ازپنجره زندگی من حیات را نگاه کن
آسمانش ابری؛زندگیم بارانی
به اتاقم بیا و کمی بنشین
اتاقم را نگاه کن
رو سیاهم که چراغی نیست و آشفته است
مرا نگاه کن خاکستر یک شعله را
حوض بی آب" خالی از ماهی را
مرا نگاه کن " خزان را
برگ ریزان بهارم را
لبانم را نگاه کن التماس را حس کن
چشمانم " که می سراید افسوس " می سراید اندوه
دستانم که میلرزد از ترس
می ترسد از مرگ
مرا نگاه کن قصه باران را
لمس کن باران ...
حس زندگی وشکست را
مرا نگاه کن تا ببینی یک فریاد
یک موج چگونه دربند است
مرا لمس کن زبری پوست صورتم را
گرمی قطره اشکم را
وجودم را حس کن
من زنده ام نفس می کشم
مرا احساس کن
مرا نگاه کن
مرا نگاه کن ...!!!
طاهر فراهانی
علاقه مندی ها (Bookmarks)