متن زیر، گفتوگوی خبرنگار دفاع مقدس با خانم "مریم کیانی" همسر شهید "سید حسین مولایی" فرمانده تیپ تفنگداران منطقه سوم دریایی نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی است.
******
**از نحوه آشناییتان با شهید مولایی بگویید.
زمان آشنایی اولیه من با آقای مولایی به سال1355 و زمانی که ما با یکدیگر همسایه بودیم، برمی گردد. ما با یکدیگر رابطه خانوادگی داشتیم و این ارتباط تا مقطع راهنمایی ادامه پیدا کرد، اما در این دوره به دلیل نقل مکان و جابه جایی منزلی که داشتیم، ارتباط ما قطع شد.
این قضیه تا هنگام ورود من به دانشگاه و شاگردی عروس خواهرم در مدرسهای که خواهر شهید مولایی معلم ایشان بود، ادامه پیدا میکند.
یک روز عروس خواهر بنده، برای خواهرم از ویژگیهای خواهرآقای مولایی میگوید که در همین حین خواهرم احتمال می دهد که او خواهر آقای مولایی باشد، به همین دلیل برای اینکه مطمئن شود، به مدرسه میرود تا او را می بیند. بعد از ملاقات وی، متوجه می شود که درست است و آن فرد، خواهر آقای مولایی می باشد. این قضیه موجب ادامه رابطه مجدد ما با یکدیگر میشود.
از آن موقع رابطه ما با یکدیگر افزایش پیدا میکند و روابط خانوادگی از سر گرفته میشود و در همین رفتوآمدها، خواهر و مادر آقای مولایی، مرا به ایشان معرفی میکنند و یک روز قرار خواستگاری را میگذارند و با آقای مولایی برای خواستگاری به منزل ما میآیند که در نهایت به خواست خدا این وصلت انجام میگردد.
روز شیرینیخوران ما مصادف با 11سپتامبر و انفجار برجهای دوقلوی آمریکا بود که این موضوع از سوی اقوام یک حُسن اتفاق جالب برای ما محسوب میشد، چراکه آقای مولایی نظامی بود.
10آبان1380مصادف با نیمه شعبان و ولادت امام زمان(عج) نیز جشن عروسی گرفتیم.
از آنجایی که ایشان از طرف محل کار خود(نیروی دریایی ارتش) مأموریت داشتند، لذا پس از عروسی از تهران به منجیل رفتیم. ایشان در مرکز آموزش تفنگداران نیروی دریایی ارتش به عنوان مربی آموزش تکاوران نیروی دریایی، دوره مقدماتی و دوره عالی، انجام وظیفه میکرد.
**نحوه کار و فعالیتهای ایشان در نیروی دریایی چگونه بود؟
ایشان واقعاً برای کار خود ارزش قائل بود و از هیچ خدمتی به ارتش دریغ نمیکرد، چراکه میخواست کار خود را به نحو احسن انجام دهد. از آنجایی که منزل ما نزدیک به پایگاههای نیروی دریایی بود، حتی در ایام تعطیل و اعیاد به جز عیدغدیر، آن هم به دلیل اینکه سید بود نیز در سرکار حاضر میشد و گاهی اوقات هم شبها برای سرکشی از نیروهای خود به محل کار میرفت و از شرایط آنجا اطمینان حاصل میکرد و به طورکل، ایشان زمان خاصی برای کارخود قائل نبود و دائماً مشغول خدمت بود.
**شما اذیت نمی شدید؟
مسلماً برای من و دخترم بسیارسخت بود.
**چطور این سختی را تحمل کردید؟
ایشان زمانی که به خواستگاری آمد به من گفت: " نظامی هستم و شرایط کارم به نحوی است که رفتوآمدها و حضورم در خانه به دست خودم نیست، لذا ممکن است زمان کمتری درخانه حضور داشته باشم"؛ من نیز قبول کردم و با وجود سختیهای فراوان، پذیرفتم و در کنار ایشان در مناطق مختلف حضور پیدا کردم.
**گِله هم میکردید؟
بله؛ ولی خیلی گِله نمی کردم، چون میدانستم که اگر دائماً گِله و اعتراض کنم، ایشان نمیتواند کارخود رابه خوبی انجام دهد، چراکه تأثیر آرامش منزل در موفقیت کاری از اهمیت بالایی برخوردار است وعدم داشتن آرامش در منزل نیز سبب عدم توفیق و موفقیت در کارمیشود، لذا من همواره احساس میکردم که موفقیت ایشان درواقع به نوعی توفیق و موفقیت بنده نیز محسوب میشد.
**با توجه به اینکه آقای مولایی زمان کمی در منزل حضور داشتند، این مسئله را چگونه جبران میکردند؟
ایشان هرزمانی که منزل بود حتماً سعی میکرد درکارهای منزل کمک کند. حسین آقا به مربا علاقه زیادی داشت و هر فصل، میوه مربوط به آن را تهیه میکرد و به خانه میآورد و با یکدیگر مربای آن را تهیه میکردیم، زمانی که مهمان داشتیم نیز در کارِ خانه کمک میکرد. ایشان همچنین در انجام کارهای فنی منزل از قبیل تعمیر وسایل برقی وغیره مهارت خاصی داشت و به طورکلی، کاری نبود که ایشان نتواند انجام دهد، گویا، "نمیتوانم" در زندگی ایشان تعریف نشده بود و حتی کارهایی که نمیتوانست انجام دهد را نیز سعی میکرد یاد بگیرد تا از آن پس، خود انجام دهد.
**آیا شهید مولایی از انجام کارهای خانه باوجود خستگی و مشغله فراوان خسته و ناراحت نمیشد؟
زمانی که ایشان ازمحل کار می آمد آنقدر خسته بود که توان کار کردن نداشت، اما در مواقع تعطیلی یا زمانی که مدت کمتری در محل کاربود میتوانست به من در کار خانه کمک کند.
**چند فرزند دارید؟
یک دختر 9ساله به نام نرگس دارم.
**رفتار آقای مولایی با خانواده، شما و دخترتان چطور بود؟
ایشان مقید بود هرموقع وارد منزل میشود، من حتماً منزل باشم. هیچ موقع کلید با خود نمیبرد و وقتی من به این کار اعتراض میکردم میگفت: "دوست دارم هر موقع وارد خانه میشوم، شما به استقبال من بیایید". بنده نیز صبحها هنگام خروج ایشان از منزل، حتماً به بدرقهشان میرفتم و زمان برگشت نیز اگر منزل بودم به استقبالشان میآمدم. بعضی مواقع هم که منزل نبودم، ایشان با من تماس میگرفت و حتی اگر دیروقت هم میشد منتظر میماند تا به منزل بیایم.. بنده نیز هیچ زمان طولانی نشد که ایشان را تنها بگذارم و دوست نداشتم دور از ایشان باشم.
حسین آقا برخلاف چهره قاطع و جدی خود، قلب بسیار رئوف و مهربانی داشت و به لحاظ عاطفی و روحی بسیار حساس بود. برخی اوقات دخترم گِله میکرد و به من میگفت: "چرا بابا خانه نمیآید، چرا مرا پارک نمیبرد"، البته بنده نیز سعی میکردم خلأ حسین آقا را تا حد امکان جبران کنم، اما هرکسی در جایگاه خود میتواند نقش ایفا کند.
یک بار به همراه دخترم به پارک رفته بودیم که به من گفت "مامان! چرا بچههای دیگه به همراه پدران خود به پارک آمدهاند، اما پدر من نیست؟"؛ من با خنده و مهربانی جواب دادم: "پدرشما فرمانده فلان قسمت است و کار بیشتری دارد، لذا باید زمان طولانیتری را در محل کار صرف کند، که در جواب من و با همان لحن و بیان کودکانه گفت: "نمی خواهم بابام، قربان، باشد و میخواهم پیش من بیاید و مرا پارک ببرد".
**آیا با شهید مولایی به گردش و تفریح هم میرفتید؟
زمانی که در منجیل و نزدیک رشت بودیم به برخی مناطق تفریحی میرفتیم، چرا که در منجیل فراغت ایشان بیشتر و کارشان کمتر بود، ولی زمانی که به چابهار و منطقه کُنارک رفتیم، به دلیل مسئولیت فرماندهی تیپ، متأسفانه به لحاظ زمان، همواره در مضیقه بود و فرصت زیادی برای تفریح نداشت، اما گاهاً به دلیل محرومیت فراوانی که منطقه کُنارک داشت، برای خرید به چابهار میرفتیم.
**آیا زمانی پیش آمد که ایشان به دلیل مسئولیت و مقامی که داشتند به خانواده خود فخر بفروشند و یا به دلیل احتمالاً بی نظمی در خانه، با شما تندی کنند؟
خیر. همانطوری که من سعی میکردم مسایل کاری خود را در منزل وارد نکنم، ایشان نیز اصلاً بدین شکل نبودند.
من از ایشان منظمتر بودم(خنده همسرشهید). پدرم همواره فردی منظم و مرتب بود، به طوری که حتی مادرم میگفت "هیچ مردی مانند پدرت(آقا مراد) نمیشود."؛ لذا من نیز از ایشان، این مهم را یاد گرفته بودم و از این جهت به مشکلی برنمیخوردیم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)