با اجازۀ استاد شهریار!
ای پسته خندان چرا خون در دل ما میکنی
نرخی به خود میبندی و ما را ز سر وا میکنی
در هجر تو بیچندوچون، از دیده میباریم خون
این خنده را گویا کنون، بر گریۀ ما میکنی
با حرف مسئولانمان، گفتم که گردی مهربان
بیهوده میکردم گمان، با ما مدارا میکنی
در ظرف آجیل حقیر، یکدم بیا آرام گیر
آخر چرا ای دلپذیر، این پا و آن پا میکنی
ما طوطیان خوش نفس،بیپسته مانده در قفس
با ما اسیرانِ هوس ،چندیست بد تا میکنی
دل گفت:«تحریمش نما، تا گردی از بندش رها»
خود گو که از تحریم ما، یکذرّه پروا میکنی؟
گفتم به دل:«بسکن شعار،طرحی از این بهتر بیار
تعیین نرخ ای شاهکار! در بینِ دعوا میکنی!
تحریم اگر طرحی نکوست،باری همه از سوی اوست!
ما را چرا در پیش دوست، اینگونه رسوا میکنی؟»
منبع:
سایت بوالفضوالشعرا
علاقه مندی ها (Bookmarks)