دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: ماجرای دو تا گل سرخ

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    همکار تالار بیماریها
    نوشته ها
    1,534
    ارسال تشکر
    8,328
    دریافت تشکر: 9,716
    قدرت امتیاز دهی
    64606
    Array
    sr hesabi's: جدید38

    پیش فرض ماجرای دو تا گل سرخ

    گل سرخ قصمون با شبنم رو گونه هاش
    دوباره دل داده بود به دست عاشقونه هاش

    خونه ی اون حالا تو یه گلدون سفالی بود
    جای یارش چقدر تو این غریبی خالی بود


    یادش افتاد که یه روز یه باغبون دو بوته داشت
    یه بهار اون دو تا رو کنار هم تو باغچه کاشت

    با نوازش خورشید طلا قد کشیدن
    قصشون شروع شد و همش به هم میخندیدن

    شبنمای اشکشون از سر شوق و ساده بود
    عکس دیوونگیشون تو قلب هم افتاده بود

    روزای غنچه گیشون چقدر قشنگ و خوش گذشت
    حیف لحظه هایی که چکید و مرد و برنگشت

    گلای قصه ی ما اهالی شهر بهار
    نبودن آشنا با بازی تلخ روزگار

    فکر میکردن همیشه مال همن تا دم مرگ
    بمیرن با هم میمیرن از غم باد و تگرگ

    یه روز اما یه غریبه اومد و آروم و ترد
    یکی از عاشقای قصه ی ما رو چید و برد

    اون یکی قصه ی رفتن و باور نمیکرد
    تا که بعدش چیده شد با دستای سرد یه مرد

    گلای قصه ی ما عاشقای رنگ حریر
    هر کدوم یه جای دنیا بودن و هر دو اسیر

    هیچکی از عاقبت اون یکی با خبر نبود
    چی میشد اگه توی دنیا قصه ی سفر نبود

    قصه ی گلای ما حکایت عاشقیاس
    مال یاسا ، پونه ها ، اطلسیا ، رازقیاس

    که فقط تو کار دنیا دل سپردن بلدن
    بدون اینکه بدونن خیلیا خیلی بدن

    یکیشون حالا تو گلدون سفال خیلی عزیز
    اون یکی برده شده واسه عیادت مریض

    چقدر به فکر هم اما چقدر در به درن
    اونا دیگه تا ابد از حال هم بی خبرن

    روزگار تو دنیای ما قربونی زیاد داره
    این بلاها رو سر خیلی کسا در میاره

    بازیاش همیشه یک عالمه بازنده داره
    توی هر محکمه کلی برگ و پرونده داره

    این یه قانون شده که چه تو زمستون چه بهار
    نمیشه زخمی نشد از بازیهای روزگار

    اگه دست روزگار گلای ما رو نمی چید
    حالا قصه با وصالشون به آخر می رسید

    ولی روزگار ما همیشه عادتش اینه
    خوبا رو کنار هم میاره بعدم میچینه

    کاش دلایی که هنوزم می تپن واسه بهار
    در امون بمونن از باز یای تلخ روزگار

    مریم حیدر زاده

    شاید ....

  2. 2 کاربر از پست مفید sr hesabi سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •