امروز کلی به دنیا خندیدم
به این وارونگیش
به این همه حسرت سر به آسمان کشیده
به این همه چشمهای خیره به دست
نه به دست این بنده ناچیز
به دست همون که همه چیز هست
به این آب هایی که در دیگ مادر میجوشد تا شاید بچه چندی به امید غذا آرام بگیرد
به این تلخی کشنده شرمندگی پدر در مقابل چشمان حسرت دار فرزندانش
به دختر بچه ایی که با دستانش دستمال به مردم میفروشد ولی خودش اشک هایش رو با آستینش پاک میکند
به کودکی که قسم هایش رو بیشتر از سلام بلد است
بعد که فکر میکنم به خندهایم
یاد این جمله میافتم
خنده تلخ از من گریه غم انگیز است
کارم از گریه گذشته بدان میخندم
علاقه مندی ها (Bookmarks)