بجای " تاج گل بزرگی " که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن! - شکسپیر
بی خودی پرسه زدیم
صبحمان شب بشود ...
بی خودی حرص زدیم
سهم مان کم نشود ...
ما خدارا با خود سر دعوا بردیم
وقسم ها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم
ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم
وچقدر حظ بردیم
که زرنگی کردیم
روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم
از شما می پرسم
ما که را گول زدیم؟؟؟؟؟
کسی برای کار نجّاری به منزل مرحوم حضرت آیت الله اراکی رفته بود و در حین کار، از ایشان نصیحتی خواسته بود.
آقای اراکی گفته بودند: تو که بر اساس حرفه خود برای خانه های مردم در می سازی، یک در نیز برای دل خودت بساز که هر کس و ناکسی وارد آن نشود.
هزار مرتبه کردم فرار و دیدم باز
تو از کرم به من آغوش خویش کردی باز
به لطف و رحمت و عفو و کرامتت نازم
که میکشی تو ز عبد فراری خود ناز
جسور کس چو من و مهربان کسی چو تو نیست
که با همه بدیام باز با تو گفتم راز
چه حکمتی است که در لحظه شروع گناه
تو میکنی کرم و عفو خویش را آغاز
هنوز باز نگشته، تو میگشایی در
هنوز توبه نکرده، مرا دهی آواز
اگر سؤال کنی من کیام، تو کی؟ گویم
منم ذلیل گنه، تو عزیز بندهنواز
تو دست لطف گشودی و آشتی کردی
من از چه دست نکردم به جانب تو دراز
نخواندهام به همه عمر، یک نماز درست
هم از خدا خجلم، هم ز خویش، هم ز نماز
سراینده : حاج غلامرضا سازگار
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)