صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم
قصه دنیا به سر می آید من نیستمیک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کندکاری از من بلکه بر می آید ومن نیستمخواب و بیداری خدایا بازهم سر می رسدنامه هایم از سفر می آید و من نیستمهرچه می رفتم به نبش کوچه او دیگر نبودروزی آخر یک نفر می آید و من نیستمدر خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میزشعر تازه آنقدر می آید و من نیستمبعد ها اطراف جای شب نشینی های منبوی عشق تازه تر می آید ومن نیستمبعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم
علاقه مندی ها (Bookmarks)