دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9

موضوع: قرار نبود اینجوری بشه!!!

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مدیریت بازرگانی
    نوشته ها
    417
    ارسال تشکر
    2,930
    دریافت تشکر: 2,806
    قدرت امتیاز دهی
    12935
    Array

    پیش فرض قرار نبود اینجوری بشه!!!

    قـرار نبـود این جوری شه ...

    قرار نبود تا نم باران زد، دستپاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم که مبادا خیس شویم و بعد تند تند تو دفترچه شعرمان بنویسیم زیر باران باید رفت!
    قرار نبود اینقدر دور شویم و مصنوعی؛ ناخن های مصنوعی؛ دندان های مصنوعی؛ خنده های مصنوعی؛ آواز‌های مصنوعی؛ دغدغه های مصنوعی ...!
    هر چه فكر می‌کنم می‌بینم قرار نبود ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم!
    این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن، برای چیست؟!
    قرار نبود همه از دم درسخوان بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم؛ بعید می دانم راه تعالی بشر از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود؛ باید کسانی هم باشد که کارخانه ها را بگردانند، خانه بسازند، تولید کنند، نظافت و ...!
    قرار نبود این ‌همه در محاصره سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا!
    قرار نبود این همه میز و صندلی‌ِ کارمندی، روی زمین وجود داشته باشد؛ بی شک این همه کامپیوتر و پشت های غوز کرده، در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بود!
    این چشم ها برای دیدن زیبائی های خدا، نور مهتاب، ستارگان، طبیعت و ... آفریده شدند نه برای ساعت پشت ساعت، شب پشت شب خیره ماندن به مانیتورها...!
    قرار نبود خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال به ‌جایشان صبح خوانی کنند. آواز جیرجیرک های شب نشین، حکمتی داشته حتماً؛ که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما، تا نیاز به قرص خواب پیدا نکنیم!
    من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه دار و ندار زندگی مان؛ همه دغدغه ‌زنده بودن مان!
    قرار نبود کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گرو کشی و ضعف اعصاب داشته باشد!
    قرار نبود این طور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم!
    قرار نبود کرم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرمابخش، زره بگیریم و بجنگیم!
    آنقدر که فقط می‌دانم خوب نیستیم!
    از هیچ چیز راضی نیستیم!
    اما سر در نمی‌آوریم چرا ...؟!
    مرگ از زندگی پرسید:چرا من تلخم و تو حقیقت؟!
    زندگی در جواب گفت :
    چون من دروغم و تو حقیقت!!





اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •