دلتنگم . او ر ا که نز دیک من است را ز دو ر باید بینم گو ئی باید از آن دو ر ها دستهایم را تکان دهم شاید مر ا بیند بر عر شه کشتیم نشسته ام این ر و زها پشت بام پر گلم که شهر پر آلو د را در زیر پایم قرار داد ه ر ا چو ن کشتی می بینم و فضای بی انتهای ر و به ر و ر ا در یائی که مر ا به او می آو یز د او که در چشمهایش می بینم و چشمهائی که باو ر دار م آنها را دیده ام اما دیدن مگر ز چیست ؟ من او ر ا با چشم دل و چشم ذ هن دیده ام این ذ هن دیو انه من مجنو ن او است حس غر یبی دار م مسافر م به دو ر دستی خو اهم ر فت اما در سفر خیال مگر کسی تو اند مر ا از او دو ر کند ؟ پیچهای جاد ه ز ند گی را می بینم سنتهای کهن که هیچ کس نمی تو اند به و اقع گو ید کدامین بهر فر یب نیامده اند بعد از آن پیچ باو ر های غلط ر ا می بینم باو ر هائی که می گو ید آر ز و نداشته باش رو یا را نبین وبهر کلامی هزاران بار تو به کن به ز ندانبانت که می نگر ی او ر ا احتر ام گذ ر در حضو ر ش کو ر شو و لال شو و کر شو و شاید اشتباه نباشد که گو ئیم کلاه حماقت ر ا بجای تاج عاقلی بر سر نهاد ی خو د را سخت تمجید می کنی چه خیال باطلی !! پیچها را می شمار م بی نهایتند در و غ و فر یب و خو د خو اهی و حساد ت و…. باز آنها را بشمار م ؟ این پیچها را نگاه نمی کنم به آنان نگاه نمی کنم به دل در یائیم بها می دهم و شاید هم دلم در یائی نباشد اما حس در یائی بو دن را دار م دو ست دار م دلم را به در یا ز نم اما نه سالها است که دل به در یا ز ده ام بوی رطو بت را حس می کنم تلطیف شده ام آری تلطیف از شر اره عشق عجیب است در دریا می سو ز م این حکایت در یای عشق است می سو ز اند بی پر و ا است مو جهایش بو سه بار ان می کند و بر ساحل دو ر دست بر رد پای معشو ق زانو می ز ندآغوشم گر م است او ر ا در بغل گر فته ام به صدای قلبهایمان گوش می دهد چر ا قلبها ؟ این صدای قلبمان است آری مگر قلب عاشق و معشو ق دو گانه می ز ند ؟ دلم در حسر ت او است اما می دانم حتی در آن سوی در یاهای آب باز به یاد او به گلها می نگر م و کشتی ها را نظار ه می کنم به ناخدایان گو یم که بو سه های مر ا به ساحلی ر ساند که جای پای او رآن دیار است دیاری که عشق است و دلداد گی و مهر پر و ری را همو ار ه مشق کر ده است حتی اگر در گستر ه تار یخ در پیچهای ز ند گی منحر ف شده و گاهی در در ه های فر امو شی بیتو ته کر ده است اما عشق باز بر خو استه به مدد تمامی مر دانی که این پیچها را تا به آخر رد کر ده اند و همو ار ه ایمان داشتند و امید داشتند و آرزو و ر و یا داشتند و عشقی جاو دان به پری در یائی داشتند که از صمیم قلب می دانند که همو ار ه جاو دان است حتی اگر آن را افسانه بخو انند …
محبوبم تر ا بدر و د نگو یم که تو جاو د انه با منی