حکایتی بسیار زیبا از کلیله و دمنه درباره زود قضاوت کردن
دو کبوتر بودند در گوشه مزرعه ای با خوشحالی زندگی می کردند . در فصل بهار ،
وقتی که باران زیاد می بارید ، کبوتر ماده به همسرش گفت : " این لانه خیلی
مرطوب است . اینجا دیگر جای خوبی برای زندگی کردن نیست . " کبوتر جواب
داد : " به زودی تابستان از راه می رسد و هوا گرمتر خواهد شد .
علاوه براین ، ساختن این چنین لانه ای که هم بزرگ باشد و هم انبار داشته باشد
، خیلی مشکل است ."بنابراین دو كبوتر در همان لانه قبلی ماندند تا این که
تابستان فرا رسید و لانه آنها خشک تر شد و زندگی خوشی را در مزرعه سپری
کردند . آنها هر چقدر برنج و گندم می خواستند می خوردند و مقداری از آن را نیز
برای زمستان در انبار ذخیره می کردند .
یک روز ، متوجه شدند که انبارشان از گندم و برنج پر شده است . با خوشحالی
به یكدیگر گفتند : " حالا یک انبار پر از غذا داریم . بنابراین ، این زمستان هم زنده
خواهیم ماند . "آنها در انبار را بستند و دیگر سری به آن نزدند تا این که تابستان به
پایان رسید و دیگر در مزرعه دانه به ندرت پیدا می شد . پرنده ماده که نمی
توانست تا دور دست پرواز کند ، در خانه استراحت می کرد و کبوتر نر برای او غذا
تهیه می کرد . در فصل پائیز وقتی که بارندگی آغاز شد و کبوترها نمی توانستند
برای خوردن غذا به مزرعه بروند ، یاد انبار آذوقه شان افتادند . دانه های انبار بر اثر
گرمای زیاد تابستان ، حجمشان کمتر از حجم اولیه شان شده بود و کمتر به نظر
می رسید .
کبوتر نر با عصبانیت به پیش جفت خود بازگشت و فریاد زد : " عجب
بی فکر و شکمو هستی ! ما این دانه ها را برای زمستان ذخیره کرده بودیم ، ولی
تو نصف انبار را ظرف همان چند روز که در خانه ماندی ، خورده ای ؟ مگر زمستان و سرما و یخبندان را فراموش کردی ؟ "
کبوتر ماده با عصبانیت پاسخ داد :" من دانه ها را نخوردم و نمی دانم که چرا نصف
انبار خالی شده ؟ "کبوتر ماده که از دیدن مقدار کم دانه های انبار ، متعجب شده
بود ، با اصرار گفت : " قسم می خورم که از همان روزی که این دانه ها را ذخیره
کردیم ، به آنها نگاه نکردم . آخر چطور می توانستم آنها را بخورم ؟ من در حیرتم
چرا این قدر دانه های انبار کم شده است . این قدر عصبانی نباش و مرا سرزنش
نکن . بهتر است که صبور باشی و دانه های باقی مانده را بخوریم . شاید کف انبار
فرو رفته باشد یا شاید موش ها انبار را پیدا کرده اند و مقداری از آنها را خورده
اند . شاید هم شخص دیگری دانه های ما را دزدیده است . در هرصورت تو نباید
عجولانه قضاوت کنی . اگر آرام باشی و صبر کنی ، حقیقت روشن می شود .
"کبوتر نر با عصبانیت گفت : " کافی است ! من به حرف های تو گوش نمی دهم و
لازم نیست مرا نصیحت کنی . من مطمئن هستم که هیچکس غیر از تو به اینجا
نیامده است . اگر هم کسی آمده ، تو خوب می دانی که آن چه کسی بوده
است .اگر تو دانه ها را نخوردی باید راستش را بگویی . من نمی توانم منتظر بمانم
و این اجازه را به تو نمی دهم که هر کاری دلت می خواهد بکنی . خلاصه ، اگر
چیزی می دانی و قصد داری که بعد بگویی بهتر است همین الان بگویی ."
کبوتر ماده که چیزی درباره کم شدن دانه ها نمی دانست ، شروع به گریه و زاری
کرد و گفت : " من به دانه ها دست نزدم و نمی دانم که چه بلایی بر سر آنها آمده
است " و به کبوتر نر گفت که صبر کن تا علت کم شدن دانه ها معلوم شود . اما
کبوتر نر متقاعد نشد ، بلکه ناراحت تر شد و جفت خود را از خانه بیرون
انداخت .کبوتر ماده گفت : " تو نباید به این سرعت درباره من قضاوت کنی و به من
تهمت ناروا بزنی . به زودی از کرده خود پشیمان خواهی شد . ولی باید بگویم که
آن وقت خیلی دیر است و بلافاصله به طرف بیابان پرواز کرد و پس از مدتی گرفتار
دام صیاد شد . "کبوتر نر ، تنها در لانه به زندگی خود ادامه داد . او از این که اجازه
نداد جفتش او را فریب دهد ، خیلی خوشحال بود . چند روز بعد هوا دوباره بارانی و
مرطوب شد . دانه های انبار ، دوباره چاق تر و پرحجم تر شدند و انبار دوباره به
اندازه اولش پر شد . کبوتر عجول با دیدن این موضوع ، فهمید که قضاوتش درباره
جفتش اشتباه بوده و از کرده خود خیلی پشیمان شد ، ولی دیگر برای توبه کردن
خیلی دیر شده بود و او به خاطر قضاوت نادرستش تا آخر عمر با ناراحتی زندگی کرد .
پندها:زود قضاوت نكنید. زود به انتهای قضیه نرسید و یكه به قاضی نروید یا در میان صحبتها مدام دنبال درست و غلط نگردید. قبل از نتیجه گیری كردن در مورد حرفهای دیگران كمی فكر كنید ؛ خصوصا اگر میدانید این صحبت فقط از یك احساس زود گذر نشات میگیرد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)