سلامآن شب عراقی ها فاو را حسابی بمباران کرده بودند ، وقتی مجروحین را تخلیه میکردیم به یکی از نیرو های یدک کش که بچه ی دزفول بود برخوردیم . جای جای بدنش از ترکش های ریز و درشت تکه تکه شده بود ، سنگ و آهن و دیگر مصالح داخل سنگر را میشد در بدن این بنده خدا دید . من را میشناخت . صدایم کرد . گفت "میخام وصیت کنم"
با خودم فکر میکردم می خواهد برای خانواده اش پیغام بدهد یا طلب حلالیت دارد و از این جور مسائل . رفتم جلو . با صدای بریده بریده و در حالی که به سختی میتونست صحبت کنه ، گفت "جون تو و جون یدک کش ! هر طور شده مواظبش باش که میتونه جون خیلی ها رو نجات بده"
خیلی خاطراتتون جالبه
منبعش خودتون هستید؟؟
در هر صورت ممنون![]()
شاید ....
انتخاب سریع یک انجمن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
قبل از هر گونه فعالیت در سایت به قوانین توجه نمایید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)