دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 27 از 52 نخستنخست ... 171819202122232425262728293031323334353637 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 261 تا 270 , از مجموع 513

موضوع: عشق ممنوع

  1. #261
    دوست جدید
    رشته تحصیلی
    معماری
    نوشته ها
    145
    ارسال تشکر
    116
    دریافت تشکر: 391
    قدرت امتیاز دهی
    31
    Array

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    تاریکی جغد
    عشق را
    نمیخرد.
    عشق ممنوع!

    چرا سوادتو رو نمیکنی؟مگه نگفتم قایم موشک بازی در نیار!:


  2. کاربرانی که از پست مفید AtIsHpArE سپاس کرده اند.


  3. #262
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    کارشناسی کامپیوتر نرم افزار
    نوشته ها
    1,167
    ارسال تشکر
    2,113
    دریافت تشکر: 2,967
    قدرت امتیاز دهی
    46
    Array

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    در راه رسيدن به تو گيرم که بميرم

    اصلا به تو افتاده مسيرم که بميرم

    يک قطره ی آبم که در انديشه ي‌ دريا

    افتادم و بايد بپذيرم که بميرم

    يا چشم بپوش از من و از خويش برانم

    يا تنگ در آغوش بگيرم که بميرم

    از زندگی بی تو گريزانم و بيزار

    آنقدر که بگذار بميرم که بميرم

    اين کوزه ترک خورد !...چه جای نگرانی است؟

    من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

    خاموش مکن آتش افروخته ام را

    بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
    uody

  4. #263
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    کارشناسی کامپیوتر نرم افزار
    نوشته ها
    1,167
    ارسال تشکر
    2,113
    دریافت تشکر: 2,967
    قدرت امتیاز دهی
    46
    Array

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    من گمان میکردم...

    دوستی همچو سروی سرسبز

    چهار فصلش همه آزادگی هست

    من چه میدانستم...
    هیبت باد زمستانی هست

    من چه میدانستم...
    سبزه می پژمرد از بی آبی

    سبزه یخ می زند ازسردی دی

    من چه میدانستم دل هر کس دل نیست...

    قلبها صیقلی از آهن و سنگ


    قلبها بیخبر ازعاطفه اند

    سخن ازمهرمن وجورتونیست،

    سخن ازمتلاشی شدن دوستی ست

    وعبث بودن پندآور سروآورمهر
    uody

  5. کاربرانی که از پست مفید uody سپاس کرده اند.


  6. #264
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56321
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    حرف دارم واسه شما فراوون از اينجا گرفته تا سره خيابون
    كردي منو آواره ي بيابون دوسم نداري حتي يه ناخون
    ميرم از عشقت شبا زيره بارون كردي منو بدجوري زارو حيرون
    وقتي ميگي برو برو از پيشم ميگم دلت مياد كه خواب پريش شم
    شبا همش تا صبح كه من بيدارم چشم چجور من روي هم بزارم
    يه لحظه آرامش ديگه ندارم ماه و خورشيد كف دستات بيارم
    چكار كنم كه مثل قبلا بشي صبح ها به عشق من از خواب پاشي
    تو قلبم يجوري بايد جابشي قافيرو بيخيال هستم ناشي
    تو مرز ديونگي تو آخرشي چرا مي خواي ديگه با من نباشي
    يدون دوست دارم قده يه دنيا قده تمام زمين آسمون ها
    بد جوري تا كردي تو باما ديگه نبودي اصلا يار ما
    خسته شدم از اين اداها يكميم شده ديگه راه بيا

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  7. #265
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56321
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    روزي تمام احساسات آدمي گرد هم جمع مي شن و غايم موشک بازي ميکنن ديوانگي چشمميذاره همه مي رن غايم ميشن تنبلي اون نزديکا غايم ميشه حسادت ميره اون ور غايم ميشه عشق مي ره پشت يه گل رز ديوانگي همه رو پيدا مي کنه به جز عشق حسادت عشق رو لو ميده و به ديوانگي ميگه که رفت پشت گل رز عشق نمياد بيرون ديوانگي هرچي صدا مي زنه عشق بيا بيرون ديوانگي هم يه خنجر ور ميداره همينطور رز رو با خنجرش مي زنه تا عشق پيدا بشه يک دفعه عشق ميگه آخ چشمو کور کردی ديوانگي اشک مي ريزه به دست و پاي عشق بهش مي گه من چشم تو رو کور کردم تو هر کاري بگي من انجام ميدم عشق فقط يک چيز از اون می خواد بهش مي گه با من هم درد شو از اون وقت به بعد ديوانگي هم درد عشق کور شد و بس

    اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت این منم چون گل یاس نشستم سر راهت تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  8. #266
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56321
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
    برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
    در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،
    داستان کوتاهی تعریف کرد:


    یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
    داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
    بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››
    قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  9. #267
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56321
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    زیباترین احساس در تمام هستی
    ستاره های آسمان روشنگر نگاه تو
    گلبرگ های شاعرانه ی خیالم پوشاننده ی قدمگاهت
    و رویای قاصدک پر آوازه ترین رویای تو باد
    آن گاه که پرواز میکنی و قلبت غوطه ور در بی وزنی نسیم فریادمان به اوج میرسد
    و ما میرسیم و خط قرمز تمامی نداشتن ها را روی ساحل های دریا با رنگ این احساس نقش میزنیم

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  10. #268
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56321
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    یادته اون روز برفی
    وسط فصل زمستون

    تو پریدی پشت شیشه
    من زدم از خونه بیرون

    یادته اشاره کردی
    آدمک برفی بسازم

    واسه ساختنش رو برفا
    هر چی که دارم ببازم

    گوله گوله برف سردو
    روی همدیگه می چیدم

    شادو خندون بودم
    انگار که به ارزوم رسیدم

    رو پیشونیش با یه پولک
    یه خال هندو گذاشتم

    واسه چشماش دو تا الماس
    جای پوس گردو گذاشتم

    رو سینش با شاخه یاس
    یه گلوبندو کشیدم

    روی لبهاش با اجازت
    طرح لبخند رو کشیدم

    یادمه با نگرونی
    تو یه ها کردی رو شیشه

    دزدکی برام نوشتی
    تکلیف قلبش چی میشه

    شرم گرم لحظه ها رو
    توی اون سرما کشیدم

    قلبم رو دادم نگفتم
    تن اون از جنس برفه

    عاشقونه فکر میکردم
    نمی گفتم نمی صرفه

    ولی فصل آشنایی
    زود گذر بود و گریزون

    شما از اون خونه رفتین
    آخر همون زمستون

    رفتی و قصه ی اون روز
    واسه من مثل یه خواب شد

    از تب گرم جدایی
    آدمک برفی هم آب شد

    کاشکی می شد که دوباره
    روبه روت یه جا بشینم

    یا که رد پاتو رو برف
    توی کوچمون ببینم

    کاشکی میشد توی دنیا
    هیچ کسی تنها نباشه

    عمر آدم برفی هامون
    امروز و فردا نباشه

    قول میدم تا آخر عمر
    دیگه قلبم رو نبازم

    بعد تو تا آخر عمر
    آدمک برفی نسازم

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  11. #269
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56321
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    سخنان جالب از گابریل گارسیا مارکز نویسنده و برنده جایزه نوبل در ادبیات



    در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات هم پدران


    در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود


    در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته ، محروم می کند


    در 30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن



    در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود آن را می سازد


    در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم ؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم


    در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند


    در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است


    در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب



    در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید



    در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را که میل دارد نیز بخورد



    در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست ؛ بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است



    در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است ، به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود



    در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است



    در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  12. #270
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56321
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    ارزشمندترین وقایع زندگی معمولا دیده نمی شوند
    و یا لمس نمی گردند
    بلکه در دل حس می شوند
    شخصی می گفت که پس از سال ها زندگی مشترک همسرم از من خواست که با شخص دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد. و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن دیگری که همسرم از من میخواست که با او بیرون بروم مادرم بود که ۱۹ سال پیش بیوه شده بود. ولی مشغله های زندگی و داشتن سه فرزند باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. مادرم با نگرانی پرسید مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیرمنتظره را نشانه یک خبر بد می دانست. به او گفتم به نظرم بسیار لذت بخش خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم. او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهد برد. آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود. کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود. موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتی سوار ماشین شد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون می روم و آن ها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند. ما به رستورانی رفتیم که هرچند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گویی همسر رییس جمهور بود. پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یادآوری خاطرات گذشته به من نگاه می کند. به من گفت که یادش می آید وقتی من کوچک بودم و با هم به رستوران میرفتیم او بود که منوی رستوران را می خواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم. هنگام صرف شام گپ و گفتی صمیمانه داشتیم. هیچ چیز غیرعادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبت ها پیرامون وقایع جاری بود و آن قدر حرف زدیم که سینما را از دست دادیم. وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم. وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟من هم در جواب گفتم که خیلی بیشتر از آنچه که می توانستم تصور کنم. چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریع تر از آن واقع شد که بتوانم کاری کنم. کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم به دستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای دو نفر پرداخت کرده ام.یکی برای تو و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آن شب برای من چه مفهومی داشته است. دوستت دارم پسرم. درآن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که به موقع به عزیزانمان بگوییم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آن هاست به آنها اختصاص دهیم.

    هیچ چیز در زندگی مهم تر از خدا و خانواده نیست

    زمانی که شایسته عزیزانتان است به آنان اختصاص دهید زیرا هرگز نمی توان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود.

    امروز بهتر از دیروز و فرداست

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

صفحه 27 از 52 نخستنخست ... 171819202122232425262728293031323334353637 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. قوانين احمـقانه! (طنز!)
    توسط SysT3M در انجمن سرگرمي(طنز، بازي فكري، ...)
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 31st August 2010, 07:39 PM
  2. قوانین جالب
    توسط آبجی در انجمن دانستنیهای آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 12th February 2010, 10:07 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th January 2010, 06:10 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 6th January 2010, 12:55 PM
  5. خبر: افزايش وسعت مناطق شکار ممنوع در خوزستان
    توسط ØÑтRдŁ§ در انجمن اخبار اجتماعی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 14th February 2009, 12:14 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •