پروردگارا!به من آرامش دهتا بپذیرم آنچه راکه نمی توانم تغییر دهم
دلیری ده
تا تغییر دهم آنچه را که می توان تغییر دهم
بینش ده
تا تفاوت این دو را بدانم
مرا فهم ده
تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن
مطابق میل من رفتار کنند.
پروردگارا!به من آرامش دهتا بپذیرم آنچه راکه نمی توانم تغییر دهم
دلیری ده
تا تغییر دهم آنچه را که می توان تغییر دهم
بینش ده
تا تفاوت این دو را بدانم
مرا فهم ده
تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن
مطابق میل من رفتار کنند.
اگه فِک می کنی با منپر از ترس و پر از دردیبرو رد شو از این تنهانمی خوام اینجا برگردیبرو هر جا که می تونیبرو آزاد آزادیبرو با اینکه می دونی« چه احساسی به من دادی»تو فکر لحظه ای بودیکه راه تازه ای وا شهاگه سهم دلم اینهچقد خوبه که تنها شهچقد خوبه که می بینمتو خوشحالی بدون مناگر چه میری و دیگهنمی گیری نشون منبه رسم هر سفر بایدیه کاسه آبُ بردارمبریزم پشت پاهاتوبری از بین افکارم !نه اینکه رسم ما اینهنه اینکه دلخورم از توفقط می خوام لبخندیبه ذهنم بسپرم از تو
کاشکی حوصله می کردی ....
تو چه زود بار خود را بستی !
کاشکی حوصله می کردی ....
می خواستم با تو بگویم :
از لحظات سرد با تو بودن
که اندامم را کرخت می کرد ،
از روزها و شبهایی که بر زخم هایم ..
بخیه میزدم ......... بی آنکه تو بدانی .
می خواستم با تو بگویم :
تو اگر مرهمی نیستی ،
برای زخم هایم ....................
بگذار کهنه شوند
تو برو ای نا مهربان
« می بخشمت »
اما ای کاش دم آخر بر بخیه هایم ناخن نمی کشیدی
تا جای زخم هایی که زدی ............
تا ابد بر پوست روحم باقی نماند !
و شادی های کوچکم را پرپر نکند .
کاشکی حوصله می کردی !..........
چه حرفها داشتم برای با تو گفتن
که حال تا همیشه زیر پوستم میخزند
و آزارم می دهند ..........
کاشکی حوصله می کردی !!!!!!!!!!!!!
اگه نمی گم دوستت دارم
دلیل بر آن نیست که دوستت ندارم
می ترسم
می ترسم
که از تب گفتن آن بسوزم
اگه هنگام خدا حافظی
جز "خدا حافظ"
کلام دیگری بر زبان نمی آورم
دلیل بر آن نیست که دوستت ندارم
می تر سم
می ترسم
که مبادا کلام نا بجایی بر زبان آورم
ودیگه تورو نبینم
اگه می خواهی بدونی که چقدر دوستت دارم
از من نخواه که سکوت رو بشکنم
آنگاه مجبور خواهم شد
به اندازه ی یک آسمان
فریاد بزنم
با تموم بی صدایی تو غروب آشناییمن می مونم تک و تنها میگم از غم جداییمن پر از حس حضورم تا تو هستی در کنارمهر کجایی که تو باشی غم دنیارو ندارمعشق تو رنگ بهاره رنگ چشمای ستارهروی صفحه ی دل من نقش عشقت یادگارهعشق تو پاک و نجیبه عشق تو رنگین کمونهتوی کوچه سار قلبم مث یه رویا می مونهواسه دیدن نگاهت کناره جاده میشینمآرزومه که یه روزی گل عشقت رو بچینم
زمانی که ساعت به شب می انجامد
و دمی به خود فرو می رود
مرا به ندا می خواند دیگر توانی برایم نمانده
برای که بیدار مانم ... با که بیدار مانم ... برای که گویم ...
از که گویم ... چرا گویم ... چه گویم ...
مرا به رسالتی بر انگیخته اند .
این احساس افسون می کند افکارم را
من خو یشتن گم کرده ام
نشسته ام بر حال زار خود مویه می کنم.
ولی دیر زمانی است که این نیز نتوانم ... بی فایده است
باید در خود فرو روم شاید چیزی بیابم که تسلی دهد روح سرکشم را.
اما این خودی که ساخته ام دیر زمانی است می ازاردم .
مخروبه ای شده از گنجینه های بی نشان
پوسیده اند .
پلا سیده اند .
پر نمی کنند احساس گمشده ام .
نمی کشند ارزوهایم.....................
باز هم دلــــم هوايِ حضور گرمِتــــو را کرده است ...
دلــم از آن اشکهای بی وفقه می خواهد...
از آن اشکهائی که در آغوش گرم تـــو ريخته شود ...
دلــــم دستهای تـــو را می خواهد ...
همان دستهائی که با نوازشهايش مــرا از فرش به عرش می برد...
دلـــم نوازش ميخواهد ...
نوازشهای تـــو را می خواهد ...
دلـــم هوس شنيدنِ طبش قلبت را کرده ...
همان نبض های طپنده ای که از سر تا به ته اش برای مــن باشد ...
می دانی ...!
شانه هايم با مـن غريبی می کنند و هر لحظه تــو را می خواهند
و برای عطر نفسهايت دلتنگی ميکنند
در دلم باران مي باردو تمام خاطراتم خيس شدهراستي كسي ميخرد خاطرات خيسم را...؟دختر بچه اي ديدم...كه خاطرات خيس شده اش را مي فروختيكي را خريدم به قيمت غمهايم...او خاطره خيس تنهائيش را به من دادو چه خيس و سنگين بود آنهنوز هم آن را دارم...آن را كنار خاطرات سبزم نگه داشته امتا از خيسي او آبياري شوندمن پر از حس جوانه زدنم
در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)