من بودم و قلب اسیر تو بودی و یه لشگر
تو دست من یه شاخه گل تو دستای تو خنجر
من بودم و قلب اسیر تو بودی و یه لشگر
تو دست من یه شاخه گل تو دستای تو خنجر
شربتي از لب لعلش نچشيديم و برفت
روي مه پيكر او سير نديديم و برفت
گويي از صحبت ما نيك به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسيديم و برفت
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
قبل از هر گونه فعالیت در سایت به قوانین توجه نمایید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)