سندی دیگر در تأیید خشکسالی در مدیریت منابع آب ایران!
هفته‌ی گذشته و همزمان با تنش‌های اجتماعی پیش آمده در شرق استان اصفهان که منجر به تخریب تأسیسات انتقال آب زاینده رود به یزد و شکستن لوله‌ی اصلی آب توسط کشاورزان منطقه ورزنه شد

محمّد درویش - هفته‌ی گذشته و همزمان با تنش‌های اجتماعی پیش آمده در شرق استان اصفهان که منجر به تخریب تأسیسات انتقال آب زاینده رود به یزد و شکستن لوله‌ی اصلی آب توسط کشاورزان منطقه ورزنه شد، یادداشت مفصلی را با عنوان "خطر خشکسالی در مدیریت منابع آب" نوشتم.

حرف اصلی‌ام در یادداشت مورد اشاره آن بود که هرچند، خشکسالی و کاهش ریزش‌های آسمانی، همواره و به صورت بالقوه می‌تواند یک تهدید و محدودیت برای طرح‌های توسعه و توانمندی بوم‌شناختی کشور به شمار آید؛ امّا آنچه خطرناک‌تر می‌نماید، سوءمدیریت یا نبود مدیریت در بخش آب کشور است که از آن تعبیر به "خشکسالی در مدیریت منابع آب" کردم؛ فرآیند پس رونده و خطرناکی که نه‌تنها کارمایه‌های مالی و انسانی را به هدر می‌دهد، بلکه برشتاب رخداد بیابان‌زایی هم در کشور افزوده و ممکن است دورنمای جنگ آب را در ابعادی درون مرزی و محلی تسریع بخشد.

اینک کارشناسان کارگروه منابع آب در مرکز الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، گزارشی تکان‌دهنده از وضعیت بحرانی سفره‌ها و اندوخته‌های آب زیرزمینی کشور در همین اسفندماه سال جاری منتشر کرده‌اند که آشکارا مهر تأیید دیگری می‌زند بر ادعای نگارنده مبنی بر آن که چیزی که خطرناک‌تر است؛ نابخردی، نادانی و ضعف حاکم بر عرصه مدیریت منابع آب کشور بوده و نه کمبود ذاتی ریزش‌های آسمانی در سرزمینی که در کمربند خشک جهان استقرار یافته است.

مطابق این گزارش، تعداد چاه‌های حفر شده در کشور طی هفده سال گذشته (از 1374 تا 1391) از 336 هزار حلقه با 93 درصد افزایش به 650 هزار حلقه رسیده است؛ در حالی که میزان تخلیه یا ظرفیت برداشت آب در این مدت فقط 26 درصد رشد داشته است. آن هم در شرایطی که طی شش سال اخیر، به رغم افزایش شمار چاه‌ها، میزان برداشت عملاً ثابت مانده است.

به عبارت دیگر افزایش تعداد چاه‌ها ضمن مصرف انرژی بیشتر، نتیجه‌ای جز کاهش آبدهی یا خشک شدن دیگر چاه‌ها، چشمه‌ها و کاریزهای کشور دربر نداشته، به نحوی که متوسط آبدهی سالانه‌ی هر حلقه چاه از حدود 174 هزار متر مکعب در دهه شصت به نصف یعنی حدود 44 هزار متر مکعب کاهش یافته است؛ رخدادی که آشکارا علاوه بر نزول ضریب پایداری بوم‌شناختی (اکولوژیکی) کشور، سبب کاهش سطح زیرکشت و غیراقتصادی شدن تولیدات بخش کشاورزی را فراهم کرده و خواهد کرد.

نگران‌کننده‌تر آن که این روند سبب شده تا به رغم اجبار دولت مبنی برای کاستن از تراز منفی سطح آبخوان‌های کشور در طول سه برنامه پنج‌ساله‌ی سوم، چهارم و پنجم، اینک – در انتهای دومین سال از اجرای برنامه پنج ساله پنجم توسعه- میزان این بدهکاری از رقم 5.1 میلیارد متر مکعب در دهه‌ی هفتاد به بیش از 9 میلیارد متر مکعب افزایش یافته است. به نحوی که در 499 دشت از مجموع 609 دشت یا محدوده مطالعاتی کشور، آثار نگران‌کننده افت فاحش سطح آب زیرزمینی تا 3 متر در سال آشکار شده است.

همان طور که ملاحظه می‌شود، پول بسیار فراوانی هزینه شده، نیروی انسانی قابل توجهی به کارگمارده شده، سازه‌های زیادی ساخته شده، انرژی برق و سوخت فسیلی هنگفتی مصرف شده، اما حاصل آن نه تنها به تولیدی پایدار و درخور منجر نگردیده و نتوانسته تا کاربران بخش کشاورزی را به درآمد سرانه‌ی بیشتری برساند، بلکه بر میزان بدهکاری بوم‌شناختی ایران از منظر آنچه در غالب معیارهای اکولوژیکال فوت پرینت یاد می‌شود، به طرز چشمگیری هم افزوده است.

چه سندی از این گویاتر که نشان می‌دهد: ما با فقدان یک نقشه راه یا مدیریتی بخردانه در بخش آب کشور روبرو هستیم؟ و چرا آنها که در وزارت نیرو مسئولیت داشته و دارند در طول دو دهه‌ی گذشته سکوت کرده و یا با انفعالی کامل، اجازه دادند تا کار به این نابسامانی بزرگ و جبران‌ناپذیر برسد؟ اگر حاصل این شیوه‌ی مدیریتی را نوع خطرناک‌تری از «خشکسالی» ننامیم، پس شما به من بگویید که چه نامی برازنده‌ی این تاراج شگفت‌انگیز و غمبار کارمایه‌ها در اندوخته‌های آبی وطن است؟

ش