دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 30

موضوع: مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #21
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29856
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "


    آمدن پلنگ به دهکده در شب


    پلنگ عازم سوی ده رهسپار است
    سر و پا و دل و جان بی قرار است


    کنار ده رسید و منتظر ماند
    سرود وصل را در دل همی خواند


    شب است و ده دگر فازغ ز کار است
    در آن سوسوی ((لمپا)) بی شمار است


    کمی بگذشت و سوسو کورسو شد
    ز صبر و بی قراری تند خو شد


    برآورد نعره ای از آن دل تنگ
    تو گویی با زمان دادرد سر جنگ


    سگان ده برآشفتند یکجا
    پلنگ در حیرت و ده گشته غوغا


    به کار دل غضب جایی ندارد
    تن رنجور او نایی ندارد


    پس از چندی همه گشتند خاموش
    سکوت نیمه شب پیچیده در گوش


    پلنگ آرام و آرام عین صیاد
    بره افتاد و گویی پای بر باد


    رسیده بوی مینا بر مشامس
    تو گویی صید را دارد به دامش


    سگی در بین راه دیدش برآشفت
    به یک ضربت حریف بی نوا خفت


    ز رّد پای مینا بو کشیده است
    گهی با چشم دل از دور دیده است


    تمام کوچه ها را رفت آرام
    رسیده تا ((کله چو)) دل شده رام


    دمادم پوز خود مالید بر در
    ز اشک شوق رخسارش شده تر


    ولی مینا ز رویای شبانه
    پرید از خواب و بیرون شد ز خانه


    کمی ترسید و آمد رو سوی در
    بخود می گفت زهرا یا منوّر


    نفس های پلنگ گویی چو آدم
    نفس های عجین گشته به صد غم


    به مینا گفت با صد آه و زاری
    منم آنکه ز بهرش بی قراری


    منم آن عاشق کوه و در و دشت
    ز بخت بد مرا طالع چنین گشت


    به ترس و لرز بگشودست در را
    هزاران فکر زد یکباره سر را


    بدید آن عاشق زار و گرفتار
    عجب نوری به دل آمد شب تا


    وصال یار شوق دیگری داشت
    جمال یار ذوق دیگری داشت


    در آن وادی که دل آمد به بازار
    نباشد عقل را دیگر خریدار


    پلنگ آمد کنار یار جانی
    هزاران نکته گفت با بی زبانی


    ز شوق این وصالش دیده گریان
    کله چو از دو گل گشته گلستان


    بخاری گرم و یارش گرم تر بود
    که امن و عیش و عشرت یک نظر بود


    چه زیبا گفته بود آن شیخ عریان
    ز حال یار در دیدار یاران


    ((چه خوش باشد که بعد از انتظاری
    به امیدی رسد امیدواری


    از آن بهتر و زان خوشتر نباشد
    دمی که می رسد یاری به یاری))1


    غذا آورده مینا برایش
    به حیران مانده از این ماجرایش


    نگه می کرد یار مهربان را
    نوازش می نمود آن دلستان را


    برای نازنینش ناز می کرد
    چو مرغی در هوا پرواز می کرد


    نشستند تا سحرگه این دو دلدار
    شب پر خاطرات از وقت دیدار


    خروس بی محل آواز سر داد
    که گویی وقت رفتن را خبر داد


    الهی ای خروسک لال گردی
    خروسک در گلو پایمال گردی


    به دل هرگز ندارد میل رفتن
    ندارد شور رفتن نای در تن


    نمی خواهد و لیکن چاره ای نیست
    به داد و قیل و قال او ثمر چیست؟


    خداحافظ تو ای مینای جانم
    خداحافظ تو ای روح و روانم


    خداحافظ به دیدار دگر بار
    خداحافظ خداحافظ خدا یار


    جدا شد در سحر از یار جانی
    سگ همسایه دیدش ناگهانی


    سگ همسایه وق وق کرد و بنشست
    تو گویی دست و پایش را کسی بست


    پلنگ از کوچه های ده برون شد
    ز بیم او سگان را دیده خون شد


    بروی برف مانده ردّ پایش
    سگان با ترس و لرز اندر فقایش


    شب تاریک رفت و روز برخاست
    همه دیدند ردّی که آنجاست


    خبر در ده چو ابر و باد پیچید
    کسی از پیر ده این نکته بشنید


    پلنگ بر تل خاکستر نشیند
    چو عاشق در بر دلبر نشیند


    اگر چه این پلنگی ترسناک است
    برای تل خاکستر هلاک است


    و لیکن این پلنگ خاکسترش عشق
    چنان تلی که دارد در سرش عشق


    بسی شب ها روالی این چنین داشت
    رقیبی بی سر و پا در کمین داشت


    گذشت ایام یک یک از پس هم
    زستان گشت و مینا داشت همدم


    چه شب هایی منوّر بود مهمان
    نشستند دختران ده فراوان


    بسی بر روی طشت کوبیده بودند
    برای یکدگر رقصیده بودند


    پلنگ چون می رسید بر بام می رفت
    گهی هم ناگهان در دام می رفت


    ولی مینا برایش شام می برد
    میان جمع از او نام می برد


    خودش در جمع و دل در پیش یارش
    نمی دانست کس اسرار کارش

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ

    پاورقی:


    لمپا : چراغ گردسوز
    1 : از دو بیتی های منسوب به بابا طاهر عریان




    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز







    ادامه دارد ...
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. 11 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •