می برم، تا كه در آن نقطه دور
شستشويش دهم از رنگ گناه
دلا امشب سفر دارم،چه سودایی به سر دارم
حکایت های پر شرر دارم،چه بزمی با تو تا سحر دارم
مثله پروانه ای در مشت
چه آسون میشه ما رو کشت
توي يك نامه نوشتم : همه زندگيم شدي تو
تو جوابم دادي اما : زندگي هست ، اما بي تو
من نوشتم كه : يه روزي دل را باختم توي چشمات
تو به من مي گي كه : اون روز هوسي بوده تو چشمات
من نوشتم كه : هوس هم ،مي تونه يه عشق پاك شه
تو نوشتي : زندگي هم ، مي تونه بي تو بنا شه
من نوشتم كه :شدم آب ، همچو شمعي رو به دريا
تو نوشتي : خسته ام من ، رفته اي ديگه ز يادا
من نوشتم : اما اينجا ، همه ياد تورو كردن
تو نوشتي : اينه دنيا ، دل به ديگري سپردن
من نوشتم : چه كنم من ، كه بشي تو يار خونم
شاعر : مهدی
مردمو مسخره کردید با این ادبیات زیبا******************************در فروم نیست جای این کار بروید جای دگر
ر بده![]()
ویرایش توسط ziczag : 15th September 2008 در ساعت 11:21 AM
روی سنگ قبر شخصی نوشته شده بود:
در کودکی دوست داشتم دنیا را تغییر دهم
وقتی به جوانی رسیدم تصمیم گرفتم کشورم را تغییر دهم
وقتی به میانسالی رسیدم تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم
وقتی به پیری رسیدم تصمیم گرفتم خانواده ام را تغییر دهم
و حالا که نزدیک به مرگم فهمیدم که اگر از همان اول خودم را تغییر میدادم دنیا را هم میتوانستم تغییر دهم
خم زلف تو دام کفر و دین است.........................زکارستان او یک شمه این است
جمالت معجز حسن است لیکن ........................حدیث غمزه ات سحر مبین است
زچشم شوخ تو جان کی توان برد.......................که دایم با کمان اندر کمین است
بر آن چشم سیه صد آفرین باد .........................که در عاشق کشی سحر آفرین است
عجب علمی ست علم هیئت عشق...................که چرخ هشتمش هفتم زمین است
مشو حافظ زکید زلفش ایمن ...........................کهدل برد و کنون در بند دین است
شاعر مهدی
در حال حاضر 7 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 7 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)