دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: داستان عشقی

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    معماري
    نوشته ها
    2,535
    ارسال تشکر
    10,246
    دریافت تشکر: 10,466
    قدرت امتیاز دهی
    32326
    Array
    معمار حانیه's: خواهش

    Question داستان عشقی




    توجه: دئستان این فقط یک طنز وداستان شوخی بود... پس خواهشا کسی ناراحت نشه. . نظرتون حتما بگید. اگر دوست داشتید .سریع بعد داستان

    دیگه میزارم. دوستم نگذاشتید بگید. دیگه نگذارم...




    یک روز یک پسر عاشق یک دختر شد


    ان دختر کسی نبود جز این خانوم کوچلو



    یک روز پسره سخت در فکر فرو رفت که ایا بهش بگم یا نگم؟؟؟



    هم در روز وهم در شب مشغول قکر کردن بود که بگم یا نه؟؟؟



    بلاخره تصمیم گرفت که بره جلو وبگه



    رفت در خونه دختره که بهش بگه .. اما دید یک اون یک سگ نگهبان مخصوص داره



    پسره با خودش گفت . این فایده نداره. از من وضعش بهتره . اگر اینجوری برم. جواب نه میده . وناراحت شد مشغول فکر کردن بود



    تا اینکه این فکر به نتیجه رسید که اگر اینجوری به خودش کنه از اون برتری داره و جواب مثبت میده. رفت جلو



    بازم دید که دختر در حال خوردن بستنی با سگش







    اما وقتی دختر دیدش. ترسید وفرار کرد . بازم پسر تنها شددددد گریه کرد



    تا اینکه فکر کردی اینبار اینجوری بره جلو و حرف دلش بزنه وبگه بیابریم بیرون تا یک حرفی بهت بزنم







    رفت واز خانوم در خواست کرد که برن بیرون وخانوم هم قبول کرد . پسر در رستوران اینجوری به دختر نگاه میکرد



    دختر هم در جواب اینجوری



    گفت دیگه بگو حرفت کار دارممممممممم

    پسر گفت زن من میشی؟؟؟



    دخترهه گفت باید فکر کنم




    وبا خودش گفت درسته من این پسر دوست دارم. اما اگر من سریع به این جواب بدم. فک میکنه هول شدم. بنابراین بهش میگم. نه . تا دوباره منتم

    بکشه. وبهش گفت نه.












    پسر گفت نه؟؟؟؟



    بازم دختره گفت اره من نه میگم. اصلا تو کی هستی . من میخوام پله های طریقی برم بالا وبالا وبالا تر. مهریه ایم. .......

    پسره دیگه هیچی نگفت واونجا رها کرد وبرگشت خونشون

    از اون به بعد رفت با چند تا دوستش بگرده وتفریح کنه......




    اما دختره .وقتی فهمید که پسره درکار نیست. با خوش گفت چرا اینکار کردم. جرا؟؟؟؟؟؟؟؟







    ومدا م بهش زنگ میزد..



    سالها گذشت

    پسره ازدواج کرده بود وبجه هم داشت









    واما اخرت دختر شد این























    من ترسیم کردن را به حرف زدن ترجیح میدهم،

    زیراترسیم کردنسریعتر است و مجال کمتری برای دروغ گفتن باقی میگذارد.

    (لوکوربوزیه)

  2. 8 کاربر از پست مفید معمار حانیه سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 14th March 2010, 06:01 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th October 2009, 08:23 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th November 2008, 05:24 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •