دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: سه آرایۀ سبک شناختی شعر بیدل

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    همکار تالار ادبیات
    نوشته ها
    262
    ارسال تشکر
    238
    دریافت تشکر: 626
    قدرت امتیاز دهی
    1682
    Array

    پیش فرض سه آرایۀ سبک شناختی شعر بیدل

    دراین گفتارسه آرایۀ شعری ، ازحوزۀ سبکشناسی شعربیدل انتخاب شده است، بااین ملاحظه ها که :
    مناسبت ریشه یی با هنرشاعری بیدل دارند.هرچند یکی ، در کتابهای بلاغت به شمار صناعات ادبی نیامده ودیگری برخلاف ازمعایب شعرشناخته شده ، مگر درشعر بیدل تا جایگاه صنعت یا آرایۀ شعری رسیده ، رنگ هنری یافته و بعدی از ابعاد زیبایی شناختی شعر را آراسته است وسومین گاه ازشمارسجع آمده وگاهی وابستۀ ترصیع پنداشته شده و درشعر دیگران چنان چشمگیر نبوده است ، با آن همه ، هرسه آرایه ازارکان سبک شعری بیدل به شمار می آید.

    نخستین صنعت ، بازی با واژه هاست که من افسون واژگان نامیده ام .

    بازی با واژه ها درادبیات جهان بیشتربرای تفریح و تفنن صورت می گرفته ومی گیرد . وشاعران درهرزبانی ، برای افزایش گیرایی وکشنده گی کلام ازآن کارگرفته اند . اگرژاک پره ور کمابیش برای نمایش زیباییهای نهفتۀ بیان ، زبان را به بازی گرفته باشد ، پیترریوم کورف ( ۱۹٢٩ـ ۲۰۰۸RühmkorfPeter)

    بلند جایگا ه ترین شاعرجرمنی پس از جنگ جهانی دوم ، نیزبرای طنزآمیزی شعرهایش دست به ساختن عبارتها و ساختارهای ناآشنای کلامی می زد و در بلاغت اروپایی نیز نامی برای آن وجود ندارد ؛ زیرا درشمار صناعات ادبی نیامده است . عبداقادربیدل ، برکنارازهرگونه هزل گرا یی وملاحظۀ تفریحی ، برای بیان جدی ترین مضامین وگفتنیها، واژه هارا درزنجیره های نا آشنای زبان می نشاند ، که من درکتابهای ادبی فارسی ودرشمار صناعات ادبی چنین شگردی را سراغ ندارم . بنا برآن کشف آن درشعرهای بیدل با بسامد اعتنا انگیز ؛ نخستین بار توسط این خامه صورت گرفته و با نام واژۀ « افسون واژگان » برای پژوهندگان شعر بیدل پیشنهاد می شود. پیش ازورود به بحث باید یاد آورم که بازی با واژه ها را درشعر شاعران دیگر ندیده ام و نامی هم برای آن درکتابها ی بلاغت فارسی ؛ چنان که نوشتم نیست . هدف بیدل ازبازی با واژه ها ابهام آمیز کردن شعراست، سلاست زداییست که برآن اندکی روشنی خواهم افگند وبا آن وصف ، گاهی ودرچند بیتی کاربیدل نیزرنگ تفنن می گیرد . ازآن شمار این بیتها را نمونه می آورم:

    دورازان در چند درهر دشت ودر گرداندم
    بخت برگردیده برگردد که برگرداندم*
    زقید لفظ ومعنی فارغم لیک این قدردانم
    که گرد هرکه گردد گرد دل ، گردیدنی دارد*
    غیربارعشق هرباردگرافگندنیست
    بیدل ارباری بری باری بدوش این بار بر*
    بیدل از علم وعمل گرمدعا جمعیت است
    هیچ کاری غیر بیکاری نمی آید به کار ( ۷۰۳)
    درهمین بیتها ، جناس ها و همحروفی موسیقی انگیز ودومعنایی ایهام ساز واژه ها تجلی یافته اند . افسون واژه ها درسروده های بیدل، نه یکی دومورد ونه تصادفیست . شاعر با ساختن عبارتهای خلاف عادت ذهن وزبان ، سخنش را ابهام آمیزوپیچیده می سازد . یا به تعبیر ویژۀ خودش «سکته خیز » می سازد: «سکته خیز افتاده چون موج گهر تقریر من .» سکته خیز ، یعنی سلاست زدایی شده ، زیرا می پندارد که :« نظم عالی تأملی می خواهد + معذور که سکته نردبان سخن است . » وجایگاه سکته درشعربیدل ، بحثیست جدا و درآن باره درجای دیگری نوشته ام .بیدل با چنان بیان عادت ستیز وشگفتی انگیز که درنگاه نخست ، چگونگی با فت سخن چشم گیر می شود و معنا درفرا سوی شیشه های رنگین ساختارهای نو زبانی می ماند ، خواننده را وامی دارد تا بکوشد و با درنگ وتأمل راه به ژرفا بکشاید ،

    زیراکه « مفت غواص تأمل گهرمعنی بکر + فطرت بیدل ما خصلت قلزم دارد» .درشعر بیدل بازی با واژه ها یا افسون واژه ها ، جلوه های گوناگون می یابد . یکی استفاده ازچند معنایی واژه است ؛ مانند شنیدن به معنای بوییدن ، شنیدن به معنای استماع و شنیدن درک کردن ودریافتن را دراین چهار بیت ازچهارغزل بنگریم :

    ماجرای بوی گل نشنیده می باید شنید
    ای هوس تن زن زبان غنچه است انشای ما ( ١۰۶ )*
    ماجرای عرض ما نشنیده می باید شنید
    گفتگوی ناتوانان ، ناتوانی گفتگوست ( ٢۰۱)*
    ماجرای خامشان نشنیده می باید شنید
    بی زبانی را نفس پرورد(1) پیداکرده اند ( ۴۱۸)*
    قصۀ فرهاد من نشنیده می باید شنید
    سرمۀ جوهر نهان دارد صدای تیشه ام ( ۸۵۵
    نگرش انگیز است که یک بافت غیرعادی زبان درچهاربیت از چهار غزل مختلف مکرر می آید . و این خود روشنترین گواهی دلبستگی شاعر به آن است . ازهمان فعل شنیدن درکنار دیدن « دیدن ندیدن ونشنیدن شنیدن » را می سازد :
    یاران فسانه های تو ومن شنیده اند
    دیدن ندیده ونشنیدن شنیده اند ( ۶۸٩)
    وهمین عبارت ناآشنای « نشنیدن شنیدن » را که کشف تازۀ زبانی اوست ، دربیت دیگری هم می آورد :


    بیدل همه معنی نظران پنبه به گوش اند
    من نیز شنیدم سخنی از نشنیدن
    برآمدن به معنای بیرون رفتن و برآمدن به معنای شدن دراین بیت ، زمینۀ تبلورچنین افادۀ ناشنیده شده است :
    فریب کسوتِ وَهمت ( رۀ ) یقین زده بیدل
    زرنگ خویش برآ تا برنگ خویش برآیی ( ۱۱۵۲)

    ازرنگ خودی وخویشتنی و انانیت بدرآی تا مانند خود شوی ، خود درذات و دراصل . شماری ساختارهای زبانی با دست بردن به رابطۀ همسویی وناهمسویی واژه ها شکل می گیرند .عادت زبانی وذهنی ما چنان است که یا چیزی را بی عیب بشناسیم یا مقابل آن ، با عیب ، مگر بیدل تعبیر بی عیب نبودن را می سازد که صورت نو ساختۀ باعیب بودن است .
    ننگ خفت مکش ازخلق به اظهار کمال
    نزد این طایفه بی عیب نبودن هنر است

    یا :تعبیرهای پیش بردن کاری وپیش نبردن کاری شناخته و عا دیست ، « مگرپیش بردن پیش نبردن » شگفتی انگیز و تأمل طلب است .
    جایی که بود پیش بری پیش نبردن
    مفت تو اگر پیش بری پیش نبردن ( ۱۰۳۶)
    گم شدن ویافتن ، فعلهای آشنا اند . نایافتن گم کردن ، یعنی یافتن وگمشدن گم کردن ، یعنی گم نکردن را درشعر بیدل می خوانیم :
    موج دریا درکنارم ، ازتک وپویم مپرس
    آن چه من گم کرده ام ، نایافتن گم کرده امیافتن گم کردنی می خواهد اما چاره نیست
    کاش گم کرده ( گم کردن ؟) ، چه سازم *، گم شدن گم کرده ام ( ٩۵۲)
    چشم کشادن ومقابل آن مژه بستن دو فعل آشنا درزبان اند ، مگر « چشم کشادن بروی مژه بستن » ، بیانیست تازه و نا آشنا و معنای آن همان مژه بستن است

    چشم کشا لیک بر رخ مژه بستن
    آینه باش آنقدر که زنگ توان زد ( ۴۷۶)
    تعبیر همانند آن « نرسیدن نرسد » است دراین بیت :
    زین خمستان ، هوس نشۀ وهمی دارم
    که به ترطیب دماغم نرسیدن نرسد ( ۶۵٩
    نرسیدن نرسد ، یعنی رسیدن برسد که در زبان عادتی و مأنوس می گویند «برسد » .اکنون برای آشنایی بایسته تربا بازی واژگان ، چند نمونۀ دیگر می آورم ومی گذرم :
    چو غفلت غافلیم از غفلت احوال خود بیدل
    فراموشی فراموشی به یاد کس نمی آرد
    مفهوم غفلت غافل است ازاین که غفلت ا ست و همان گونه ما هم ازغفلتی که دچارآنیم آگاهی نداریم .کسی که دچارفراموشیست ، حتا فرا موش کاری خودرا نیز نمی تواند با یاد بیاورد .

    زشوربی نشانی ، بی نشانی شد نشان بیدل
    که گم گشتن زگم گشتن برون آورد عنقارا ( ١٢۴)
    آنقدرازبی نشانی شوربرخا ست ، که بی نشانی نشان شد ، یعنی شهود وحضورش محسوس گردید . مانند آن که گم بودن عنقا آن را برزبانها انداخت و گویی عنقا همه جا هست ، درحالی که نیست .

    صبح وشام ازنفس سرد غرض جویی چند
    بادبادیست به عالم که چنین باد ، مباد ( ۶٩۲)
    بادباد نخستین اشاره به بانگ دعاهاست که صبح وشام بلند می شوند . چون دعاکنندگان غرض جواند نفس شان سرد است ، یعنی بی اثر است . چنین باد ، یعنی چنین وزش سردی که ازنفس غرض جویی چند به عالم می وزد . مباد یعنی خاموش و نابود باد

    اینقدربی اختیار ازاختیار افتاده ایم
    دست ما بر دست ما سنگ است ، پا زنجیرپاست (٢۰۰
    )
    دربی اختیاری تاآن جا فرورفته ایم که دست ماسنگ روی دست ما ست .دست زیرسنگ کنایه از وضع ناچاری وبی اختیاریست . وپای ما نه وسیلۀ رفتار ، بل که بازدارندۀ رفتارماست . یا با هزار بند جبر ، پا ی بند و برجای مانده ایم .
    کس زافسون تعین داغ محرومی مبا د
    چون گهر عمریست دردریا زدریا رفته ایم
    گهربا آن که در دریاست ازدریاییان جداست ، همسان موج وحباب و کف آب گونه نیست.

    چوشمع گردن دعوا چسان کشم بیدل
    سرم بدوش فگندن ، فگنده اند اینجا ( ۱۲٩)*

    آن جلوه که بیرون خیال است ، خیالش
    دیدیم برنگی که ندیدیم برنگی ( ۱۱۵۷)*
    رم فرصت سرتعداد ندارد بیدل
    من درین قافله دیراست که زود آمده ام*
    درین نه آشیان غیرازپر عنقا نشد پیدا
    همه پیداشد ، اما آن که شد پیدا نشد پیدا ( ۷۴)*
    درین گلشن که سیر رنگ وبوی خود سری دارد
    جهانی آمد اما من زیاد آمدن رفتم*
    حیرت به دلم جرأ ت انداز تپش سوخت
    چون گوهر ازین قطره چکیدست چکیدن**
    ممنون سعی خویشم ، کزعجزونارسایی
    کارنکردۀ دی ، امروز باز کردم*
    با هیچ کس حدیث نگفتن نگفته ام
    درگوش خویش گفته ام ومن نگفته ام*
    طرۀ او در خیالم گر پریشان می شود
    ازنفس هم دل پریشانتر پریشان می شود( ۵٩۱)*
    چون قافلۀ عمر به دوش نفسی چند
    رفتیم به جایی که خبر نیست خبر را ( ۶)*
    خلقی به دور گردون مخمور ومست وهم است
    این خالی پر ازهیچ پیمانۀ کی باشد ( ۵۱۰)*
    حال می پندارم وماضیست استقبال من
    درنظرمی آیم امروزی که دوشم دیده اند( ۴٩٩)*

    دوم ، تتابع اضافات
    تتابع اضافات یا پیهم آیی کسره هارا قدما ازعیبهای کلام شمرده اند ، یعنی از شمار ضد صنعتها وبعض مولفان کتابهای بدیع گفته اند که هرگاه تتابع اضافات مخل فصاحت نباشد مجاز است . مگر در شعرهای بیدل ، تتابع اضافات ، بعد موسیقایی شعررا رنگینتر وآن را آهنگینتر می سازند . بیدل درکنارترکیب سازی شیفتۀ عبارت سازی وساختن عبارتهای ترکیبیست . عبارت ترکیبی که ازبهم پیوستن چند عبارت وترکیب دریک افادۀ شعری ساخته می شود ؛ خواه مخواه تتابع اضافات را با خود دارد . زیاده بر آن بیدل درسلسله سازی اضافتها شیفتگی شگفتی دارد . اینک شماری عبارتهای نوساختۀ بیدل را ازنظرمی گدرانیم :« خط عجزنفس» دراین بیت :

    برخط عجز نفس عمریست جولان می کنم
    رهروان یکسر تپش آوارۀ این جاده اند
    «انفعال نامه بران رموزعشق» دراین بیت :
    ازانفعال نامه بران رموز عشق
    رنگ پریده را به عرق بال ترکنند
    «عرق آینۀ دست دعا» دراین بیت :
    امید اجابت چه قدرمنفعلم کرد
    امشب عرق آینۀ دست دعایم
    عبارتهای ترکیبی ؛ مانند « گرد عدم سراغی عنقا » دراین بیت :

    جهان پراست زگرد عدم سراغی عنقا
    تو نیز باش برنگی که هیچ جا تو نباشی
    گردعدم سراغی عبارت است .عدم سراغی عنقا عبارت است .عدم سراغی ، خود ، ترکیب است . بدین گونه دوعبارت ویک ترکیب به هم پیوسته این افادۀ شعری را ساخته اند .«مزرع نیستی آرایش تخم شرر» دراین بیت :

    مزرع نیستی آرایش تخم شرریم
    آفت حاصل ما عرض دمیدن باشد
    «پیغام عجزسرمه نوا» دراین بیت :
    پیغام عجز سرمه نوا با که می رسد
    شاید مگس به پشه رساند طنین ما
    پس ازسویی عبارت سازی وساختن عبارتهای ترکیبی ، تتا بع اضافات را درشعربیدل بارآورده است، ازدیگرسو؛ بیدل که به گواهی آزمایش بحورگوناگون عروضی و بحورنامطبوع ووزنهای خیزابی و ریتمیک وگواهی پا فشاری اش به رعایت ردیف و قافیه های درونی ، ترصیع وهم حروفی واژه ها ، از دلبستگان بعد موسیقایی شعر است ، تتابع اضافات را نیز صنعتی موسیقی انگیز می شناسد و از تتابع اضافات زنجیره های زرین می سازد که براستی شعرش را آهنگینتر می کند . برآن بنا ، خلاف کتابهای بلاغت ، تتابع کسره اضافات را ازصناعات حوزۀ موسیقایی شعر می توان شمرد . به این چند مثال توجه فرمایند


    ای گرد تکاپوی سراغ تو نشانها
    واماندۀ اندیشۀ راه توگمانها
    حیرت نگۀ شوخی حسن تو نظرها
    خامش نفس عرض سنای تو زبانها
    یا :
    بیا ای جام ومینای طرب نقش کف پایت
    خرام موج می مخمور طرز آمد نهایت ( ٢۰۴)*
    کیست گردد مانع مطلق عنانی های من
    موج بی پروای توفانخیز در یای تو ام ( ۹١۲)*
    افسردگیم سوخت درین دیر ندامت
    پروانۀ بی بال وپر شمع مزارم ( ۹۱۳)
    فرصت ثمرِمنتظرٍ لغزشِ پاییست**
    سعی قدم اکنون به نفس بست مدارم
    من ساز تحیرتپش نبض خیالم
    یا جان نفس سوختۀ جسم نظارم*
    چون کاغذ آتش زده مهمان بقاییم
    طاووس پرافشان چمنزار فناییم ( ۸٩۵)*
    رگ گل آستین شوخی کمین صید مادارد
    که زیرسنگ دست از سایۀ رنگ حنا دارد*
    برنگ غنچۀ خون بستۀ دلهای مشتاقان
    زسودای خطش بر دوردل پیچیده دفترها ( ۱٢۸)*
    زهی خمخانۀ حیرت ،کلام هوش تسخیرت
    دماغ موج می آشفتۀ نیرنگ تقریرت*
    رم وحشی نگاه من غبار انگیز جولان شد
    سواد دشت امکان ، شوخی چشم غزالان شد


    سوم موازنه
    این آرایۀ شعری شناخته و معروف نیز دل از بیدل ربوده است . بیدل ازشیفتگان موازنه سازی در نثر ونظم است . من دراین گفتار ، صنعت ترصیع را که ممیزآن ازموازنه اتفاق رَوِی قرینه هاست ، نیز درشمار موازنه گرفته ام .سه نمونه ازنثر می آورم :« ازجهل تا دانش ، معترف که نتوان ستود ومی گویند . ازسایه تا آفتاب متفق که نمی توان یافت و می پویند . مجبوربیداد اعتباریم ، گفتگوهای تظلم اضطراریست . محبوس قفس نیرنگیم ، پرفشانیهای ندامت ، بی اختیاری .نه خاموشی را براین آستان جبهۀ اعتباریست و نه سخن را درین درگاه آبروی نسبت باری. خاموشی همان حلقه ییست بیرون در نشسته وسخن همچنان غباریست ، ازآستان بیرونتر شکسته .» (چهارعنصر، ۴)نمونه ها ازشعر:درشعرموازنه چند گونه آمده است و غالبا قافیه های درونی زنگ کاروان قرینه هاست .
    گاهی موازنه درسراپای یک بیت آورده می شود ؛ چنان که مصرع نخستین ، واژه واژه با مصرع دومین مقارنه دارد :

    نشه دودیست که از آتش می می خیزد
    نغمه گردیست که از کوچۀ نی می خیزد ( ۶۵۴)*
    درانجمن یأس چه گویم به چه شغلم
    درکارگۀ عجز ندانم به چه کارم ( ٩۱۳)
    یا :
    خماروصل وخورسندی ، بجوش ای گریه تا گریم
    اسیرعشق وبی دردی ، ببال ای ناله تا نالم*
    بارم سر خویشست به دوش که ببندم
    خارم دل ریشست زپای که برارمشمعی ،
    از وحشت نگاهی، انجمن گم کرده ام
    بلبلی ، از پر فشانیها ، چمن گم کرده ام
    گاهی دربیت دارای موازنه ، دوقرینۀ مصرع نخستین با هم ودوقرینۀ مصرع دومین باهم دارای موازنه اند .
    به خون پیچیده می بالم ، نفس دزدیده می نالم
    دمید نهای تبخالم ، چکیدنهای نا سورم*وفا سربرخط عهدت ، کرم فرمان بر جهد ت
    ترحم بندۀ کیشت ، مروت امت دینت
    گاهی موازنه بین سه پارۀ بیت می آید ، مانند :
    به زبان نمی رسد ، لب به فغان نمی رسد دل
    کس به نشان نمی رسد ، تیر خطاست زندگی*
    نه شادم نه محزون ، نه خاکم نه گردون
    نه لفظم نه مضمون ، چه معنیستم من
    دربیشتربیتها موازنه تنها درمصرع نخستین رعایت می شود :
    خواه نوای راحتیم ، خواه طنین کلفتیم
    هرچه بود غنیمتیم ، صوت وصداست زندگی ( ١١۷۶)*
    نه خاک آستانم ، نه چرخ آشیانم
    پری می فشانم ، کجاییستم من
    بناز ای تخیل ، ببال ای توهم
    که هستی گمان دارم و نیستم من*
    غلام زلف تو سنبل ، اسیر روی توگل
    بنفشه بنده خط سبز مشکبوی ترا ( ٢۶)*
    اگر به دیر کبابم ، وگر به کعبه خرابم
    من کشیده سر از آستانۀ که ندارم*
    مکش ای ناله دامانم ، مدرای غم گریبانم
    سرشکی محومژگانم ، چکیدن نیست مقدورم*
    نفس غبارست صبح امکان ، عدم تلاشست جهداعیان
    بغیرپروازاین گلستان بهاررنگ دگرندارد ( ۴۰٢)
    *
    هوای گل نمی دانم ، دماغ گل نمی فهمم
    سری دارم که سامان نیست جز تسلیم زانویش*
    شرار محمل شوقم ، گداز منزل ذوقم
    هزارقافله دارم به بار سوختگیها ( ٢٩)*
    همه راست جادۀ پیچشی ، همه راست خجلت گردشی
    به برهنگی زدی این زمان که دمید پیرهن از برت*
    نفس از تو صبح خرمن ، نگه از تو گل به دامن
    تویی آن که در بر من تهی از من است جایت
    موازنه گاهی به مصرع دومین می گذرد ؛ مانند این بیتها :
    به فسردنم همه تن الم ، به تردد آبله در قدم
    چو غبار داغ نشستنم ، چو سرشک ننگ روانیم*
    لاله زاروشبنمستان محبت دیده ایم
    محوهراشکی نگاهی ، زیرهرداغی دلیست*
    ظلمست مرهم لطف ازما دریغ کردن
    چون داغ سوزناکیم ، چون زخم درد مندیم*
    این انفعال جاوید یارب کجابرد کس
    گم گشتۀ خفاایم ، آوارۀ ظهوریم
    موازنه را یکی از ويژگیهای شعرونثربیدل می پندارم که به دیده داشت آن گاهی ازلغزش خوانش ومعنی یابی درامان می دارد . مانند :دریکی ازرویه های انترنتی ستایش نامۀ کتابی دربارۀ بیدل را می خواندم که تازه انتشاریافته بوده است و این سطرها توجهم را جلب کرد :« دریک جای می نویسند که بیاییم واین بیت ازمیرزا را که فرموده است :

    کشتۀ نازتوام ، بسمل انداز تو ام
    گرهمه خاک شوی خاک مرا جانی هست
    صحیح بخوانیم . ایشان ( مولف کتاب )برخلاف دیگر بیدل شناسان پیشنهاد کرده اند که « بسمل انداز تو ام را به صورت مضاف ومضاف علیه (الیه) نخوانیم . چراکه بی معناست واگرمعنایی داشته باشد محدود است . ایشان می نویسند که این بند را به صورت مسکون بخوانیم ...که معنی به این شکل خواهد شد :کشتۀ نازتو ام . بسمل انداز تو ام . یعنی من قربانی تو ام . بسم الله برمن می افکنی وذبحم می کنی . » نویسنده نه تنها این صورت خوانش را درست می پندارد ، که استاد صلاح الدین سلجوقی و بسیاری ازبزرگان کابل واستاد شفیعی کدکنی را نیز به خطا خوانی محکوم می کند .حالا بگذریم از این که اندازمخفف انداختن نیست . بیدل از واژۀ انداز غالبا ادا و اطوار ، شیوه و ارج ومقام وگاهی اندازه را درنظر می دارد . وگذشته از آن که درمصرع دوم ، گرهمه خاک شوی نیست بل که گر همه خاک شوم است . اگرنویسنده از موازنه پسندی بیدل آگاه می بود ، هرگز به این اشتباه نمی افتاد و مصرع را با توازن هردو پاره می خواند ؛ چنان که بزرگان نیز همین گونه خوانده اند که درست است یعنی : « کشتۀ ناز توام ، بسمل انداز تو ام . » و به همین صورت هیچ مشکل معنایی ندارد .

    درفرجام این بحث
    می خواهم براین چند نکته تأکید کنم که :برای سنجش اصلهای زیبایی شناختی شعر بیدل با محتوای دفترهای بدیع وبیان شناخته و فهرستهای صناعات لفظی ومعنوی نمی توان اکتفا کرد . شعراورا بیرون از این محدوده ها باید یافت وشناخت .درجنب دیگر ويژگیهای سبکی شعر بیدل این سه ویژگی : افسون واژگان ، پیهم آیی اضافتها و موازنه را ازنشانه های سبک شاعری بیدل می توان پذیرفت .درکنار آن همه بیت های آسان وسلیس که جویندگان در کلیات بیدل خواه مخواه ، خواهند یافت ، به پندار من ، ابهام شعری و تأمل طلبی آن ، اوجیست که خامۀ شاعربدان سومی خرامد وخودش به آن سرافراز است . شماری استعاره و تشبیه و تعبیرهای مانند : «کوهم و کتل دارم» ، «فطرت بیدل ما خصلت قلزم دارد» ، «ای زفهم آن سو به گوش ما صدایی می رسی » ، «سکته خیزافتاده چون موج گهر تقریر من» ،«گفت وگوی زبان لال خود یم » ،«چون غلغلۀ سور ، قیامت کلماتم» ، شگرد بازی با واژگان وتأکید بر« زبان غنچه است انشای ما » درهمین مقالت وده ها افادۀ دیگر ، مفاخره های معمول نبوده ، گواهان پافشاری آگا هانۀ بیدل برارج ابهام هنری یا سلاست ستیزی او در سروده سراییست .
    * پارۀ نخستین این مصرع اشتباه آمیز است .** این مصرع نادرستی چاپی دارد .نمونه ها از کلیات چاپ کابل برچیده شده اند . ۱ _ برای دریافت دقیق معنای نفس پرورد به این کاربردهای پرورد نیز می باید توجه کرد :آینه پرورد :نیاز جلوه دارم حیرت آیینه پروردی زدیوان نگاه امشب برون آورده ام فردی ( ١١٩۶)سیل پرورد :رنگ بنیادم نظرگاه دوعالم آفت است
    سیل پروردست اگر خاکیست در ویرانه ام

    ویرایش توسط ثمین20 : 10th July 2013 در ساعت 11:40 AM

  2. 3 کاربر از پست مفید ثمین20 سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. هدایای تبلیغاتی - آنتی ویروس - سررسید - کسپرسکی
    توسط volghan در انجمن تالار گفتگوی آزاد
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: 29th May 2016, 11:53 AM
  2. مقاله: وقتی می‌گویید من درست می‌گویم و تو اشتباه می‌کنی(سبک محاوره مخالفتی)
    توسط Almas Parsi در انجمن روانشناسی اجتماعی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 5th May 2013, 06:38 PM
  3. تصاویری از روبات احساساتی/ روباتی با توانایی نشان دادن 9 احساس مختلف
    توسط artadokht در انجمن سایر موضوعات اختراعات و نوآوری
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 9th September 2012, 12:13 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 10th August 2012, 12:16 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th November 2009, 11:48 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •