّى: كسى كه هنگام انعقاد نطفه‌ى او، پدر و مادرش كافر بوده‌اند و خود نيز پس از بلوغ «اظهار كفر» نموده، بعد مسلمان شده و سپس مرتدّ گشته است.
    مرتشى كسى كه از ديگرى براى انجام كارهايش رشوه گرفته است.رجوع کنيد به: رشوه
    مرتهن كسى كه رهن به عنوان وثيقه دين، در نزد اوست.
    مرثيه ذكر مصائب اموات
    مرجح آنچه كه باعث برترى امرى يا كسى بر ديگرى مى‌شود.
    مرجع تقليد كسى كه مكلف، در احكام شرعى خود به او رجوع و از او تقليد مى‌كند.
    مرجوح كم ارزشتر
    ذبح مردار حيوانى كه يا خود مرده، يا اينكه در هنگام كشتنش، شرايط لازم تذكيه رعايت نشده است. رجوع کنيد به: ذبح
    مَرْمَرْ نوعى سنگ
    مروه كوه كوچكى در كنار مسجد الحرام كه «سعى» در آنجا پايان مى‌پذيرد.
    مُزارعه قرار‌دادى است بين صاحب زمين و زارع كه بر‌اساس آن، به هر يك از طرفين در‌صد معينى از محصول تعلق مى‌گيرد.
    مزايده چيزى را در معرض فروش قرار دادن، تا هر كس قيمت بيشترى پيشنهاد كند، آن چيز به او فروخته شود.
    مُزْدَلَفه مشعرالحرام، سرزمينى در بيرون مكه، كنار منا و نزديكى عرفات
    مُساحقه همجنس‌بازى زنان
    مساعدت يارى، همكارى
    مُساقات قراردادى است بين صاحب درختان ميوه‌دار و «عامل» كه بر اساس آن، عامل در برابر آبيارى يا رسيدگى مؤثر به درختان مزبور (بشرط اينكه موجب زياد‌شدن يا مرغوبيت محصول آنها شود) حق برداشت مقدار معينى از محصول را پيدا مى‌كند.
    مستأجر اجاره كننده
    كسى كه شخصى را براى كارى اجير مى‌كند يا خانه‌اى را براى سكونت اجاره مى‌نمايد.
    مُستبْصِر آن كه به مذهب شيعه تشرف پيدا كند.
    مستثنيات دين ضروريات زندگى كه فروختن آن براى اداى دين لازم نيست.
    مُستَحاضه زنى كه خون استحاضه مى‌بيند.
    مستحب كارى كه شارع مقدس به آن امر كرده؛ ولى ترك آن را اجازه داده است.
    مستردّ بازگردانده شده
    مستطيع كسى كه شرائط، توانايى و امكانات مسافرت به مكه و انجام حج را دارد. رجوع کنيد به: استطاعت
    مستلزم موجب، سبب
    مستهلَك شدن مخلوط شدن با چيز ديگر؛ بطوريكه گويا ديگر وجود ندارد؛ مانند خون لثه كه در اثر مخلوط شدن با آب دهان مستهلك مى‌شود.
    مستودع كسى كه مال خود را نزد ديگرى به امانت گذاشته است.
    مسح دست كشيدن بر چيزى
    مسح اعضاى وضو: دست كشيدن بر جلوى سر و روى پاها (با رطوبت باقيمانده از شستشوى دستها و صورت
    مَسّ تماس مستقيم بدنى با يك چيز
    مَسّ ميّت: تماس مستقيم بدنى با جسد ميت
    مَسْعى مسافت ميان دو كوه صفا و مروه (حدود 400 متر)
    مُسكرات چيزهاى مست‌كننده
    مسكوك طلا يا نقره‌اى كه بصورت سكّه درآمده باشد.
    مِسكين مستمندى كه وضع زندگى‌اش، از فقير هم بدتر است.
    مسلوب الماليه آنچه ماليت آن از بين رفته باشد؛ مانند گوشت فاسد
    مسلوس كسى كه بخاطر بيمارى از نگهدارى ادرار عاجز است.
    مسموع پذيرفته، قابل قبول
    مسوخ حيوانى كه شكل اوّلى آن عوض شده حيواناتى كه خداوند برخى از انسان‌ها را به شكل آنها مسخ كرده باشد. (در روايت آمده است كه موش و خرگوش و خوك و فيل و سنگ پشت و ميمون و خوك و خرس و روباه از جمله‌ى حيوان‌هاى مسخ شده هستند)
    مسوّغات غيبت رجوع کنيد به: مجوز شرعى غيبت
    مشاغل ربوى مشاغلى كه در آن، تحصيل منفعت از طريق ربا صورت مى‌‌گيرد.
    مشاهد مشرّفه حرم ائمه معصومين (عليهم السلام)
    مشتركات اموالى كه مالك خاصى ندارد و استفاده از آنها براى عموم مردم جايز است؛ مانند راه‌ها، پارك‌ها، پل‌ها و...
    مشروط عليه كسى كه شرط بر عليه او باشد.
    مشروط له كسى كه شرط به نفع او باشد.
    مشروع جايز، آنچه موافق شرع باشد.
    مَشعر سرزمينى در بيرون مكه، كنار منا و نزديك عرفات كه حجاج شب عيد قربان را در آنجا مى‌گذرانند.
    مشقت دشوارى، گرفتارى، رنج
    مشكوك مورد شك، مردود
    مصافحه دست دادن
    مصالح چيزهايى كه صلاح و نفع در آن باشد رجوع کنيد به: مصلحت
    مصالح عامه: امورى كه نفع آن به عموم مردم مى‌رسد؛ مانند مسجد، مدرسه و ....
    مُصالِح كسى كه عهده‌دار ايجاب در عقد صلح است.
    مصالحه سازش و توافق طرفين
    مصلحت آنچه كه صلاح و نفع در آن باشد.
    مصون ايمن
    مصونيّت آسيب نا‌پذيرى
    مضاجعه خوابيدن زن و شوهر در كنار هم
    مُضاربه قراردادى است بين مالك و «عامل» كه بر اساس آن «عامل» متعهد مى‌شود، با سرمايه‌ى مالك تجارت كند و سود آن به نسبت معيّن، بين هر دو تقسيم شود.
    مضطرّ كسى كه ناگزير به ترك واجب و يا ارتكاب حرام شده است.
    در‌مانده؛ كسى كه چاره‌اى ندارد.
    تهيدست، بينوا
    مضطربه زنى كه در حيض‌شدن، وقت يا عددِ مشخصى ندارد.
    مضغه قطعه گوشتى كه در آن رگ‌هاى خونى جريان دارد (مرحله سوم جنين)
    مَضمَضه چرخانيدن آب در دهان
    مضمون عنه مديونى كه از او ضمانت شده است.
    مضمون له طلبكارى كه براى او ضمانت شده است.
    مَضيقه تنگنا، شرائط سخت و دشوار
    مطاوعه پذيرش، تمايل
    مُطرب به طَرَب آورنده، شادى‌بخش
    مطلّقه زنى كه طلاق داده شده است.
    مطهِّرات پاك‌كننده‌ها، چيزهايى كه متنجس را پاك مى‌كند.
    مظالم اموالى كه بر گردن انسان است؛ ولى صاحب آن مشخص نيست و يا دسترسى به او ممكن نيست.
    مماشات كنار آمدن، مراعات كردن
    معاطات نوعى معامله كه در آن طرفين بدون خواندن صيغه، مال خود را به ديگرى مى‌دهند.
    معامله‌ى ربوى معامله‌‌اى كه در آن، از يك طرف شرط زيادت شده باشد. رجوع کنيد به: ربا
    معامله‌ى صورى معامله‌اى كه در آن طرفين، قصد نقل و انتقال ندارند و بخاطر برخى انگيزه‌ها، ظاهر آن را ايجاد مى‌كنند.
    معامله‌ى غَرَرى معامله‌اى كه اوصاف كالاى مورد معامله مشخص نباشد؛ مثل اينكه شخصى خانه‌اى را كه اصلاً نديده، بدون وصف بخرد يا بفروشد.
    معامله‌ى معاطاتى رجوع کنيد به:معاطات
    معانقه روبوسى و در بغل گرفتن يكديگر
    معاونت بر اثم كمك كردن ديگران بر كار گناه
    معتد به قابل توجه
    معتمر كسى كه عمره انجام مى‌دهد.
    معتنابه قابل توجه، قابل ملاحظه
    معدن هر آنچه از زمين استخراج مى‌شود و بخاطر ويژگى خاصى كه دارد از آن استفاده مى‌شود.
    معرضيت فساد در شرف فساد و خرابى قرار گرفتن
    معصيت گناه، حرام
    معمّرين كسانى كه عمر طولانى دارند، كهنسالان
    معهود شناخته شده، معمول و متداول؛ آنچه بطور صريح يا ضمنى مورد قبول بوده است.
    معوّقه عقب افتاده، تأخير شده
    مُعيل آنكه داراى همسر يا عائله باشد.
    مغرور كسى كه در معامله گول خورده و ضرر كرده باشد.
    مَغشوش ناخالص
    مُفتَرى كسى كه بر ديگرى تهمت و افترا وارد كرده است.
    مَفسَده تباهى و فساد، آنچه باعث ضرر و خسران دنيوى يا اخروى مى‌گردد.
    مُفطِر چيزى كه روزه را باطل مى‌كند.
    مُفْلِسْ كسى كه بى‌پول شده است.
    مُفَلَّس كسى كه چون دارائيش كمتر از بدهكاريش مى‌باشد، قاضى او را ورشكسته اعلام و از تصرف در اموالش منع كرده است.
    مقاربت نزديكى كردن، آميزش جنسى
    مُقاصه تقاصّ
    مُقاطِعه پيمانكارى، كارى را (از قبيل ساختمان يا جاده) با مزد معين بر عهده گرفتن
    مقام ابراهيم جايگاه قدم ابراهيم (عليه السلام) در فاصله 13 مترى كعبه
    مُقتَرِض قرض گيرنده
    مقدمه‌ى واجب آنچه كه صحت عمل واجب، وابسته به انجام آن است؛ مانند طهارت براى نماز
    مقصّر رجوع کنيد به: جاهل
    مُقيم كسى كه در جايى سكونت دارد و يا قصد اقامت بيش از ده روز دارد.
    مكروه ناپسند؛ كارى كه شارع مقدس آن را نهى كرده؛ ولى ارتكاب آن را اجازه داده است.
    مكفول له كسى كه كفالت او از سوى ديگرى بر عهده گرفته شده است.
    مُكلّف انسانى كه بالغ و عاقل است.
    مكلف نوعى: مكلفى كه بدون در نظر گرفتن خصوصيات فردى، حكم برايش جعل شده باشد.
    مكمّل كامل كننده
    مَكيل آنچه غالباً واحد اندازه‌گيرى آن پيمانه است.
    مُلاعِبه بازى كردن و معاشقه كردن دو نفر با يكديگر
    ملاقى آنچه با شىء ديگر برخورد و تماس دارد.
    مُلغى لغو شده، بى‌اعتبار
    ملكه‌ى اجتهاد حالت نفسانيه‌اى كه بوسيله آن فرد مى‌تواند احكام شرعى را با توجه به دلايل آن استنباط كند.
    مُماثِل همانند، هم جنس
    ممزوج مخلوط شده، آميخته شده
    مُمسِك بخيل، تنگ دست، خسيس
    مَمَرّ درآمد محل تحصيل درآمد
    مميّز نابالغى است كه قدرت تشخيص داشته باشد. معيار مميّز بودن در هرموردى، تشخيص وى نسبت به همان مورد است.
    ممنوع التصرف آنچه تصرف در آن جايز نيست.
    كسى كه حق تصرف در بعضى امور را ندارد.
    مَن لَه الخيار كسى كه اختيار فسخ معامله در دست اوست.
    مناقصه چيزى را به كمترين قيمت خريدن؛ بطورى كه هر كس قيمت كمترى پيشنهاد كند، آن چيز را از او بخرند.
    منجّز عقد يا قراردادى كه مشروط به شرطى نيست. در مقابل معلق كه اصل پيمان معلق بر شرطى باشد.
    منذور چيزى كه نذر شده است.
    منذور له: آن چه كه براى او نذر شده است؛ مانند فقيرى كه نذر كرده‌اند به او چيزى بدهند يا مسجدى كه نذر كرده‌اند آن را تعمير كنند.
    منشأ عقلايى غرض و انگيزه عقلايى
    مُنعَزِل خود به خود بركنار شده
    منفسخ لغو شده، بى‌اعتبار
    منفعت كسب سودى كه از طريق كسب و كار بدست مى آيد.
    منفعت محلّله آن فايده‌اى كه عرف آن را منفعت بداند و شريعت نيز آن را حلال بداند؛ مانند نگهبانى كردن كه منفعت محلّله سگ نگهبان است.
    منقول اموال و دارايى‌‌هاى قابل انتقال
    مُنكَر كار زشت اعم از گناه و مكروه
    مُنكِر انكار كننده
    منكوحه دخترى كه ازدواج كرده است.
    منوب عنه كسى كه عملى به نيابت از او انجام مى‌گيرد.
    منوط معلّق، وابسته
    مَنى مايع غليظى كه از غدد تناسلى بوسيله جماع يا احتلام يا استمناء خارج مى‌شود.
    مِنى (مِنا) سرزمينى در نزديكى شهر مكه و در حدّ فاصل بين مكه و مشعرالحرام
    مَهرُ المِثل ميزان مهريه زنان هم‌شأن
    مَهرُ المُسَمّى مهرى كه در ضمن عقد، براى زن تعيين مى‌شود.
    مَهرالسنّه مهرى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) براى همسران خود قرار داده بودند كه معادل 500 درهم نقره است.
    مهيج تحريك كننده
    مَوات زمين مخروبه‌اى كه مالك ندارد و نفعش به هيچ كس نمى‌رسدرجوع کنيد به: احياء موات
    مواضع سبعه اعضايى از بدن كه در هنگام سجده، بايد روى زمين قرار گيرد (پيشانى،كف دو دست، سر دو زانو، نوك انگشتان شست دو پا)
    مواقعه نزديكى كردن
    مُوالات پى در پى انجام دادن
    مواليد فرزندان
    موت فرضى مرگى كه به موجب حكم حاكم شرع درباره شخص گم شده فرض مى‌شود.
    موثق مورد اطمينان، امين
    موجر اجاره دهنده
    مودِّع امانت گذارنده، كسى كه مال را نزد شخصى ديگر به امانت مى‌گذارد.
    مورِّث شهرت آنچه باعث انگشت نما شدن فرد در جامعه مى‌شود؛ مانند پوشيدن لباس‌هاى جلف
    مورد اشكال است رجوع کنيد به: محل اشكال است.
    موزون
    آنچه غالباً واحد اندازه‌گيرى آن وزن است.
    موسيقى لهوى موسيقىِ مناسب با مجالس عيش و نوش و گناه رجوع کنيد به: غنا
    موصي وصيت كننده
    موصى له كسى كه براى او (چيزى از ميت) وصيت شده باشد.
    موضوعات مستنبطه موضوعات احكامى كه شناخت آن كار فقيه است و از منابع فقهى استخراج مى‌شود مانند نماز.
    موطوئه (حيوان) حيوانى كه انسان آن را وطى كرده باشد.
    موقوف وقف شده
    مترتب، منوط شده
    موقوف عليه آن كس يا چيزى كه براى او وقفى صورت گرفته است.
    موقوف عليهم کسانى كه چيزى براى آنها وقف شده است.
    موقوفه چيزى كه وقف شده است.
    مُوكّل آنكه ديگرى را به عنوان وكيل در امور خود انتخاب کرده است.
    موكول سپرده شده، منوط شده
    مولّى عليه كسى كه ديگرى ولايت او را بر عهده دارد.
    موهوب آنچه بخشيده شده است.
    موهوب له كسى كه چيزى به او بخشيده شده باشد.
    ميقات محل معينى كه مى‌توان از آنجا براى حج يا عمره محرم شد.
    ميل واحد مسافت تقريباً برابر با يك سوم فرسخ شرعى (875 / 1 كيلومتر)
    ميّت جسد بى‌جان انسان
    خيانت فــقـر مي آورد



  2. کاربرانی که از پست مفید 312 سپاس کرده اند.


  3. #22
    یار همراه
    نوشته ها
    1,610
    ارسال تشکر
    4,020
    دریافت تشکر: 6,802
    قدرت امتیاز دهی
    8985
    Array
    312's: جدید84

    پیش فرض پاسخ : اصطلاحات فقهي

    م

    واژه و اصطلاح
    تعريف و توضيح
    موّرث ميتى كه از خود ارث باقى مى‌گذارد.
    مؤجّل مدت‌دار
    مؤمن شيعه دوازده امامى
    مؤمن متستر كسى كه در انظار عمومى مرتكب گناه نمى‌شود. (در مقابل متجاهر به فسق)
    مؤوُنه هزينه‌اى كه براى گذران زندگى لازم است.
    ما ترك آنچه متوفى از خود باقى گذارده، اعم از حقوق و اموال
    ما فى الذمّه آنچه بر گردن مكلف است، هر چند به آن علم نداشته باشد.
    ما به التفاوت آنچه سبب تفاوت است.
    مأثور رجوع کنيد به: ادعيه مأثوره
    مادام الحيات تا زمان زنده بودن
    ماده منشاء و منبع آب (چاه و چشمه ماده دارند برخلاف آب حوض)
    ماده حاجب هر ماده‌اى كه مانع از رسيدن آب وضو به پوست بدن باشد.
    مأذون كسى كه از سوى ديگرى در بعضى امور، داراى اجازه است.
    مال الاجاره مالى كه بايد مستأجر بابت اجاره بپردازد.
    مال التجاره كالاى بازرگانى
    مال المصالحه وجه المصالحة؛ مالى كه در عقد صلح، «عوض» قرار گرفته است.
    مال غير مخمس مالى كه خمس آن پرداخت نشده است.
    مال مشاع مال مشتركى كه شركاء در جزء جزء آن شريكند.
    مال محترم مالى كه ديگران حق تعرض به آن را ندارند.
    ماليات عوارض و خراجى كه حكومت از افراد جامعه اخذ مى‌كند.
    ماليت ماليت شرعى: ارزش مالى در نظر شرع
    ماليت عرفى: ارزش مالى در نظر عرف؛ هر چند در شرع ارزش مالى نداشته باشد؛ مانند خوك و شراب
    مأموم كسى كه در نماز به امام جماعت اقتداء كرده است.
    مأمون مورد اطمينان، امن
    مانيه تيزم رجوع کنيد به: هيپنوتيزم
    ماه شمسى منظور يك «برج» است كه بيشتر از 31 روز نمى‌شود.
    ماه قمرى مدت زمان يك دور گردش ماه بدور زمين كه برابر با 29 يا 30 روز است.
    ماههاى حج ماههاى شوال، ذى القعده و ذى الحجه
    ماههاى حرام ماههايى كه در آن ماه‌ها جنگ و قتال حرام است. (ذى‌قعده، ذى‌حجة، محرم و رجب)
    مايع بالاصاله آنچه در اصل و بطور طبيعى، بصورت مايع و روان است؛ مانند آب و الكل
    مايملك دارايى
    مُباح مباح بالمعنى الاعم: آنچه حرام نيست.
    مباحات عامه: مانند كوه‌ها، درياها، پرندگان كه تصرف در آن در صورتى كه منع ولايى نداشته باشد، جايز است.
    مباح بالمعنى الاخص: عملى كه در نظر شرع، نه ناپسند محسوب مى‌شود و نه پسنديده، بر خلاف واجب، حرام، مكروه و مستحب
    مباشر آنكه كارى را شخصاً انجام مى‌دهد.
    مباشرت با دست خود كارى را انجام دادن
    مباهله همديگر را نفرين كردن. رجوع کنيد به: روز مباهله
    مبايعه (نامه) سند و قباله‌اى كه در آن عقد بيع نوشته شده است.
    مُبتدئه زنى كه براى اولين بار خون حيض مى‌بيند.
    مبتذل پَست، غير مجاز
    مبتلابه مورد ابتلا
    مبدأ مسافرت محل شروع سفر
    مبطلات امورى كه باطل كننده‌ى عمل هستند.
    مبطون كسى كه بخاطر بيمارى از نگهدارى غائط يا باد معده عاجز است.
    مبعث زمان برانگيخته ‌شدن حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) به پيامبرى (27 رجب)
    مَبيت شب زنده‌دارى، بيتوته كردن، شب را در جايى ماندن
    مَبيع هر آنچه كه فروخته مى‌شود.
    متاركه جدايى، ترك كردن زندگى زناشويى توسط زوجين
    متاع كالا
    متبايعين فروشنده و خريدار
    متّهب بخشنده، هبه‌كننده. رجوع کنيد به: واهب
    متجاهر به فسق كسى كه در ملاء عام مرتكب گناه و حرام مى‌‌شود.
    متخلف آنكه از شرع و يا قانون تخلف كرده است.
    متداول مرسوم
    متشرع كسى كه به قوانين شرع پايبندى و اهتمام دارد.
    متصالح كسى كه در عقد صلح، مال يا حق صلح شده را قبول مى‌كند.
    متضرر كسى كه متحمل ضرر شده است.
    متعاقدين طرفين عقد (بيع، اجاره و...)
    متعاملين طرفين معامله
    متعلق اجاره آنچه كه عقد اجاره درباره آن واقع شده است.
    متعلق وكالت آنچه كه عقد وكالت درباره آن واقع شده است.
    متعه ازدواج موقت
    زنى كه طى عقد موقت به همسرى مردى در آمده است.
    متكفل ضامن، آنكه مخارج ديگرى را به عهده دارد.
    متمتع برخوردار، بهره‌مند
    آنكه حج يا عمره‌ى تمتع بجا مى‌آورد.
    مُتَنَجِّس نجس شده، چيزى كه ذاتاً پاك است ولى با يكى از نجاسات (ولو با واسطه) به گونه‌اى تماس پيدا كرده است كه رطوبت يكى به ديگرى انتقال پيدا كرده است.
    متولى كسى كه عهده‌دار امرى شده است.
    متولى وقف: كسى كه به مقتضاى وقف، متصدى امور موقوفه شده است.
    مثقال شرعى ¾ مثقال بازارى، دينار، معادل 6 / 3 گرم
    مُثله آنكه گوش، بينى و يا لب او بريده شده است.
    مُثله كردن بريدن گوش، بينى يا لب كسى
    مِثلى چيزهايى كه اجزاى آنها با توجه به ويژگيهاى يكسان و همانند، معمولاً قيمت مساوى دارند؛ مانند گندم و جو
    مُثْمَن كالايى كه خريدار و فروشنده روى قيمت آن توافق كرده‌اند.
    مجادله دشمنى كردن، (در باب حج، قسم خوردن بصورت لاوالله و بلاوالله)
    مجتهد كسى كه در مراتب علمى به درجه‌اى رسيده است كه مى‌تواند احكام اسلام را، از أدلّه‌ى تفصيلى استنباط كند.
    مجتهد جامع الشرائط: مجتهدى است كه شرايط لازم براى مرجعيت را دارا باشد.
    مجتهد متجزى كسى كه در يك يا چند باب خاص از فقه، توانايى استنباط احكام را داشته باشد.
    مجتهد مطلق كسى كه در تمام ابواب فقه، توانايى استنباط احكام را داشته باشد.
    مجزى عملى كه در اداى تكليف كافى است.
    مُجزى است كافى است (ساقط كننده‌ى تكليف است).
    مجنون ديوانه
    مجنون اطباقى: كسى كه هميشه ديوانه است.
    مجنون ادوارى: كسى كه گاه ديوانه و گاهى عاقل است.
    مجهول الجنس كسى كه مرد يا زن بودنش معلوم نيست.
    مجهول المالك مالى كه مالك آن معلوم نيست.
    مجوّز شرعى چيزى كه از نظر احكام شرعى تجويز كننده‌ى عملى باشد، دليلى كه به استناد آن، بتوان عملى را از نظر قانون اسلام روا دانست.
    مجوز شرعى غيبت: امورى كه به سبب آنها غيبت كردن فرد، جايز مى‌باشد.
    مُحاذات كنار هم و در يك راستا قرار‌گرفتن
    محاذى موازى
    مُحارِب آنكه سلاح برگيرد تا مردم را بترساند و يا راهزنى كند.
    محارم جمع محرمßمحرم
    مُحال عليه كسى كه پرداخت بدهى به او حواله شده است.
    مُحتال طلبكارى كه براى دريافت طلبش، به ديگرى حواله مى‌شود.
    مُحتَضَر كسى كه در حال جان دادن است.
    مُحتَلِم كسى كه در خواب از او منى خارج شده استßاحتلام
    محتمل الاعلميه كسى كه احتمال دارد اعلم از ديگران باشد.
    محجور كسى كه به خاطر جنون، عدم بلوغ، ورشكستگى و... از تصرف در اموالش ممنوع شده باشد.
    محّلل باعث حلال شدن
    در بحث طلاق به مردى گفته مى‌شود كه پس از 3 طلاقه شدن زن، با او ازدواج مى‌كند تا پس از طلاق آن، شوهر قبلى او بتواند با او ازدواج كند.
    محذور ممنوع، در فقه به معناى مانع بكار مى‌رود.
    محراب محلى خاص در مسجد كه نشان دهنده‌ى قبله است.
    مُحرَّم چيزى كه حرام شده است.
    اولين ماه از سال قمرى
    محرز آشكار، قطعى
    مُحرِم كسى كه در احرام حجّ يا عمره است.
    مَحْرَمْ همسر
    كسى كه ازدواج با او هميشه حرام است، خواه از طريق نسب، سبب يا رضاع باشد.
    محرم نسبى: آنكه محرميتش بواسطه‌ى نسبت خويشاوندى و تولّد است؛مانند عمه، خاله، عمو و دايى
    محرم سببى: آنكه محرميت او بواسطه‌ى ازدواج حاصل شده باشد؛ مانند پدر شوهر، مادر زن، عروس و داماد
    محرم رضاعى: آنكه محرميت او بواسطه‌ى شير خوردن (با شرائط خاص) حاصل شده باشد؛ مانند برادر و خواهر رضاعى
    محرمات احرام كارهايى كه براى محرم حرام است.
    مُحصنه زن شوهردار
    مَحظور ممنوع
    محكمه‌ى صالحه محكمه و دادگاهى كه صلاحيت صدور حكم در دعاوى را داشته باشد.
    محكوم به... است نوعى فتوا (محكوم به حليت است، يعنى حكم به حلال ‌بودنش مى‌شود)
    محكوم به بطلان باطل است.
    محكوم به لزوم لازم است.
    محكوم به نفوذ نافذ است.
    محل اشكال است اشكال دارد، نمى‌توان به آن فتوى داد. (مقلد مى‌تواند در اين مسأله به مجتهد بعد مراجعه كند).
    محل قصد عشره مكانى كه مكلف در آن، قصد اقامت به مدت ده روز يا بيشتر مى‌كند.
    مُحيل بدهكارى كه بدهى خود را به ديگرى حواله مى‌كند.
    مخالفت قطعيه مخالفت يقينى
    مختلس اختلاس كننده. رجوع کنيد به: اختلاس
    مخرج بول و غائط محل طبيعى خروج ادرار و مدفوع
    مُخَمَّس مالى كه خمس آن پرداخت شده است.
    مخيّر صاحب اختيار
    مخير است: مقلد بايد يكى از راههاى مذكور را اختيار كند (اين تعبير حكم فتوا را دارد)
    مُداعِبه مزاح كردن و شوخى
    مدخوله دخترى كه پرده بكارتش با ازدواج زايل شده است، زنى كه با او آميزش شده است.
    مَدّ كشيدن، كشيدن صداى حروف
    مُدّ در مقدار آن اختلاف است، 750 يا 900 گرم است.
    مُدّ (طعام): ده سير طعام؛ مانند برنج، آرد، گندم، خرما و كشمش
    مُدّعِى كسى كه عليه ديگرى اقامه‌ى دعوى كرده است.
    مدلّس تدليس كننده. رجوع کنيد به: تدليس
    مديون بدهكار
    مُذَكّى حيوانى كه به طريقه شرعى ذبح شده است.
    مذموم قبيح، ناخوشايند
    مَذْى رطوبتى كه پس از ملاعبه از انسان خارج مى‌شود.
    مرافق آنچه كه از آن سود مى‌برند، وسايل آسايش
    مراودت رفت و آمد، معاشرت
    مرتدّ مسلمانى است كه خدا يا رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) را انكار كند، يا بطورى منكر يكى از ضروريات دين شود كه انكار او به انكار رسالت برگردد.
    مرتد فطرى: كسى كه هنگام انعقاد نطفه‌ى او پدر يا مادرش مسلمان بوده‌اند و خودش نيز مسلمان بوده وسپس مرتد شده است.
    مرتد ملّى: كسى كه هنگام انعقاد نطفه‌ى او، پدر و مادرش كافر بوده‌اند و خود نيز پس از بلوغ «اظهار كفر» نموده، بعد مسلمان شده و سپس مرتدّ گشته است.
    مرتشى كسى كه از ديگرى براى انجام كارهايش رشوه گرفته است.رجوع کنيد به: رشوه
    مرتهن كسى كه رهن به عنوان وثيقه دين، در نزد اوست.
    مرثيه ذكر مصائب اموات
    مرجح آنچه كه باعث برترى امرى يا كسى بر ديگرى مى‌شود.
    مرجع تقليد كسى كه مكلف، در احكام شرعى خود به او رجوع و از او تقليد مى‌كند.
    مرجوح كم ارزشتر
    ذبح مردار حيوانى كه يا خود مرده، يا اينكه در هنگام كشتنش، شرايط لازم تذكيه رعايت نشده است. رجوع کنيد به: ذبح
    مَرْمَرْ نوعى سنگ
    مروه كوه كوچكى در كنار مسجد الحرام كه «سعى» در آنجا پايان مى‌پذيرد.
    مُزارعه قرار‌دادى است بين صاحب زمين و زارع كه بر‌اساس آن، به هر يك از طرفين در‌صد معينى از محصول تعلق مى‌گيرد.
    مزايده چيزى را در معرض فروش قرار دادن، تا هر كس قيمت بيشترى پيشنهاد كند، آن چيز به او فروخته شود.
    مُزْدَلَفه مشعرالحرام، سرزمينى در بيرون مكه، كنار منا و نزديكى عرفات
    مُساحقه همجنس‌بازى زنان
    مساعدت يارى، همكارى
    مُساقات قراردادى است بين صاحب درختان ميوه‌دار و «عامل» كه بر اساس آن، عامل در برابر آبيارى يا رسيدگى مؤثر به درختان مزبور (بشرط اينكه موجب زياد‌شدن يا مرغوبيت محصول آنها شود) حق برداشت مقدار معينى از محصول را پيدا مى‌كند.
    مستأجر اجاره كننده
    كسى كه شخصى را براى كارى اجير مى‌كند يا خانه‌اى را براى سكونت اجاره مى‌نمايد.
    مُستبْصِر آن كه به مذهب شيعه تشرف پيدا كند.
    مستثنيات دين ضروريات زندگى كه فروختن آن براى اداى دين لازم نيست.
    مُستَحاضه زنى كه خون استحاضه مى‌بيند.
    مستحب كارى كه شارع مقدس به آن امر كرده؛ ولى ترك آن را اجازه داده است.
    مستردّ بازگردانده شده
    مستطيع كسى كه شرائط، توانايى و امكانات مسافرت به مكه و انجام حج را دارد. رجوع کنيد به: استطاعت
    مستلزم موجب، سبب
    مستهلَك شدن مخلوط شدن با چيز ديگر؛ بطوريكه گويا ديگر وجود ندارد؛ مانند خون لثه كه در اثر مخلوط شدن با آب دهان مستهلك مى‌شود.
    مستودع كسى كه مال خود را نزد ديگرى به امانت گذاشته است.
    مسح دست كشيدن بر چيزى
    مسح اعضاى وضو: دست كشيدن بر جلوى سر و روى پاها (با رطوبت باقيمانده از شستشوى دستها و صورت
    مَسّ تماس مستقيم بدنى با يك چيز
    مَسّ ميّت: تماس مستقيم بدنى با جسد ميت
    مَسْعى مسافت ميان دو كوه صفا و مروه (حدود 400 متر)
    مُسكرات چيزهاى مست‌كننده
    مسكوك طلا يا نقره‌اى كه بصورت سكّه درآمده باشد.
    مِسكين مستمندى كه وضع زندگى‌اش، از فقير هم بدتر است.
    مسلوب الماليه آنچه ماليت آن از بين رفته باشد؛ مانند گوشت فاسد
    مسلوس كسى كه بخاطر بيمارى از نگهدارى ادرار عاجز است.
    مسموع پذيرفته، قابل قبول
    مسوخ حيوانى كه شكل اوّلى آن عوض شده حيواناتى كه خداوند برخى از انسان‌ها را به شكل آنها مسخ كرده باشد. (در روايت آمده است كه موش و خرگوش و خوك و فيل و سنگ پشت و ميمون و خوك و خرس و روباه از جمله‌ى حيوان‌هاى مسخ شده هستند)
    مسوّغات غيبت رجوع کنيد به: مجوز شرعى غيبت
    مشاغل ربوى مشاغلى كه در آن، تحصيل منفعت از طريق ربا صورت مى‌‌گيرد.
    مشاهد مشرّفه حرم ائمه معصومين (عليهم السلام)
    مشتركات اموالى كه مالك خاصى ندارد و استفاده از آنها براى عموم مردم جايز است؛ مانند راه‌ها، پارك‌ها، پل‌ها و...
    مشروط عليه كسى كه شرط بر عليه او باشد.
    مشروط له كسى كه شرط به نفع او باشد.
    مشروع جايز، آنچه موافق شرع باشد.
    مَشعر سرزمينى در بيرون مكه، كنار منا و نزديك عرفات كه حجاج شب عيد قربان را در آنجا مى‌گذرانند.
    مشقت دشوارى، گرفتارى، رنج
    مشكوك مورد شك، مردود
    مصافحه دست دادن
    مصالح چيزهايى كه صلاح و نفع در آن باشد رجوع کنيد به: مصلحت
    مصالح عامه: امورى كه نفع آن به عموم مردم مى‌رسد؛ مانند مسجد، مدرسه و ....
    مُصالِح كسى كه عهده‌دار ايجاب در عقد صلح است.
    مصالحه سازش و توافق طرفين
    مصلحت آنچه كه صلاح و نفع در آن باشد.
    مصون ايمن
    مصونيّت آسيب نا‌پذيرى
    مضاجعه خوابيدن زن و شوهر در كنار هم
    مُضاربه قراردادى است بين مالك و «عامل» كه بر اساس آن «عامل» متعهد مى‌شود، با سرمايه‌ى مالك تجارت كند و سود آن به نسبت معيّن، بين هر دو تقسيم شود.
    مضطرّ كسى كه ناگزير به ترك واجب و يا ارتكاب حرام شده است.
    در‌مانده؛ كسى كه چاره‌اى ندارد.
    تهيدست، بينوا
    مضطربه زنى كه در حيض‌شدن، وقت يا عددِ مشخصى ندارد.
    مضغه قطعه گوشتى كه در آن رگ‌هاى خونى جريان دارد (مرحله سوم جنين)
    مَضمَضه چرخانيدن آب در دهان
    مضمون عنه مديونى كه از او ضمانت شده است.
    مضمون له طلبكارى كه براى او ضمانت شده است.
    مَضيقه تنگنا، شرائط سخت و دشوار
    مطاوعه پذيرش، تمايل
    مُطرب به طَرَب آورنده، شادى‌بخش
    مطلّقه زنى كه طلاق داده شده است.
    مطهِّرات پاك‌كننده‌ها، چيزهايى كه متنجس را پاك مى‌كند.
    مظالم اموالى كه بر گردن انسان است؛ ولى صاحب آن مشخص نيست و يا دسترسى به او ممكن نيست.
    مماشات كنار آمدن، مراعات كردن
    معاطات نوعى معامله كه در آن طرفين بدون خواندن صيغه، مال خود را به ديگرى مى‌دهند.
    معامله‌ى ربوى معامله‌‌اى كه در آن، از يك طرف شرط زيادت شده باشد. رجوع کنيد به: ربا
    معامله‌ى صورى معامله‌اى كه در آن طرفين، قصد نقل و انتقال ندارند و بخاطر برخى انگيزه‌ها، ظاهر آن را ايجاد مى‌كنند.
    معامله‌ى غَرَرى معامله‌اى كه اوصاف كالاى مورد معامله مشخص نباشد؛ مثل اينكه شخصى خانه‌اى را كه اصلاً نديده، بدون وصف بخرد يا بفروشد.
    معامله‌ى معاطاتى رجوع کنيد به:معاطات
    معانقه روبوسى و در بغل گرفتن يكديگر
    معاونت بر اثم كمك كردن ديگران بر كار گناه
    معتد به قابل توجه
    معتمر كسى كه عمره انجام مى‌دهد.
    معتنابه قابل توجه، قابل ملاحظه
    معدن هر آنچه از زمين استخراج مى‌شود و بخاطر ويژگى خاصى كه دارد از آن استفاده مى‌شود.
    معرضيت فساد در شرف فساد و خرابى قرار گرفتن
    معصيت گناه، حرام
    معمّرين كسانى كه عمر طولانى دارند، كهنسالان
    معهود شناخته شده، معمول و متداول؛ آنچه بطور صريح يا ضمنى مورد قبول بوده است.
    معوّقه عقب افتاده، تأخير شده
    مُعيل آنكه داراى همسر يا عائله باشد.
    مغرور كسى كه در معامله گول خورده و ضرر كرده باشد.
    مَغشوش ناخالص
    مُفتَرى كسى كه بر ديگرى تهمت و افترا وارد كرده است.
    مَفسَده تباهى و فساد، آنچه باعث ضرر و خسران دنيوى يا اخروى مى‌گردد.
    مُفطِر چيزى كه روزه را باطل مى‌كند.
    مُفْلِسْ كسى كه بى‌پول شده است.
    مُفَلَّس كسى كه چون دارائيش كمتر از بدهكاريش مى‌باشد، قاضى او را ورشكسته اعلام و از تصرف در اموالش منع كرده است.
    مقاربت نزديكى كردن، آميزش جنسى
    مُقاصه تقاصّ
    مُقاطِعه پيمانكارى، كارى را (از قبيل ساختمان يا جاده) با مزد معين بر عهده گرفتن
    مقام ابراهيم جايگاه قدم ابراهيم (عليه السلام) در فاصله 13 مترى كعبه
    مُقتَرِض قرض گيرنده
    مقدمه‌ى واجب آنچه كه صحت عمل واجب، وابسته به انجام آن است؛ مانند طهارت براى نماز
    مقصّر رجوع کنيد به: جاهل
    مُقيم كسى كه در جايى سكونت دارد و يا قصد اقامت بيش از ده روز دارد.
    مكروه ناپسند؛ كارى كه شارع مقدس آن را نهى كرده؛ ولى ارتكاب آن را اجازه داده است.
    مكفول له كسى كه كفالت او از سوى ديگرى بر عهده گرفته شده است.
    مُكلّف انسانى كه بالغ و عاقل است.
    مكلف نوعى: مكلفى كه بدون در نظر گرفتن خصوصيات فردى، حكم برايش جعل شده باشد.
    مكمّل كامل كننده
    مَكيل آنچه غالباً واحد اندازه‌گيرى آن پيمانه است.
    مُلاعِبه بازى كردن و معاشقه كردن دو نفر با يكديگر
    ملاقى آنچه با شىء ديگر برخورد و تماس دارد.
    مُلغى لغو شده، بى‌اعتبار
    ملكه‌ى اجتهاد حالت نفسانيه‌اى كه بوسيله آن فرد مى‌تواند احكام شرعى را با توجه به دلايل آن استنباط كند.
    مُماثِل همانند، هم جنس
    ممزوج مخلوط شده، آميخته شده
    مُمسِك بخيل، تنگ دست، خسيس
    مَمَرّ درآمد محل تحصيل درآمد
    مميّز نابالغى است كه قدرت تشخيص داشته باشد. معيار مميّز بودن در هرموردى، تشخيص وى نسبت به همان مورد است.
    ممنوع التصرف آنچه تصرف در آن جايز نيست.
    كسى كه حق تصرف در بعضى امور را ندارد.
    مَن لَه الخيار كسى كه اختيار فسخ معامله در دست اوست.
    مناقصه چيزى را به كمترين قيمت خريدن؛ بطورى كه هر كس قيمت كمترى پيشنهاد كند، آن چيز را از او بخرند.
    منجّز عقد يا قراردادى كه مشروط به شرطى نيست. در مقابل معلق كه اصل پيمان معلق بر شرطى باشد.
    منذور چيزى كه نذر شده است.
    منذور له: آن چه كه براى او نذر شده است؛ مانند فقيرى كه نذر كرده‌اند به او چيزى بدهند يا مسجدى كه نذر كرده‌اند آن را تعمير كنند.
    منشأ عقلايى غرض و انگيزه عقلايى
    مُنعَزِل خود به خود بركنار شده
    منفسخ لغو شده، بى‌اعتبار
    منفعت كسب سودى كه از طريق كسب و كار بدست مى آيد.
    منفعت محلّله آن فايده‌اى كه عرف آن را منفعت بداند و شريعت نيز آن را حلال بداند؛ مانند نگهبانى كردن كه منفعت محلّله سگ نگهبان است.
    منقول اموال و دارايى‌‌هاى قابل انتقال
    مُنكَر كار زشت اعم از گناه و مكروه
    مُنكِر انكار كننده
    منكوحه دخترى كه ازدواج كرده است.
    منوب عنه كسى كه عملى به نيابت از او انجام مى‌گيرد.
    منوط معلّق، وابسته
    مَنى مايع غليظى كه از غدد تناسلى بوسيله جماع يا احتلام يا استمناء خارج مى‌شود.
    مِنى (مِنا) سرزمينى در نزديكى شهر مكه و در حدّ فاصل بين مكه و مشعرالحرام
    مَهرُ المِثل ميزان مهريه زنان هم‌شأن
    مَهرُ المُسَمّى مهرى كه در ضمن عقد، براى زن تعيين مى‌شود.
    مَهرالسنّه مهرى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) براى همسران خود قرار داده بودند كه معادل 500 درهم نقره است.
    مهيج تحريك كننده
    مَوات زمين مخروبه‌اى كه مالك ندارد و نفعش به هيچ كس نمى‌رسدرجوع کنيد به: احياء موات
    مواضع سبعه اعضايى از بدن كه در هنگام سجده، بايد روى زمين قرار گيرد (پيشانى،كف دو دست، سر دو زانو، نوك انگشتان شست دو پا)
    مواقعه نزديكى كردن
    مُوالات پى در پى انجام دادن
    مواليد فرزندان
    موت فرضى مرگى كه به موجب حكم حاكم شرع درباره شخص گم شده فرض مى‌شود.
    موثق مورد اطمينان، امين
    موجر اجاره دهنده
    مودِّع امانت گذارنده، كسى كه مال را نزد شخصى ديگر به امانت مى‌گذارد.
    مورِّث شهرت آنچه باعث انگشت نما شدن فرد در جامعه مى‌شود؛ مانند پوشيدن لباس‌هاى جلف
    مورد اشكال است رجوع کنيد به: محل اشكال است.
    موزون
    آنچه غالباً واحد اندازه‌گيرى آن وزن است.
    موسيقى لهوى موسيقىِ مناسب با مجالس عيش و نوش و گناه رجوع کنيد به: غنا
    موصي وصيت كننده
    موصى له كسى كه براى او (چيزى از ميت) وصيت شده باشد.
    موضوعات مستنبطه موضوعات احكامى كه شناخت آن كار فقيه است و از منابع فقهى استخراج مى‌شود مانند نماز.
    موطوئه (حيوان) حيوانى كه انسان آن را وطى كرده باشد.
    موقوف وقف شده
    مترتب، منوط شده
    موقوف عليه آن كس يا چيزى كه براى او وقفى صورت گرفته است.
    موقوف عليهم کسانى كه چيزى براى آنها وقف شده است.
    موقوفه چيزى كه وقف شده است.
    مُوكّل آنكه ديگرى را به عنوان وكيل در امور خود انتخاب کرده است.
    موكول سپرده شده، منوط شده
    مولّى عليه كسى كه ديگرى ولايت او را بر عهده دارد.
    موهوب آنچه بخشيده شده است.
    موهوب له كسى كه چيزى به او بخشيده شده باشد.
    ميقات محل معينى كه مى‌توان از آنجا براى حج يا عمره محرم شد.
    ميل واحد مسافت تقريباً برابر با يك سوم فرسخ شرعى (875 / 1 كيلومتر)
    ميّت جسد بى‌جان انسان
    ویرایش توسط 312 : 8th February 2012 در ساعت 01:29 PM
    خيانت فــقـر مي آورد



  4. کاربرانی که از پست مفید 312 سپاس کرده اند.


  5. #23
    یار همراه
    نوشته ها
    1,610
    ارسال تشکر
    4,020
    دریافت تشکر: 6,802
    قدرت امتیاز دهی
    8985
    Array
    312's: جدید84

    پیش فرض پاسخ : اصطلاحات فقهي

    ن

    واژه واصطلاح
    تعريف و توضيح
    ناتنى خويشاوندى كه تنها بواسطه يكى از والدين، با فرد نسبت داشته باشد.
    ناسيه زنى كه نظم عادت ماهيانه او (از جهت وقت، عدد يا هر دو) به هم خورده است.
    ناشزه زنى كه حقوق شوهرش را رعايت نمى‌كند.
    ناصب (ناصبى) كسى كه نسبت به اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و پيروان آنها عداوت و دشمنى مى‌ورزد.
    ناظر كسى كه مراقب كارهاى وصى است و اعمال وصى در ارتباط با وصيت، با نظر او بايد باشد.
    نافذ جارى، روا، اطاعت شده؛ قابل اجرا
    شرط نافذ: شرطى كه قابل اجراست.
    نافله نماز مستحبى. رجوع کنيد به: نوافل يوميه
    ناقص الخلقه انسان يا حيوانى كه در هنگام تولد كامل نيست و نقص مادرزادى دارد.
    نانخور رجوع کنيد به: عيال
    نايب كسى كه عملى را بجاى ديگرى انجام دهد (مانند نيابت در حج)
    نبش قبر شكافتن قبر بطورى كه جسد ميّت يا بقاياى آن آشكار شود.
    نَبيذ شراب خرما يا كشمش
    نِتاج بچه‌هاى چهارپايانى مانند گوسفند، گاو و شتر
    نجاست عَرَضى نجاستى كه در اصلِ جسم نيست، بلكه بر آن عارض مى‌شود؛ مانند نجاست آب
    نجس هر چيزى كه ذاتاً پاك نيست و قابل تطهير نباشد؛ مانند: بول، غائط، خون، منى، مردار، سگ، خوك و...
    نجس العين چيزى كه اصالتاً نجس باشد؛ مانند سگ و خوك
    نَحْر كشتن شتر با زدن نيزه بر بالاى سينه‌اش
    نخود يكى از واحدهاى وزن كه تقريباً معادل يك بيست و چهارم مثقال و 15 / 0 گرم است.
    نذر ملزم كردن خود (با صيغه‌ى مخصوص) بر كارى كه از نظر شرع مطلوب است.
    نرد نوعى بازى.رجوع کنيد به:قمار
    نَسَب ارتباط خويشاوندى كه از ولادت حاصل مى‌شود؛ چه نزديك باشد چه دور
    نسب شرعى: نسبتى است كه از آميزش حلال حاصل شده است.
    نسيه نوعى معامله كه در آن پول با تأخير پرداخت مى‌شود.
    نسيه به نسيه معامله‌اى كه در آن هر دو جنس (متاع و پول) مدّت‌دار باشند.
    نُشوز مراعات نكردن حقوق توسط هر يك از زوجين
    نصاب زكات مقدار معينى از مال (متناسب با موارد نُه‌گانه زكات) است كه شرع آن مقدار را شرط وجوب زكات قرار داده است.
    نظر به ريبه نگاه كردن همراه با شهوت. رجوع کنيد به: ريبه
    نفاس خونى است كه همراه زايمان يا پس از آن، از رحم زن خارج مى‌شود.
    نفاق دورويى، اظهار چيزى كه در باطن بر خلاف آن معتقد است.
    نفس محترَمه كسى كه كشتن و آزار او حرام باشد و يا حيوانى كه اتلافش جايز نباشد.
    نَفْساء زنى كه خون نفاس مى‌بيند.رجوع کنيد به: نفاس
    نفقه هزينه‌هاى خوراك، پوشاك، مسكن و وسايل زندگى در حد نياز
    نفقه‌ى واجبه هزينه‌هايى كه تأمين آنها بر فرد واجب است؛ مانند نفقه‌ى همسر
    نفْىِ بَلَد تبعيد كردن
    نقاء پاكى، طهارت از حيض
    نقد نوعى معامله است كه در آن دو جنس، در زمان معامله پرداخت مى‌شوند.
    نقص كم شدن ارزش مالى (بخودى خود يا بواسطه يك چيز ديگر)
    نقض عهد شكستن عهد و پيمان
    نكاح ازدواج كردن
    نكاح انقطاعى. رجوع کنيد به: متعه
    نكاح منقطع. رجوع کنيد به: متعه
    نُكول خوددارى كردن از سوگند (در بحث قضا)
    نماء رشد، اضافه
    نماء متصل: رشدى كه متصل به اصل است مانند چاق شدن گوسفند
    نماء منفصل: اضافه‌اى كه جدا از اصل است مانند بچه آوردن گوسفند
    نماء‌ات جمع نماء. رجوع کنيد به: نماء
    نماز نماز آيات: نمازى است دو ركعتى و با كيفيت مخصوص، كه هنگام پيش‌آمدن حوادثى نظير زلزله، كسوف و خسوف واجب مى‌شود.
    نماز احتياط: نمازى كه براى جبران ركعات مورد شكّ بجا آورده مى‌شود.
    نماز استسقاء: نمازى كه براى طلب باران خوانده مى‌شود.
    نماز جمعه: دو ركعت نماز است كه در ظهر روز جمعه، به جاى نماز ظهر و به جماعت برگزار مى‌شود و با كمتر از 5 نفر انجام پذير نيست.
    نماز خوف: نمازى است كه در حال جنگ و با كيفيت مخصوص بجا آورده مى‌شود.
    نماز شفع: دو ركعت نماز مستحبى است كه پس از هشت ركعت نوافل نماز شب خوانده مى‌شود.
    نماز شب: يازده ركعت نماز مستحبى است كه به صورت چهار نماز دو ركعتى (نافله شب) و دو ركعت نماز شفع و يك ركعت نماز وتر، بعد از نيمه شب بجا آورده مى‌شود.
    نماز طواف: دو ركعت نماز كه بايد پس از طواف خانه‌ى خدا بجا آورده شود.
    نماز عيد: دو ركعت نماز كه در روز عيد فطر و قربان خوانده مى‌شود.
    نماز غفيله: دو ركعت نماز كه مستحب است پس از نماز مغرب خوانده شود.
    نماز قصر: منظور نمازهاى چهار ركعتى است كه در سفر دو ركعت خوانده مى‌شود و به آن «نماز شكسته» مى‌گويند.
    نماز قضاء: نمازى كه به جبران نمازهاى فوت شده، خوانده مى‌شود.
    نماز مسافر:
    رجوع کنيد به: نماز قصر
    نماز ميّت: نمازى با كيفيت مخصوص كه بر جنازه‌ى مسلمان خوانده مى‌شود.
    نماز وتر: يك ركعت نماز مستحبى است كه در نماز شب، پس از نماز شفع خوانده مى‌شود.
    نماز وحشت: دو ركعت نماز با كيفيت مخصوص كه در شب اول قبر براى مرده، خوانده مى‌شود.
    نمازهاى يوميه: نمازهاى واجب شبانه روزى كه مجموعاً 17 ركعت است.
    نمامى رجوع کنيد به: سخن چينى
    نهى از منكر يكى از واجبات دين
    منع كردن و بازداشتن ديگران از امور ناپسند
    نوافل يوميّه نمازهاى مستحبىِ نمازهاى يوميه (شبانه‌روزى) كه سى و چهار ركعت است.
    نيابت انجام دادن يك عمل براى شخص ديگر
    نيت قصد، تصميم به انجام عمل
    نيت تمييز: نيت مشخص كردن عبادت از غير آن؛ مانند نيت نماز ظهر يا عصر
    نيت قاطع: نيت كارى كه آن كار مبطل عبادت است؛ مانند نيت خوردن و آشاميدن در حال روزه‌دارى
    نيت قَطع: نيت قطع كردن و شكستن عبادت؛ مانند اينكه تصميم بگيرد كه ديگر روزه نباشد.
    نيت وجه: نيت از جهت استحباب يا وجوب عمل
    ویرایش توسط 312 : 8th February 2012 در ساعت 12:13 PM
    خيانت فــقـر مي آورد



  6. کاربرانی که از پست مفید 312 سپاس کرده اند.


  7. #24
    یار همراه
    نوشته ها
    1,610
    ارسال تشکر
    4,020
    دریافت تشکر: 6,802
    قدرت امتیاز دهی
    8985
    Array
    312's: جدید84

    پیش فرض پاسخ : اصطلاحات فقهي

    هـ
    واژه واصطلاح
    تعريف و توضيح
    هاشمى (سيد) آنكه منسوب به هاشم (جد پيامبر «صلى الله عليه وآله وسلم») باشد كه شامل فرزندان عباس، جعفر، ابوطالب، ابولهب، حارث و عبدالله مى‌شود.
    هِبه بخشيدن چيزى به ديگرى
    هبه‌ى مدت متعه: بخشيدن زمان باقى مانده از ازدواج موقت
    هبه‌ى معوضه: هبه‌اى كه در برابر پرداخت عوض از سوى طرف ديگر انجام مى‌شود.
    هتك بى‌حرمتى، اهانت
    هتك حِرز: شكستن جايى كه قفل شده, براى ربودن مال
    هجو مؤمن عيب‌جويى، ملامت و سرزنش كردن مؤمن
    هدم ويران كردن، تخريب
    هَدْىْ شتر قربانى (در حج)
    هديه تحفه، پيشكش
    هَروَله سرعت در راه رفتن كه سريعتر از پياده رفتن و آرامتر از دويدن است.
    هلاك تلف، ضايع شدن
    هلال قطر ماه در دهه شب اول و آخر ماه
    هوايى (ارث زوجه) آنچه در هوا باشد؛ مانند ساختمان و درخت در مقابل زمين
    هياكل عبادت هر آنچه كه به عنوان بت براى عبادت ساخته شده باشد.
    هيپنوتيزم خواب مصنوعى، روشى كه بوسيله آن، انسان مى‌تواند ديگرى را به خواب ببرد.
    هم جنس كالاهايى كه از يك جنس باشند؛ مانند گندم و جو، كره و پنير
    ویرایش توسط 312 : 8th February 2012 در ساعت 12:11 PM
    خيانت فــقـر مي آورد



  8. کاربرانی که از پست مفید 312 سپاس کرده اند.


  9. #25
    یار همراه
    نوشته ها
    1,610
    ارسال تشکر
    4,020
    دریافت تشکر: 6,802
    قدرت امتیاز دهی
    8985
    Array
    312's: جدید84

    پیش فرض پاسخ : اصطلاحات فقهي

    و
    واژه واصطلاح
    تعريف و توضيح
    واجب آن چه كه شرع به آن دستور داده و ترك آن جايز نباشد.
    واجب اصلى: واجبى است كه بخاطر واجب ديگرى واجب نشده است، بلكه خودش واجب است، مانند نماز
    واجب تَبَعى: واجبى كه به خاطر واجب ديگرى، واجب شده است؛ مانند مقدمات سفر حج كه به تبع وجوب حج واجب مى‌شود.
    واجب تَعبّدى: واجبى كه در انجام آن قصد قربت لازم است؛ مانند روزه‌ى ماه رمضان
    واجب تَوَصّلى: واجبى است كه در انجام آن قصد قربت لازم نيست؛ مانند اداى دَيْن، جواب سلام دادن، كفن و دفن ميت
    واجب تخييرى: واجبى كه مكلف در انجام آن و انجام يك يا چند واجب جايگزين ديگر، مخير است؛ مانند كفاره روزه كه مكلف بين 60 روز روزه گرفتن و اطعام 60 فقير مخير است.
    واجب تعيينى: واجبى است كه جايگزين ندارد و مكلف بايد خود آن واجب را انجام دهد؛ مانند نماز
    واجب عينى: واجبى است كه هر مكلفى شخصاً بايد آن را انجام دهد و با اقدام ديگران، از او ساقط نمى‌شود؛ مانند روزه‌ى ماه مبارك رمضان
    واجب كفايى: واجبى است كه هر مكلفى بايد آن را انجام دهد؛ ولى اگر تعداد كافى آن را انجام دهند، از او ساقط مى‌شود؛ مانند جهاد در راه خدا، كه وقتى عده‌اى در حدّ كفايت، اقدام كنند، از ديگران ساقط مى‌شود.
    واجب مطلق: واجبى است كه وجوب آن شرطى نيست؛ مانند نماز
    واجب مشروط: واجبى است كه وجوب آن بسته به شرط يا شرايطى است؛ مانند حج، كه وجوب آن مشروط به استطاعت است.
    واجب مُوَسّع: واجبى است كه مكلف، بيش از زمان انجام دادن واجب، فرصت دارد؛ مانند نماز ظهر و ...
    واجب مُضيّق: واجبى است كه مكلف به مقدار زمان انجام واجب فرصت دارد؛ مانند روزه
    واجب فورى: عمل واجبى كه فوراً و بدون تأخير بايد انجام داده شود.
    واجب الاجتناب: آنچه كه پرهيز از آن شرعاً واجب است.
    واجب الحج: كسى كه حج بر او واجب شده است مستطيع
    واجب النفقه: آنكه پرداخت هزينه‌هاى متعارف او بر مكلف واجب است؛ مانند همسر و فرزند
    واجب اهم: واجبى كه شرع در قياس با واجب ديگر، اهتمام بيشترى به آن داده است؛ مانند حفظ جان مسلمان نسبت به حفظ مال
    واجب بدنى: عمل واجبى كه مكلف بايد با اعضا و جوارحش آن را انجام دهد؛ مانند نماز، جهاد
    واجب مالى: عمل واجبى كه مكلف بايد با پرداخت مال آن را انجام دهد؛ مانند خمس و زكات
    وادى عقيق يكى از ميقاتهاى پنج‌گانه عمره تمتع، در شمال شرقى مكه
    وادى محسر سرزمينى بين مشعر و منا
    وارث كسى كه از ميت ارث مى‌برد.
    وافى كافى، بقدر كفايت
    واقف وقف كننده
    واهب هبه كننده، بخشنده
    وَتر رجوع کنيد به: نماز وَتْر
    وُتَيره نافله عشاء، دو ركعت نماز نشسته مستحبى پس از نماز عشاء
    وثيقه گرويى كه در برابر دريافت قرض در نزد بستانكار قرار داده مى‌شود تا تضمينى باشد براى بازگرداندن بدهى
    وجه پول، مبلغ
    صورت، چهره
    شيوه، طريق
    وجوب كفايى رجوع کنيد به: واجب كفايى
    وجوه بِريّه امور خيريه و عام المنفعه
    وجوه شرعيه اموالى كه مكلف طبق نظر شرع، بايد پرداخت كند؛ مانند خمس و زكات
    ودعى كسى كه مال نزد او، به امانت سپرده شده است.
    وَدْى رطوبتى كه گاهى پس از خروج بول مشاهده مى‌شود.
    وديعه عقدى است كه بوسيله آن، مالى نزد كسى به امانت سپرده مى‌شود.
    وَذْى رطوبتى كه گاهى پس از خروج منى مشاهده مى‌شود.
    وسواس شك و شبهه زياد در عبادات و احكام مذهبى؛ خصوصاً در طهارت و نجاست
    وسواسى: شخصى كه زياد شك مى‌كند.
    وصل به سكون نخواندن حركت آخر كلمه و چسباندن آن به كلمه‌ى بعد
    وصيت سفارش‌‌هاى انسان به انجام عبادات، پرداخت بدهى، دريافت مطالبات و... پس از مرگ
    وصيت تمليكى وصيتى كه در ضمن آن مال يا منفعتى به ملكيت كسى در مى‌آيد.
    وصىّ كسى كه عهده‌دار انجام وصيتى شده است.
    وضع حمل به دنيا آوردن نوزاد
    وضو شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها به كيفيت مخصوص و با قصد تقرب به خداوند.
    وضوى ارتماسى: وضويى است كه با فرو بردن صورت و دستها در آب صورت گيرد.
    وضوى ترتيبى: وضويى است كه با ريختن آب به روى صورت و دستها انجام گيرد.
    وضوى جبيره‌اى: وضويى است كه روى بعضى از اعضاى آن جبيره باشد
    رجوع کنيد به: جبيره
    وطء (وطى) عمل جنسى
    وطن محل زندگى انسان
    وطن اصلى: محلى كه انسان در آنجا بدنيا آمده و بزرگ شده است.
    وطن جديد (مُسْتَجد): محلى بجز وطن اصلى كه انسان براى اقامت دائمى انتخاب كرده و يا آن قدر در آنجا مانده كه در نظر عرف، وطن وى محسوب مى‌شود.
    وطى به شبهه مجامعت با كسى كه در واقع بر مكلف حرام است؛ اما يا بخاطر اينكه او را همسر خود مى‌پنداشته و يا بخاطر جهل به حكم، مجامعت صورت گرفته است.
    وقت فضيلت زمانى است كه اگر نماز در آن وقت خوانده شود، ثواب بيشترى دارد.
    وقف جدا كردن يك مال از اموال خود و اختصاص دادن منافع آن براى افراد خاص يا امور خيريه
    وقف عموم:
    رجوع کنيد به: وقف عام
    وقف معاطاتى: وقفى كه در آن صيغه خوانده نشده باشد.
    وقف منقطع الآخر: وقفى كه در آن پايان مدت وقف معين است.
    وقف منقطع الاول: وقفى كه ابتداى آن در زمان وقف نباشد و بعد از آن آغاز شود.
    وقف نامه: سند وقف
    وقف به حركت وقف كردن بر روى يك كلمه (هنگام قرائت)، در عين تلفظ حركت آخر آن
    وقوف جمع وقف
    بودن، باقى ماندن
    وقوف ركنى: بودن در عرفات يا مشعر الحرام به مقدارى كه بودن در آنجا (ولو به مدت كوتاه) صدق كند.
    وقوف اختيارى: باقى ماندن در صحراى عرفات يا مشعر براى كسى كه هيچ عذرى ندارد.
    وقوف اضطرارى: وقوف كسى كه به خاطر عذر شرعى از وقوف اختيارى عاجز است.
    وقوف در عرفات: ماندن از ظهر نهم ذى حجه تا غروب آن روز
    وقوف در مشعر: ماندن در مشعر از طلوع فجر تا طلوع خورشيد در روز عيد قربان
    وكالت عقدى كه بموجب آن شخص (موكّل)، به ديگرى (وكيل) اختيار انجام عملى را مى‌دهد.
    وكالت بلاعزل وكالتى كه در آن، موكل هيچگاه حق عزل وكيل را ندارد.
    وكيل كسى كه پذيرفته است كارى را از طرف ديگرى انجام دهد.
    ولايت سرپرستى. رجوع کنيد به: ولى
    ولايت فقيه حكومت و اداره‌‌ى‌ جامعه اسلامى، توسط فقيه جامع الشرايط
    ولايت قهرى ولايت پدر و جد بر صغير، مجنون و سفيه
    ولد شبهه فرزندى كه حاصل از وطى به شبهه باشد.
    وُلوج روح دميده‌شدن روح در جنين
    ولوغ زبان زدن به آب يا ظرف
    ولى سرپرست
    ولى دم: كسى كه شرعاً حق قصاص در دست اوست؛ مانند پدر مقتول
    ولى فقيه فقيه جامع الشرائطى كه در زمان غيبت امام معصوم، حكومت و اداره جامعه اسلامى بر عهده اوست.
    رجوع کنيد به: ولايت
    ولى قهرى رجوع کنيد به: ولايت قهرى
    وليمه دادن اطعام ميهمانان به مناسبت‌هايى همچون ازدواج، تولد و...
    ولىّ كسى كه از نظر شرع سرپرست ديگرى است؛ مانند پدر، جدّ پدرى و حاكم شرع
    ویرایش توسط 312 : 8th February 2012 در ساعت 12:10 PM
    خيانت فــقـر مي آورد



  10. کاربرانی که از پست مفید 312 سپاس کرده اند.


  11. #26
    یار همراه
    نوشته ها
    1,610
    ارسال تشکر
    4,020
    دریافت تشکر: 6,802
    قدرت امتیاز دهی
    8985
    Array
    312's: جدید84

    پیش فرض پاسخ : اصطلاحات فقهي

    ى

    واژه واصطلاح
    تعريف و توضيح
    يائسه
    زنى كه سنش به حدّى رسيده كه ديگر عادت ماهيانه نمى‌شود.
    يتيم
    كودكى كه پدر خود را از دست داده است.
    يد
    در اصطلاح، سيطره و سلطه بر چيزى است؛ بطورى كه بتواند آن را هر طور كه مى‌خواهد استفاده كند.
    يد امانى: در اختيار داشتن مال به اذن مالك يا حاكم شرع به خاطر مصلحت در حالى كه در برابر خسارت احتمالى ضمانتى نيست.
    يد ضمان: در اختيار داشتن مال بدون اذن مالك يا حاكم شرع كه در برابر خسارت احتمالى ضمانت وجود دارد؛ مانند يد غاصب
    يُسر (يسار)
    فراوانى مال و بى‌نيازى
    يسير
    قليل، مقدار كمى از هر چيز.
    يقين
    علم صد در صد كه احتمال خلاف در آن داده نشود.
    يَلَمْلَم
    يكى از ميقاتهاى پنج‌گانه عمره تمتع كه در جنوب شرقى مكه قرار دارد.
    يمين
    قسم بر انجام يا ترك يك عمل
    يوم التَرْوِيه
    هشتم ذى حجّه
    يوم الشك
    روزى كه مشخص نيست آخر شعبان است يا اول رمضان، يا نمى‌داند آخر رمضان است يا اول شوّال
    يوم عرفه
    نهم ذى حجّه
    يوم القَرّ
    فرداى عيد قربان كه حجاج بايد در منا بمانند.
    يوم النّحر
    دهم ذى حجّه (عيد قربان)
    يوميه
    روزانه، نمازهاى يوميه
    يوم الدفع
    روز پرداخت
    ویرایش توسط 312 : 8th February 2012 در ساعت 12:09 PM
    خيانت فــقـر مي آورد



  12. کاربرانی که از پست مفید 312 سپاس کرده اند.


صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •