دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 32 از 52 نخستنخست ... 222324252627282930313233343536373839404142 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 311 تا 320 , از مجموع 513

موضوع: عشق ممنوع

  1. #311
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56321
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    لبخندی زد و پرسید: به یاد می آوری؟ لبخندی ساختم و گفتم: آری، \



    به یاد می آورم.

    آری، فراموش نکرده ام، به یاد می آورم. اما...


    مدتهاست که به خاطراتم، رنگ نیستی پاشیده ام. مدتهاست که در پستوی ذهنم



    آرمیده اند و اگر کسی سراغ از آنها نگیرد، به خاطرم نمی آیند. آری، به یاد می آورم


    اما، برایم فاقد معنایند، حسی را درونم زنده نمی کنند. گویی که جزئی از آنها


    نیستم. گویی که غریبه ای آنها را زیسته است. به آینه خیره می شوم. آن غریبه،


    من بوده ام.



    پی نوشت: گاهی وقتها، چقدر دلم می خواهد که در صندلی کناری راننده ای


    ساکت، که ساعت یک شب، خیابانهای خلوت را به مقصدی نامعلوم و بدون میلی


    به توقف، یکی پس از دیگری پشت سر می گذارد، بنشینم و در سکوت و آرامش


    شب، خود را به دستان باد بسپارم تا صورتم را نوازش کند و خود، سوار بر بالهای


    خیال، به دوردستها پرواز کنم، جایی که دست هیچ کس به من نرسد.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  2. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  3. #312
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56321
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    زندگی یعنی نگاهی آشنا یکی ستاره در شب بی انتها زندگی شیرین ترین احساس توست لحظه نزدیکی دل با خداست زندگی یک قصه



    ای در باوره قایقی در برکه ای شناوره زندگی آزادی پروانه ای در عبور لحظه های آخره زندگی کوچ کبوتر تا خداس قطره


    اشکی،لحظه ناب دعاس زندگی حس غریب بغضیه که تو زندون صدای بی صداس بازیک پروانه پیله می کنه زندگی سهم توو


    سهم منه لحظه پرواز کردن می رسه آخر قصه همیشه روشنه

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  4. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  5. #313
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56321
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    به نام زندگی هرگز نگو هرگز

    تو را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم.
    تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم.
    برای خاطر عطر نان گرم
    و برفی که آب میشود
    و برای نخستین گلها
    تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم.
    تو را به جای همه کسانی که دوست نمیدارم دوست میدارم.
    بی تو جز گستره یی بیکرانه نمیبینم
    میان گذشته و امروز.
    از جدار آیینه ی خویش گذشتن نتوانستم
    میبایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
    راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش میبرند.
    تو را دوست میدارم برای خاطر فرزانهگی ات که از آن من نیست
    به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
    برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمیدارم
    میاندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی
    تو خورشید رخشانی که بر من میتابی هنگامی که به خویش مغرورم
    سپیده که سر بزند
    در این بیشه زار خزان زده شاید گلی بروید
    شبیه آنچه در بهار بوئیدیم.
    پس به نام زندگی
    هرگز نگو هرگز

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  6. 2 کاربر از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند .


  7. #314
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56321
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    اگر نبودم به جایم بنویس... نفس بکش ... عاشق باش...

    اگر نیامدم به جایم بمان... بخوان ... ناگفته ها را تو بدان!!!



    از حسرت نگفتن این رازها دلم می لرزد...

    پرده برداشتن از رازی که آزارم میدهد به جنونم می کشاند...


    " کاش از من ، ترانه ای ، شعری ،

    باقی بماند تا همچنان که تو آنها را

    می خوانی در آنها بمانی : جاودانه و همیشه !!! "
    امشب آسمان از ستاره لبریز است و من از ترانه...

    صدایت را می شنوم که در گوش دلم زمزمه می کنی :

    دستت را به من بده ... رازت را به من بگو !!! "

    پیش از آنکه دیر شود ، پیش از آنکه

    زمان ، زمانه ی با هم بودنمان را در خود ببلعد...

    تا اکنون هایمان زود است حرفی بزن!!!

    و من زمزمه می کنم ، زیر لب ... آرام و آهسته :

    برای زود بودن ، مدتهاست که دیر شده است...

    حالا به قول گذشته های تو :

    روزی اگر نبودم ، تنها آرزوی ساده ام این است :

    زیر لب بگویی :

    یادش بخیر

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  8. 2 کاربر از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند .


  9. #315
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56321
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    تا حالا رفتن رو تجربه کردی؟ از نزدیک لمسش کردی؟ با تمام وجودت حسش کردی؟ خیلی بده؛ کسی که

    دوستش داری، اینهمه، بخواد دور بشه. دوست داشتن همینجوری رو نمی گم ها؛که با یه نگاه دلت بره،با یه
    اخم بشکنه و با یه دیر جواب دادن بخواد تموم بشه. این دوست داشتن که من می گم از یه جنس دیگه هست.


    مثل شیشه،جنس روح. نمی دونم تا حالا این حس رو داشتی که نصفی از روحت گم شده باشه یا نه؛اما برات
    می خوام بگم که وقتی نصفه دیگه روحت رو مثل یه معجزه پیدا می کنی،یه حس قشنگ و سبکی میاد
    سراغت. یه آرامش عجیب. اون نصفه گم شدهء روحت - که حالا پیدا شده - می شه معجزه زندگیت و هر روز
    که می گذره بیشتر به معجزه بودنش اعتقاد پیدا می کنی. با اینکه جسمش دوره،شاید نتونی خیلی وقت
    ببینیش،بازم احساس می کنی کنارته. باهاش دردِ دل می کنی، چیزهایی رو بهش می گی - چه تو خیال و
    چه از نزدیک - که هیچ کس نمی دونه. فقط تو می دونی و اونو و خدا ...
    اما وقتی بخواد بره،بخواد بره برای شاید همیشه یا خیلی طولانی،اونوقته که انگار یه چیزی رو از تو قفسه سینه
    ات می دزدن و می برن. یه خلاءِ غمناکِ سنگین،میاد جا خوش می کنه اون وسط. یه بی خوابی گنگ می زنه
    به سرت و مثل دیوونه ها گریه می کنی. درست مثل دیوونه ها.

    آخه نمی دونی این رفتن و دور شدن چقدر بده. نمی دونی. توی دنیای دور و برت خیلی ها رو داری،درسته؟
    حتی یک نفر میاد و می شه گل سر سبد دوستات. می شه صاحب دلت. اما فکر اینکه نصفی از روحت،این
    معجزه ات،وقتی می خواد بره و نمی دونی دوباره کِی می تونی ببینیش،اصلاًمی تونی ببینیش یا نه،می شه
    مثل یه زالو و می چسبه بهت و تمام خنده هاتو می کشه بیرون.

    دلم خیلی تنگ می شه، برای معجزه ای که هنوز هم مثل اول،فرشته نگهبانم می دونمش. پیامبر دورانم
    هست. برای اون نیمهء روحی که خیلی سال دنبالش می گشتم و هیچ جایی پیداش نکردم. حالا که تازه
    پیداش کردم، داره می ره و نمی دونم کِی بر می گرده. دلم خیلی براش تنگ می شه. نه از این دلتنگی های
    معمولیِ روی زمین. نه. یه دلتنگی،از یه جنس دیگه ...

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  10. 2 کاربر از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند .


  11. #316
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56321
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    تو غصه دار من غصه دار ... پس واسه چی بیاد بهار


    تو بی چراغ من بی چراغ ... کی بگیره از ما سراغ


    تو هم غریب منم غریب ... عشقا چی بود ، یعنی فریب


    تو حادثه من حادثه ... پس کی به ابرا برسه


    تو بارونی من بارونی ... پس کجا رفت مهربونی



    من بی پناه تو بی پناه ... کافیه امشب نور ماه


    من بی فروغ تو بی فروغ ... بازم به هم بگیم دروغ ؟


    من بی جواب تو بی جواب ... معنیش چیه این جز سراب


    منم گله تو هم گله ... آخر کی داره حوصله


    من انتظار تو انتظار ... من باریدم تو هم ببار


    من چشم خیس تو چشم خیس ... برام یه چیزی بنویس


    منم زلال تو هم زلال ... چی کم داریم ما ، دو تا بال


    من اولی تو اولی ... چقدر قشنگ و مخملی


    من در به در تو در به در ... می یای با هم بریم سفر


    من اعتماد تو اعتماد ... عشق و چرا دادیم به باد


    من دیوونه تو دیوونه ... پس کی می گه نمی مونه


    من نا امید تو ناامید ... از من و تو نبود بعید

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  12. 2 کاربر از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند .


  13. #317
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56321
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    تو هم با من نمانی


    برو ، بگذار بازگردم


    دلم میخواست میشد با نگاهت قهر میکردم


    برایت مینویسم


    آسمان آبیست


    دلم تنگست
    وچندیست

    دارم با خودم ، با عشق می جنگم
    اگر میشد برایت مینوشتم

    روزهایم را


    و سهم چشم هایم را


    سکوتم را


    صدایم را


    اگر میشد برای دیدنت دل دل نمی کردم


    اگر میشد


    که افسار دلم را ول نمی کردم


    دلم را مینشانم جای یک دلتنگیه ساده


    کنار اتفاقی که شبی ناخوانده افتاده


    همیشه بت پرستم


    بت پرستی سخت وابسته
    خدایش را رها کرده

    بچشمان تو دل بسته


    توهم حرفی بزن


    چیزی بگو
    هرچند تکراری

    بگو آیا هنوزم مثل سابق دوستم داری؟


    خودم میدانم از چشمانت افتادم


    ولی اینبار بیا و خرده هایم را
    ز زیر دست و پا وردار



    بیا و منتی بگذار


    برای من که دلتنگم

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  14. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  15. #318
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56321
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    شقایق گفت : با خنده نه بیمارم، نه تبدارم

    اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

    گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی

    نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

    یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود

    و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه

    ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت

    ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

    و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت :

    شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری

    به جان دلبرش افتاده بود- اما طبیبان گفته بودندش

    اگر یک شاخه گل آرد

    ازآن نوعی که من بودم

    بگیرند ریشه اش را و

    بسوزانند

    شود مرهم

    برای دلبرش آندم

    شفا یابد

    چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

    بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده

    و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه

    به روی من

    بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

    به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و

    به ره افتاد

    و او می رفت و من در دست او بودم

    و او هرلحظه سر را

    رو به بالاها

    تشکر از خدا می کرد

    پس از چندی

    هوا چون کوره آتش زمین می سوخت

    و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت

    به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟

    در این صحرا که آبی نیست

    به جانم هیچ تابی نیست

    اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من

    برای دلبرم هرگز

    دوایی نیست

    واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!

    نمی فهمید حالش را چنان می رفت و

    من در دست او بودم

    وحالا من تمام هست او بودم

    دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟

    نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟

    و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت

    که ناگه

    روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد

    دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد

    آنگه

    مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت

    نشست و سینه را با سنگ خارایی

    زهم بشکافت

    زهم بشکافت

    اما ! آه

    صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد

    زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

    و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد

    نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را

    به من می داد و بر لب های او فریاد

    بمان ای گل

    که تو تاج سرم هستی

    دوای دلبرم هستی

    بمان ای گل

    ومن ماندم

    نشان عشق و شیدایی

    و با این رنگ و زیبایی

    و نام من شقایق شد

    گل همیشه عاشق شد

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  16. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  17. #319
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56321
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    خواب و از چشام بگیر مثل همیشه

    بگو عمر عاشقی تموم نمی شه
    منو با خودت ببر هرجا دلت خواست
    دیگه چیزی نمی خوام، این آخریشه
    تو شریک دردمی تو این زمونه
    تو زمونه ای که عشق رنگ خزونه
    پرم از حس غریبی که می دونم
    مثل بغضه شایدم بدتر از اونه
    توی خلوتم تو بهترین صدایی
    برای نفس کشیدنم هوایی
    تو رو میشناسه دلم، غریبه نیستی
    ساده تر بگم، یه آشنایی
    تو یه تعریف زلالی مثل دریا
    فرصتی برای کشف یه معما
    تو رو میخونم و باور می کنم من
    صادقانه با منی همیشه هرجا
    تو همون راز نگفته ای تو سینه
    منم اون که با تو دیوونه ترینه
    همه جا هرجا که هستی هرجا باشی
    چشمای منتظرم تو رو می بینه ...............

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  18. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  19. #320
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    کارشناسی کامپیوتر نرم افزار
    نوشته ها
    1,167
    ارسال تشکر
    2,113
    دریافت تشکر: 2,967
    قدرت امتیاز دهی
    46
    Array

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    خدا هست هنوز...



    ماه من غصه چرا؟
    آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز
    مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
    یا زمینی را که، دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت
    بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید
    و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید، زیر پاهامان ریخت
    تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست



    ماه من غصه چرا؟
    تو مرا داری و من هر شب و روز، آرزویم همه خوشبختی توست
    ماه من، دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
    کار آنهایی نیست که خدا را دارند
    ماه من، غم و اندوه اگر هم روزی، مثل باران بارید
    یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
    با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن
    و بگو با دل خود که خدا هست، خدا هست هنوز
    او همانیست که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم می داد
    او همانیست که هر لحظه دلش می خواهد همه زندگی ام، غرق شادی باشد

    ماه من...
    غصه اگر هست بگو تا باشد
    معنی خوشبختی، بودن اندوه است
    این همه غصه و غم، این همه شادی و شور
    چه بخواهی و چه نه، میوه یک باغند
    همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا
    و در آن باز کسی می خواند
    که خدا هست
    خدا هست
    خدا هست هنوز
    uody

  20. کاربرانی که از پست مفید uody سپاس کرده اند.


صفحه 32 از 52 نخستنخست ... 222324252627282930313233343536373839404142 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. قوانين احمـقانه! (طنز!)
    توسط SysT3M در انجمن سرگرمي(طنز، بازي فكري، ...)
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 31st August 2010, 07:39 PM
  2. قوانین جالب
    توسط آبجی در انجمن دانستنیهای آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 12th February 2010, 10:07 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th January 2010, 06:10 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 6th January 2010, 12:55 PM
  5. خبر: افزايش وسعت مناطق شکار ممنوع در خوزستان
    توسط ØÑтRдŁ§ در انجمن اخبار اجتماعی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 14th February 2009, 12:14 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •