دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10

موضوع: آبرو یا وجدان؟

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    biology
    نوشته ها
    1,174
    ارسال تشکر
    2,896
    دریافت تشکر: 9,418
    قدرت امتیاز دهی
    340
    Array
    zolfa's: جدید134

    پیش فرض آبرو یا وجدان؟

    «این کار رو نکنی‌ها! آبرومون می‌ره.» «با این کارِت آبروم رفت!» «مهمان آمد آبروداری کردیم.» ...چنین جمله‌هایی را زیاد می‌شنویم؛ جمله‌هایی شامل واژه «آبرو». آبرو واژه‌ای است که در میان ما ایرانیان بسیار استفاده می شود. بیاییم از خودمان بپرسیم چرا «آبرو» این‌قدر برای ما ایرانی‌ها مهم است؟ آیا واقعا مهم است، یا این‌که ما بر اساس باورهای نادرست آن را بیش از حد مهم و حیاتی می‌دانیم؟
    اما این آبرو چیست که ما تا این حد برایش اهمیت قائلیم؟ در پاسخ باید گفت: چیزی که ما آن را «آبرو» می‌نامیم، در بیشتر مواقع به معنای «تایید دیگران» است. یعنی اگر می‌گوییم: «آبرویم نرود»، منظورمان این است که اعتبارمان نزد دیگران خراب نشود. به عبارت دیگر، «آبروداری» در جامعه ما به این معنا جا افتاده که دیگران ما را نفی نکنند؛ ما را بپذیرند و تاییدمان کنند. در مشرق‌زمین و به‌ویژه در کشور خودمان، مردم به «آبرو» و «آبروداری» بسیار اهمیت می‌دهند. یک دلیل این قضیه آن است که به دلیل شیوه تربیتمان از کودکی تا مدرسه و...، به نظر دیگران دربارۀ خودمان خیلی اهمیت می‌دهیم. البته نظر دیگران در جای خود و به اندازه، اهمیت دارد و باید به آن توجه کرد. اما اشکال این نوع رویکرد افراطی و این شیوه «آبروداری» که همه چیز را وابسته به نظر دیگران می‌داند، در این است که من کاری ندارم که این کار به نفعم است یا نه، کاری ندارم که خوشحال هستم یا نه؛ فقط می‌خواهم دیگران من را تایید کنند، تنها به این فکر هستم که «آبرویم نرود».
    اجازه بدهید داستانی برایتان تعریف کنم. در ونکوور، شهری که من زندگی می‌کنم، یک مسیر اتوبوس درون‌شهری هست که دو کورسه است و برای آن باید دو تا بلیت پرداخت کرد. یکی از دوستان تعریف می‌کرد که من سوار اتوبوس شدم و فقط یک بلیت خریده بودم، همه‌اش نگران بودم که نکند یک مامور کنترل بلیت یا راننده بیاید و بلیت‌ها را کنترل کند. تا این‌که به خیر گذشت و از اتوبوس پیاده شدم. من از ایشان پرسیدم: «خب اگر راننده یا ماموری بلیت شما را می‌خواست چه اتفاقی می‌افتاد؟» ایشان پاسخ داد: «آبرومون می‌رفت! آبروی ایرانی‌ها می‌رفت!»
    این پاسخ خیلی برایم جالب و عجیب بود. به ایشان عرض کردم اگر یکی از این کانادایی‌ها بر فرض چنین کاری کند، شب خوابش نمی‌برد! با خودش می‌گوید من به چه حقی سوار اتوبوسی شدم که خرجش را دیگران داده‌اند؟ چرا دیگران باید پول بدهند و من ندهم؟ چرا من باید سواری مفتی از دیگران بگیرم؟ او با خودش بد می‌شود. نگران این نیست که دیگران درباره او چه فکری می‌کنند، برایش مهم است که خودش درباره خودش چگونه فکر می‌کند. ما باید این رفتار درست را بیاموزیم و به بچه‌هایمان هم آن را آموزش بدهیم. در زبان فارسی ما واژه «وجدان» را داریم که در مثال بالا در مورد فرد کانادایی، این «وجدان» اوست که به درد می‌آید و راحتش نمی‌گذارد. بیاییم به جای «آبرو» که معنایش تایید دیگران است، «وجدان» را به کار ببریم که به معنای تایید خودمان است. از خودم بپرسم من که فلان کار را انجام دادم، حالا راجع به خودم چه فکر می‌کنم؟ آیا اگر بر فرض همه مردم گفتند این کار خوب است، آیا واقعا هم خوب است؟ آیا به من احساس خوبی می‌دهد؟ آیا رابطۀ من را با خودم خوب می‌کند؟
    موضوع دیگری که وجود دارد این است که این نوع آبروداری، تنها در سطح افراد نیست؛ بلکه همین‌طور که پیش برویم، آن را در سطح خانواده، شرکت‌ها و سازمان‌ها و حتی دولت‌ها هم می‌بینیم. در بعضی از شهرها، مسیرهای تردد مهمانان خارجی فوق‌العاده شیک، تمیز و خوش آب و رنگ است. اما درست پشت همان خیابان خرابه است و ساختمان‌های فرسوده و خیابان‌ها و کوچه‌های کثیف و پر دست‌انداز. ظاهر زیباست اما پشت آن ظاهر زیبا، هیچ چیزی نیست؛ پوک و توخالی است. یا مثل آقا یا خانمی که بسیار به ظاهرش رسیده، لباس‌های شیک پوشیده، عطرهای گران‌قیمت زده و...، اما این ظاهر را که می‌تراشی و با او هم‌کلام می‌شوی، می‌بینی هیچ چیزی در پس آن نیست. می‌بینی که این شخص شیک و ظاهرا متشخص، اعتماد به نفس و احترام به خودِ بسیار پایینی دارد.
    بیاییم به جای ظاهرسازی، به جای تظاهر، به جای نشان دادن چیزی که نیستیم، یک کار اساسی بکنیم. بیاییم زیربناها را درست کنیم و همواره و در هر شرایطی همان‌طور رفتار کنیم که هستیم. وقتی ما وارد یک خانه روستایی می‌شویم، آیا توقع داریم که با امکانات یک هتل پنج ستاره از ما پذیرایی شود؟ اگر ما چنین توقعی داشته باشیم در اشتباهیم و اگر صاحب آن خانه هم بخواهد بیش از حد توانش مایه بگذارد، فقط خودش را به مشقت انداخته و در نهایت وجدانش را آزرده و رابطه‌اش را با خودش خراب کرده است. بیاییم به جای این‌که خودمان را به دردسر بندازیم و بعد هم از دیگران عیب‌جویی کنیم، با خودمان آشتی کنیم و خودمان را همین‌‌طور که هستیم بپذیریم. برفرض اگر مهمان داریم، با همین امکانات موجودمان سعی کنیم یک پذیرایی خوب بکنیم. اگر هم واقعا مستاصلیم و به هر دلیل نمی‌توانیم الان پذیرایی کنیم، بهتر است از مهمانمان عذرخواهی کنیم و نه او را به زحمت بیندازیم و نه خودمان را.
    اجازه بدهید باز هم یک داستان واقعی را برایتان تعریف کنم. اوایل انقلاب بود، من یک مهمانی دوستانه داده بودم و دوستان دانشجویم همه در خانه ما جمع بودند. مهمانی کوچکی بود و حسابی داشت به ما خوش می‌گذشت. اواسط مهمانی بود که زنگ خانه را زدند. وقتی رفتم دم در، دیدم که دایی من و همسرشان از سر لطف به دیدن من آمده‌اند. برای من افتخار بزرگی بود که آنها آمده بودند به من سر بزنند. اما فکر کردم اگر دایی و زن‌دایی من تشریف بیارند داخل، نه به دوستان من خوش می‌گذرد نه به آنها. در این فکر بودم که حالا چه بکنم. در نهایت راه حلی به ذهنم رسید. گفتم: «دایی جان! ما در خانه یک مهمانی دوستانه داریم و تعدادی از بچه‌های هم‌دانشگاهی دور هم جمع شده‌ایم. خیلی خوشحال می‌شوم که شما هم تشریف بیاورید داخل، ولی فکر می‌کنم نه به شما خوش بگذرد نه به آنها؛ چون آنها ملاحظه شما را می‌کنند و ساکت می‌نشینند، شما هم چون آنها غریبه هستند، می‌خواهید حرف‌هایی بزنید و نمی‌تونید.» دایی‌ام پاسخ دادند: «باشه دایی جان، خیلی ممنون! ما می‌رویم و یک روز دیگر می‌آییم.» گفتم: «ممکنه خواهش کنم همین الان وقتی را مقرر کنید که من منتظرتان باشم؟» ایشان پاسخ دادند: «حالا وقت بسیاره، بهت زنگ می‌زنیم خبر می‌دیم.» بعدها دایی‌ام به من گفتند: «محمود جان! من واقعا ممنونم از شما که وقت ما را خریدی. برای این‌که ما آمده بودیم به تو سر بزنیم نه این‌که وقتمان را حرام کنیم. من نه تنها ناراحت نشدم، بلکه هم من و هم زن‌دایی‌ات فکر کردیم چقدر این روش خوب است و ما هم باید در زندگی‌مان آن را به کار بگیریم.»
    اما اگر برفرض من می‌خواستم بر اساس فرهنگ نادرستی که در جامعه‌مان وجود دارد، آبروداری کنم تا آبرویم پیش دایی‌ام نرود و تایید ایشان را به دست بیاورم، نتیجه کاملا برعکس می‌شد. من با کاری که انجام دادم، تایید دایی‌ام را از دست ندادم، بلکه اگر ایشان را به داخل دعوت می‌کردم تاییدشان را از دست می‌دادم. چرا که ایشان ناخواسته درگیر مهمانی می‌‌شد، نمی‌توانست مهمانی را ترک کند و از طرفی از وقتش هم نمی‌توانست استفاده کند. در این‌گونه مواقع و برای یافتن راه درست، کافی است کمی درباره خودمان و قصد و نیتمان از کاری که انجام می‌دهیم، فکر کنیم. نیت من چه بود؟ آیا من با دایی‌ام مشکل داشتم؟ آیا با دوستانم مشکل داشتم؟ پاسخ این دو سوال منفی است. من می‌خواستم از مصاحبت دوستانم و دایی و زن‌دایی‌ام لذت ببرم و می‌خواستم که آنها هم متقابلا لذت ببرند و بهشان خوش بگذرد. و طبیعی است در صورتی‌که دایی‌ و زن‌دایی‌ام به جمع دوستانه ما می‌‌آمدند، به هیچ کس خوش نمی‌گذشت. به همین سادگی! کافی است اولا نظر خودمان را هم به عنوان کسی که باید این کار را تایید کند در نظر بگیریم، و در ثانی کمی جرئت و جسارت داشته باشیم تا برخلاف باورهای نادرستی که متاسفانه رایج هم شده‌اند، رفتار کنیم. مطمئن باشید نتیجه این کار به نفع همه خواهد بود. پیشنهاد می‌کنم هر وقت در چنین موقعیت‌هایی گیر افتادید، این ماجرا را به یاد بیاورید. آن وقت می‌توانید خیلی راحت و سریع، تصمیمی قاطعانه و درست بگیرید.
    این «آبروداری» که جامعه ما درگیرش است و من نامش را می‌گذارم «آبروداری غیروجدانی» (چون برخلاف وجدان و خواسته دورنی ماست)، تبعات ناخوشایند بسیاری دارد و واقعا ضروری است که همین حالا هر کدام از ما برای اصلاح این باور و رفتار در خود عزممان را جزم کنیم. در سیستمی (خانوده، شرکت، جامعه و...) که این نوع آبروداری رواج دارد، ظاهرا همه ملاحظه یکدیگر را می کنند؛ ولی کارها نمی‌گردد. می‌دانید چرا؟ برای این‌که من که بر فرض در اداره‌ای کار می‌کنم، سعی می‌کنم آبرو‌داری کنم به این معنا که تایید رئیسم را به دست بیاورم. رئیس من زمانی باید خوشحال و از من راضی باشد که من وظایفم را درست انجام بدهم و کار سازمان بگردد. ولی منِ نوعی تنها به تایید او فکر می‌کنم و حتی اگر کاری مخالف منافع شرکت باشد اما تایید رئیسم را در پی داشته باشد، آن را انجام می‌دهم. در واقع، وجدان کاری جایش را به آبروداری از نوع تظاهر می‌دهد.

    مشکل اینجاست که آن رئیس هم خودش را نیازمند تایید زیردستانش می‌‌داند و به این شکل همه کارها خراب می‌شود و سیستم از حرکت باز می‌ماند. اگر یک شهردار، فرماندار، استاندار، مسئول، رئیس و... سعی کند که کار درست انجام شود و درگیر تایید زیردستانش نباشد، و این موضوع را در ذهن آنها هم جا بیندازد که «من شما را تایید کرده‌ام، شما فقط بروید آن کاری را که درست است و به نفع شرکت، سازمان، شهر، کشور و... است انجام بدهید»، در آن صورت هم مردم خوشحال خواهند بود و هم شرکت و سازمان و شهر و کشور و... روز به روز آبادتر و بهتر می شود. در چنین شهری، اگر مهمان یکباره مسیرش را کج کند و به یک خیابان دیگر برود، خواهد دید که آن خیابان هم باکیفیت است، درخت دارد، و آب تمیز در جوی‌هایش جاری است. در چنین جامعه‌ای، اگر مهمان سر‌زده‌ای به خانه‌تان بیاید، خواهد دید که مثل همیشه خانه‌تان مرتب و تمیز است. ما باید یاد بگیریم (و این را در ذهنمان جا بیندازیم) که خودمان عزیزترین مهمان خودمان هستیم. چرا فقط زمانی که قرار است مهمان خانه‌مان بیاید جارو و دستمال برداریم و خانه را تمیز کنیم؟ چرا غذاها و میوه‌های خوب را فقط برای گذاشتن جلوی مهمان نگه داریم؟ چرا لباس‌های خوبمان را فقط جلوی مهمان‌ها بپوشیم؟ ما باید یاد بگیریم که تنها در صورتی می‌توانیم واقعا به دیگران احترام بگذاریم که ابتدا احترام گذاشتن به خودمان را آموخته باشیم و آن را در زندگی‌مان پیاده کنیم. جامی، شاعر بزرگ ایرانی، این مضمون را به زیبایی در این بیت بیان کرده است:
    ذاتْ‌نایافته از هستی‌بخش
    کی تواند که شود هستی‌بخش؟
    شیخ بهایی نیز همین مضمون را در این شعر بیان کرده که مصراع آخرش ضرب‌المثلی معروف شده است: آن کس که بدم گفت بدی سیرت اوست
    آن کس که مرا گفت نکو خود نیکوست
    حال متکلم از کلامش پیداست
    از کوزه‌‌ همان برون تراود که در اوست

    اگر من به خودم احترام و عشق داشته باشم، می‌توانم آن را به شما هم بدهم؛ چون خودم «آن را دارم.» مدام به این فکر نکنیم که دیگران چه می‌گویند و چه می‌خواهند. این خواسته و نظر آنهاست؛ اما خواسته و نظر من چیست؟ از اسارت بیاییم بیرون!
    بیاییم با خودمان آشتی باشیم. آن وقت خداوند که هم خالق ماست و هم ناظر به زندگی ما، از این‌که ببیند یک انسانی رسالت خودش را پیاده می‌کند و به انسان‌های دیگر که آنها هم بنده‌های خدا هستند خدمت می‌کند، در مهر و رحمتش را به روی ما باز می‌کند. بدانید که در این دنیا فقط دو نفر باید شما را تایید کنند؛ اول خودتان و دوم خدا. و بدانید که خداوند شما را تایید کرده و دلیلش هم این است که همین الان روی این کره خاکی دارید زندگی می‌کنید. پس همواره کاری کنید که خودتان بتوانید خودتان را تایید کنید. کاری کنید که احترام به خودتان افزایش یابد. کاری کنید که بتوانید خودتان را بیشتر دوست داشته باشید. و به این شکل، در دنیایی از عشق و معجزه زندگی خواهید کرد.
    چندی پیش دوستی از قونیه لوحی را سوغات آورده بود که هفت پند حضرت مولانا بر آن نوشته شده بود. (البته کلمات مولانا به انگلیسی ترجمه شده بود و من نتوانستم اصل آنها را بیابم؛ و از دوستان مولوی‌شناسی که این مقاله را می‌خوانند تقاضا می‌کنم در این مورد من را یاری کنند. اما فعلا آن‌چه مهم است، جان کلام مولانا است.) اجازه بدهید این مقاله را با یکی از آن هفت پند به پایان ببرم که عصارۀ مبحث ما را به‌زیباییِ تمام در دو جمله خلاصه کرده است:
    یا در ظاهر همان باش که در باطن هستی؛
    و یا در باطن همان کسی شو که در ظاهری.

    منبع
    خدایا ...

    تا پاکم نکردی خاکم نکن...


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •