چکیده:
ادبیات تعلیمی ایران همواره پیشروتر از هر نوع ادبی در دوران تاریخی درخشیده است. در این میان، سهم مولانا جلالالدین متمایز از دیگران به ویژه در بطن حکایات تبلور خاصی داشته است.
این مقاله پس از تعریف نثر و شعرتعلیمی، ضرورت توجه به مسائل جدید اسلام چون عدالت و اقتصاد و اخلاق نمونههای مناسبات معطوف به اخلاق و تربیت و تعلیم و نیز شیوة تعلیم این «معلم حکیم» را در حین قصهها تحلیل و بررسی کرده است.
تعلیمات نوین مولانا در متن کهن و مشارکت مولانا در الگوی تعلیم همگام با وجه آینگی و حضور خلاق وی را با گریز به چند قصه یادآور شدهایم. تیپها و شخصیتهایی که در قصههای مولانا آفریده میشوند، نمایندة مردمی هستند که چون نوشتههای «چارلز دیکنز» در همة زمانها زندگی میکنند و خواننده عبور از خویش را برای شناخت هویت واقعی در داستانهای تعلیمی مولانا درک خواهد کرد. در پایان هر بحث، ضرورت تلخیص قصههای مولانا را برای درج در کتابهای درسی مقارن با تحول دروس انسانی در فضای سیاسی ایران پیشنهاد کردهایم.
ای خداوند این خم و کوزه مرا
در پذیر از فضلالله اشتری
کلیدواژهها: ادبیات تعلیمی، مرحلة آینگی رشد، تغییرات دریایی شکسپیر، شیوههای جدلی آفرینش مولانا
مولانا جلالالدین در اوج ادبیات تعلیمی جهان
پس زبان محرمی خود دیگرست...
مولوی تمام انسانها را زندگی کرده است و در گریز از جهل، با کشاکش واقعیت ناگزیر، خیال و وهم را تجربه نموده، در زبان عام میگوییم «معرفت به خرج دادی تا نزد ما آمدی و ما را به حساب آوردی». مولوی در زاد بوم خود زندگی میکند، در همین مردم، روی همین خاک؛ نیمیم ز ترکستان، نیمیم لب دریا... زمینی که ما مسلمانان در افق انتظارش بهشت را مفاخره میکنیم. همه را به حساب آورده و در خواب و بیداری داد و ستدشان نموده. آنچه این مرد «معلم و حکیم» را برجسته و حجیم مینماید، اعتقاد به بهشت و دوزخ میلتون، معاد جسمانی و روحانی و پرسشگریهای فیلسوفانه و از این دست مباحث نیست.
چه شاید برخی وی را قبل از عارف و شاعر، فیلسوفش میخوانند. در این مقاله، نگارنده در پی نقد و تحلیلی گذرا از شیوههای تربیتی و تعلیم اصولی این پیرسالک و کامل و اصل است. ما در این گفتار اندک قاطع طریق انسان را عدم دلبستگی به آن «دَمی از هوای تازه میدانیم» که در گمگشتگیهای روزمره از آن غافل ماندهایم. لذا یک بار دیگر به گوشههایی از متن گشودة این بزرگوار خزیده کسب آرامش و نشاط برای خود و دیگران را دریابیم.
هدف ما در این بررسی مختصر آن است که بدانیم چرا مخاطب امروز، دیروز و همة زمانهای انسانی در هر کجای جهان در همدلی با مولانا مهیج و مشتاق خیر و نیکمی میشنود و در مطالعة داستانهایش نافرمانترین آدم خاکی فقط حیرت میکند و سر تسلیم فرود میآورد. میخواهیم بدانیم تعلیمات مولانا چگونه «سهیلی» است که «سیبی که سهیلش نخورد رنگ ندارد» هر کس در دوران حیاتش پرتویی از نور این ستارة شرقی و حکیم روحانی وجودش را بهره ندهد، بیزیان و پخته نمیگردد و رنگ نمیاندازد و رونق زندگی تازه نمییابد. لذا نخست ادبیات تعلیمی را تعریف میکنیم. سپس راهکارهای هنری و علمی و دینی مولانا را در فرایند تعلیم و تربیت اندکی برمیشمریم.
ادبیات تعلیمی
یکی از قلههای افتخار ایران پس از اسلام، تمسک به تعالیم عملی پیامبر اکرم (ص) در زندگی دنیوی و حسن معاشرت با افراد است. پس از بعثت خاتم انبیا، صلواتاللهعلیهوآله، بود که ایرانیان مغرور باستان شیفتة جمال و کمالش گردیدند و تسلیم تربیتش گشتند و خود را و هویت چندین هزار سالة امپراتوریهای بزرگ را به شهر آرمانی اشرف مخلوقاتش سپردند. این نبود مگر تمایزی که فخر بشر بین تعلیم و تربیت مادی که اساس آن برتری بر طبیعت بود و تعلیم و تربیت اسلامی که اساس آن را بر خودآگاهی و تسلط بر خویشتن گذاشت.
ادبیات تعلیمی در این زمینه سهمی بسزا نه کمتر از تعالیم نشئت گرفته از حوزههای دینی داشته است. بزرگانی چون خواجه عبدالله انصاری گرفته تا پروین اعتصامی و شهریار و نیما و اخوان و فروغ حتی شاعران دهة هفتاد طالبان تعالیم الهی را بیبهره نگذاشتهاند. در این میان، سهم مولانا جلالالدین جاری وجود فراگیر ادبیات بوده و نقش انسانسازانه غیرقابل انکار نزد همة صاحبان اندیشه است.
اگر در ادبیات تعلیمی غرب بزرگترین تغییرات دریایی ترانههای شبیه اری یل در نمایشنامة طوفان شکسپیر، بستر بلندپروازانة آفرینشهای اخلاق و دینی بوده است. چنانکه سه سطر آخر آن را بر سنگ گور «شلی» شاعر مشهور انگلیسی، نگاشتهاند: «پدرت در عمق ده زرعی غنود است و استخوانهایش به مرجان تبدیل شدهاند و آن مرواریدها چشمان او بودند؛ هیچ جزیی از او رنگ نمیبازد بلکه تغییر دریایی در آن حادث میشود و به چیزی گرانبها و نادر تبدیل میگردد، جام تعالیم مولانا شاص معنوی ادبیات شرق در این زمینه «دهانی به پهنای فلک» را درخواست میکند.
این مکتوبات را بر گورشلی نوشتهاند تا هیجان انتقادی وی را نسبت به دین برانگیزانند اما نالة مستانة مولانا «میان صخره و خارا اثر دارد... اثر دارد...»
در تعریف ادبیات تعلیمی برای بط موضوع دو گفتار میآوریم؛ در تعریف نثر، شمسیا مینویسد:
«اثر تعلیمی (Didactic Literature) اثری است که دانشی (چه عملی و چه نظری) را برای خواننده تشریح کند یا مسائل اخلاقی، مذهبی، فلسفی را به شکل ادبی عرضه دارد. البته ادبی بودن اثر تعلیمی مقول، بالتشکیک است؛ یعنی در آثاری، عناصر و مایههای ادبی کمتر و در آثاری بیشتر است.» (شمیسا. 1381: 269).
شمیسا در بسط تعریف خود آثاری چون بوستان و حدیقه، نصابالصبیان، آثار موسوم به لوکرتیوس شاعر و فیلسوف ادبی پیش از میلاد که در باب طبیعت اشیا و نظریههای اپیکور فیلسوف یونانی را تشریح کرده و منظومة کئورگیاس و یرژیل (19-70 قبل از میلاد) در باب چطور باید مزرعه را اداره کرد، منظومة ملاهادی سبزواری و الفیة ابن مالک و حتی گاهی ادب تبلیغاتی به دلیل ایجاد وضعیت خاص و اتخاذ آرای خاص در مخاطب حاشیة مثنوی مولوی قرار داده، تعلیمات فنی را از این دریچهها به موقعیتهای تعلیمی مردم میافزاید. (همان)
رستگار فسایی در تعریف شعر تعلیمی با بیان انواع شعر نوشته است:
«شعر تعلیمی شعری است که هدف در آن تعلیم و علم و اخلاق و هنر است؛ یعنی حقیقت نیکی (خیر) و زیبایی. در ادبیات ملل مختلف دو نوع شعر تعلیمی دیده میشود: 1. نوعی که موضوع آن خیر و نیکی است که در حوزة اخلاق قرار دارد. 2. نوعی که موضوع آن زیبایی و حقیقت است که حوزة شعرهایی است که مسئلهای از علم یا ادب را میآموزند (به نقل از کدکنی). در آثار گذشتة ما برای ادبیات تعلیمی نامهای مختلفی چون زهد و تحقیق و پند و حکمت و وعظ و تعلیم به کار رفته است. (رستگار فسایی، 1372: 408).
رستگار فسایی بهشت گمشدة میلتون، سرودههای زندگی لانگفو، قصاید ناصرخسرو، بهار و پروین اعتصامی و شعرهای تعلیمی شاهنامه، دانشنامهها، ادبیات شعری پرخاشگرانة عشقی و طنزهای تلخ نسیم شمال را در این مقوله میگنجاند (همانجا).
نگارنده میافزایم ادبیات تعلیمی – اعم از شعر و نثر – هر نوع نوشتهای است که پاسدار کاخ بلند فرهنگ، تمدن و نگهبان گنجینههای گرانبهای انسانی و فراروندة ورزیدگیهای فطری و جهان شمول بشر باشد. شعر تعلیمی که موضع مقاله است، پس از همدلی با خواننده باید بتواند مسئلة پدران و پسران زمان ما را تدریس کند، مدرکگرایی و دانشگریزی را مسکوت بگذارد، در نهاد خانوده رخنه کند، دست نوازش بر سر کودکان بکشد، پای اراده در راه بزرگان بکشاند و پلهپله به ملاقات خدا ببرد که – بحمدالله – برده است.
کشف بزرگ در غار تربیت و تعلیم، و رستاخیز فطرت خفتگان را فراهم نماید، لقمههای حلال بر سفرة روزهداران بنشاند، دهان هرزگیها را قبض کند و انبساط خاطر و نزهت فکر بیافریند. در این گذر است که مولانا جلالالدین روش تدریس بشر را زیسته و برگبرگ حکایت مثنوی را در آغوش مردم رویانده است. در اینجا نمونههایی از ورزیدگی و رهایش فطری مولانا در ادبیات تعلیمی را فرا رو میآوریم.
تعلیمات نوین مولانا در متن کهن
زمانی نزدیک به زمان اکنون، دغدغة زندگی زن و مرد، ملاقاتهای پنهانی و آرامش بیمزاحمت کسان بوده است. چنانکه سهراب سپهری در اوج عرفان شرق گفته: کسی نیست / بیا زندگی را بدزدیم/ میان دو دیدار قسمت کنیم. اما آنچه امروزه رسانهها را در مقابله با آن برمیتابد، اموری نظیر فقر و عدم عدالت اجتماعی – اقتصادی در سطح جهان و سپس جامعه و ملل گوناگون است که زاییدة نبود یک شیوة زندگی قابل قبول در نهاد خانواده میباشد. چرا که اجتماع و خانواده از نظر فرهنگی، اخلاقیات، اقتصاد و روانکاوی رابطهای مستقیم دارند. فرد هستة اصلی و جامعه فضای تنفس تعلیمات زندگی به شمار میآید.
امروز که جهان در آستانة تحولی عظیم قرار دارد، بهترین زمان برای ورود تعلیمات نوین متون کهن اسلامی به صحنة زندگی مسلمانان است. چه بسا اگر ما پیروان و مدعیان اخلاق آن بزرگان، دست به کار نو آموزهها نشویم، تهاجمات ناگریز فرهنگی – اجتماعی اندیشههای وطنی ما را تحتالشعاع قرار دهد. در حال حاضر که جهان غرب با تعلیمات ناهنجار اخلاقی «قصد دارد ایدئولوژی را از مردم به پا خاستة دوازده کشور اسلامی بگیرد... و خیزش بیداری اسلامی را به پیشگوییهای نوستراداموس مرتبط کرده و آنها را پیش درآمد آن توصیف کند...
و برای ایجاد عملیات روانی، اتفاقات را توسط هالیوود به گونهای مطرح میکند که از اراده و قدرت انسان خارج است و چیزی شبیه طوفان نوح در شرف وقوع است و در حرکت آخر یک آمریکایی دنیا را نجات داده و کره زمین را تسخیر میکند. (عباسی، 15/2/1389. JJtvn.ir).
روشنگریهای اخلاقی مولانا جلالالدین در 6 دفتر به ویژه دفتر پنجم چون چهار مرغ بسمل خلیل، مهمانی پیغمبر کافران را و مسلمان شدنشان، اعمال ظاهر و گواهی آن در قیامت، پاککنندگی آب، حدیث اسلم شیطانی علی یدی، لارهبانیه فیالاسلام، داستان کنیز و خرخاتون، قصة اهل ضروان و حسد فرزندان، حکمت نظر کردن ایاز بر چارق و پوشتین بیش از وزیر محمود شدن و ... همه و همه ترجمة آسانی است از معارف قرآن کریم که ظرفیت همبر با نمونههای غربی و تحدی علمی را در خود پروراندهاند.
کارشناسان امور معتقدند در هزارة سوم میلاد و آستانة ورود به دهههای 1400 هجری شمسی (شرق) آغاز یک پایان برای غرب است. در این دوره «اصلیترین وظیفه یا به تعبیری رسالت «مدینه ولایی دوران گذر» کوشش در جهت بسترسازی برای ظهور است که از طریق بسط و تعمیق بیداری و خودآگاهی اسلامی و بیسیج و تجهیز بینشی و تهییج عاطفی مردمان در مسیر ظهور عملی میگردد و از لوازم تحقق آن، کوشش در خصوص اعمال عدالت اساسی در شئون مختلف آن به ویژه عدالت اقتصادی- اجتماعی در مرتبه و درجهای قابل قبول و ممکن در اجتماع میباشد.» (زرشناس، 1390: 25).
مولانا جلالالدین با طرح اینگونه مسائل در ضمن قصههای کهن خویش، آموزههایی چون، عدالت، احترام متقابل، همشأنی اقتصادی و فرهنگی اعضای خانواده، ضرورت قناعت، عمل به احکام، حقیر نشمردن فقرا، گفتمان جدیدی را پیش روی خوانندده آغاز میکند. چنانکه در «قصة اعرابی درویش و ماجرای زن او با وی به سبب درویشی» هرچند هدف غایی اثبات بینیازی خدا و اولیای او به هدیة مردم و نشان دادن بحر بیرکان هستی ست،
شیوة جدلی (دیالوگ) زن و شوهر اما، همان مشاجرات و دغدغههای زندگی امروز خانوادههاست که گاه گسیختگی نسلهای آینده را سبب میگردد. در این گفتمان، مولانا کشمکشهای اقتصادی را متوجه تدابیر منزل و اقتدار هر یک از زن و مردم در گشایش مشکلات نموده، ترغیب به فرهنگسازی مشترک زن و مرد را در خانواده پیشنهاد میکند. بریدههایی به قدر حجت بحث از شعر تعلیمی وی میآوریم.
یک شب اعرابیزنی مرشوی را
گفت و از حد برد گفت و گوی را
کین همه فقر و جفا، ما میکشیم
جمله عالم در خوشی، ما ناخوشیم
نانِ ما نه، نانخورش مان درد و اشک
کوزه مان نه، آب مان از دیده اشک
جامهی ما روز، تاب آفتاب
شب نهالین و لحاف از ماهتاب
قرص مه را قرص نان پنداشته
دست سوی آسمان برداشته
ننگ درویشان ز درویشی ما
روز و شب از روزیاندیشیِ ما
خویش و بیگانه شده از ما زمان
بر مثال سامری از مردمان
(مثنوی، تصحیح استعلامی، 1384: 197)
مولانا پس از طرح مسئلة فقیر و درویش، خواننده را به آسیبشناسی فقر و مدعیان دروغین بر طرف کنندة حاجات مردم متوجه ساخته است که با دام و دغل، سادهدلان فقیر و عقبماندگان قافلة فرهنگ را به سفرة مجازات مجازی فرا میخوانند:
الصلا سادهدلان پیچ پیچ
تا خورید از خوان جودم سیر، هیچ
(همان: 198)
خواهندگان و نیازمندان در این فریب اقتصادی علاوه بر اتلاف وقت، جز پشیمانی سودی از آگاهی وضع موجود نمیبرند اما مولانا فروغ ناچیز دروغ و زودگذری و ناپایداری آن را در قصد نیکخواهی برای خوانندة هشیار ضایع نمیگذارد. در ادامه میآورد که (تمثیل) تکیه دادن به خدایان و اربابان دروغین و گنج و گوهرهای خیرهکنندة آنها مانند کسی است که در شب تاریک به جستوجوی قبله، نهایت بیسمتی نماز میگذارد که فکر میکند درست است، نماز او به فتوای ابوخنیفه درست است:
به قصد نیک خود جایی رسد
گرچه جان پنداشت، و آن امد جسد
چون تحری در دل شب قبله را
قبله نی و آن نماز او، روا
(همان)
مولانا پس از آگاهی ساختن فرد، قبلة حاجات را نشانش میدهد:
همچنین از پشه گیری تا به پیل
شد عیال الله و حق نعم المُعیل
اگر اعضای خانواده چشمشان به خدا باشد. بیقراری و صبر و غمشان اندک میشود. لذا مرد (مظهر عقل) در این داستان، زن (مظهر احساس و خواهندگی) را به صبر و فضیلت فقر گذرا امید میدهد و با تمثیلهای پیدرپی او را به اتاق فکر و تأمل برانگیز میبرد. «باز» که تربیتشدة پادشاه است، مثل همة نوع «بازها» مردار نمیخورد و بلند پروازانه دست شاه را نشیمن خود قرار داده و غمی ندارد زیرا عیال خداست. (الخلق کلهم عیال الله فاحبهم الله انفعهم لعیاله... احادیث مثنوی):
باز، دست شاه را کرده نوید
از همه مردار ببریده امید
(همان: 199)
او چشمش به آسمان است و بنابراین غم نمیخورد. مولانا در ابیات بعد، اعتقاد به اینکه اگر چنین میکردند نتیجه چنان میشد و آنهایی که تنها تلاش و کوشش خود را عامل روزی میدانند و مقصر ناداشتههای خود، توصیه میکند: غم جزوی از مرگ است. اگر فقر به جای صبر غم بیاورد، خانه و خانواده متشنج میشود و آثار مرگ در بطن خانه نمیگذارد روحها پرورش یابد و امیدها ببالد:
دان که هر رنجی، ز مدن پارهای است
جزوِ مرگ از خودبران، گر چارهای ست
(همان)
راهکارهای مولانا در این مسیر، انتخاب همسر مناسب، همکفوی والدین و قناعت در زندگی است:
جفت مایی جفت باید هم صفت
تا برآید کارها با مصلحت
جفت باید بر مثال همدگر
در دو جفت کفش و موزه درنگر
من روم سوی قناعت دل قوی
تو چرا سوی شناعت میروی؟
(همان: 199)
اما «زن» شاخص این قصه زیرک تر از آن است که مرد به بهانههای واهی شانه زیر بار مسئولیت خانواده و معاش آنها خالی کند و حوالت به قناعت و صبر نماید. مولانا افضا میکند راز کبر و دعوی دینداری مرد، و در موقعیت فقر و ناداری به جای زن مینشیند. (بغل زدن، در آغوش گرفتن یا تن زدن از خواستة زن را پس میزند و بحث عدل و انصاف را پیش میکشد:
تو مخوانم جفت، کمتر زن بغل
جفت انصافم، نیم جفت دغل
چون قدم با میر و با بگ می زنی
چون ملخ را در هوا رگ میزنی؟
(همان: 200)
اگر تو همنشین بزرگانی، پس چرا مثل افراد پست هنگام گرسنگی به ملخی هجوم میبری؟ مولانا حربة تظاهر به شایستگیهای اخلاقی را به خواننده مینماید:
کبر زشت و از گدایان زشتتر
روز سرد و برف و آنگه جامهتر
(همان)
ادعای قانع بودن مرد نزد زن داستان در این موقعیت، نوعی کبر ناپسند است. هیچ عاقلی روز برفی لباس خیس نمیپوشد بلکه به دنبال پوششی میرود تا عیب فقر را بپوشاند.
خلاصة داستان به سمت و سویی پیش میرود که هر دو در سایة یک حکومت عادل و رعیتپرور زندگی آبرومندانهای را جستوجو کنند. حکومتی الهی که از لط سرشار حق سرمایه میگیرد و همة ارکان خانواده (جامعه) را فیض میبخشد. به نظر میرسد ماجرای «سبوی آب» که از سوی زن به مرد پیشنهاد میشود تا آن را نزد خلیفه هدیه ببرد، در ظاهر تلاش و کوشش انسان در راه زندگی و خدمتگزاری و بندگی است تا در هنگام برداشت محصول به مذاق خوش آید و ارتزاق از بازوی خود باشد. در باطن داستان،
علاوه بر خدمتگزاری پیر و راهنما و نشان بندگی، نماد «معرفت نسبی» انسان به خداوند است؛ همان که از دریای معرفت نصیبش شده بود و اکنون در پایان راه به زعم اینکه مردمب اید چیزی نزد خدا ببرند ولی حقیقت امر و حکمت متعالیة آن، بخشش و خُلق و خوی پیر روحانی در مسیر وصول به حق بنده است که جز به اذن الهی از شاهراه شرع و عقل میسر نیست که به لطف و کرمش قطره به دریا پیوندد و زندگی سامان پذیرد و رستگاری و استحقاق بهشت و دوزخ در آدمیان هویدا گردد:
آن سبوی آب را در پیش داشت
تخم خدمت را در آن حضرت بکاشت
چون که آب جمله از حوضی است پاک
هر یکی آبی دهد، خوش، ذوقناک
و در آن حوض آب شور است و پلید
هر یکی لوله همان آرد پدید
و سرانجام عقل (مرد) پس از خدمت به حق و ریاضت زندگی و تأمین نیاز خانواده اعضای آن را به ادب بنشاند:
لطف آب بحر، کو چون کوثر است
سنگریزهش جمله درّ و گوهر است
(همان، صص 222- 223)
شگرد پذیرش زبان مولوی از سوی مخاطب چند ویژگی دارد:
الف-1) دلسوزی و ترحم مولانا به نوع انسان چه زن و چه مرد و سیاه و سفید و دیندار و بددین، هدف وی هدایت و عدالت معنوی در میان خلق است و این رسالت در مواجهه با هیچ کس تغییر نمیپذیرد.
گویی مولانا محق به هدایت هر ذاتی است. شاید خواننده در این صفت کسانی چون دیکنز و نوشتههای او را عَلَم کند؛ چرا که دنیایی هم که وی عرضه میکند، «زندگانی سادهای است که فی نفسه ارزش دارد.
گرمی کانون خانواده، جذابت چیزهای کمارزش، شرافت مردمان ساده، نگرانیاش دربارة افراد ناقصالخلقه کمعقل، رها شده فیامانالله که همة آنها به سبب احساس شادمانة آزادی در کوچکی (خوود) رستگارند؛ (ولک، 1385: 94 جلد ششم) اما دین آنچنان که بر سر دیکنز سنگینی میکند، برای مولانا نفس تازه و دمادم حضور با خدا و همنشینی با مردم خدادوست است.
حتی مغرورترین افراد غربی چنان شیفتة نوشتههای دیکنزند که والدین و کودکان را وادر میکنند در شبهای زمستانی آن نوشتهها را با صدای بلند برای یکدیگر بخوانند. دریغ است تعلیمات الهی و زبان ناطقة نفوس بشری مولانا به اتهام عرفان فخیم در انزوای عران نماییها یا تنها به کلاسهای درس و دانشگاه سپرده شود و تودة مردم که تشنة این تربیتاند، در کژفهمیهای عاریتی این و آن از سوی خواص محروم بمانند. این چشمه باید در تن همة مردم نیازمند جاری گردد تا جامعة اسلامی به عدالت اقتصادی تن و سعادت و هدایت روح ملکوتی نائل آید.
الف- 2) مشارکت مولانا در الگوی تعلیم، وجه «آینگی» و حضور خلاق اوست:
یکی از ویژگیهای مهم تعلیم و تربیت در داستانهای مولانا مشارکت و قبول مسئولیت تام در یادگیری گروهی است این شیوه، جدیدترین شیوة تدریس در کلاسهای درس و اساسیترین مهارتهای تدریس امروز به شمار میآید. در مفهوم مشارکت معلم و شاگردان (مخاطب- خواننده) هدف آن است که: «شاگردان در تحققبخشی هدفهای آموزش ایفای نقش بنمایند و قبول مسئولیت کنند. در جریان یاددهی – یادگیری ما میتوانیم فرد را به شکل تنهایی بدون تشکل دادن گروه خاصی به فعالیت وا داریم که در این موقعیت معلم رهبری کلاس را در دست دارد و فعالیت در جهت تحقق هدفهای آموزشی ادامه پیدا میکند و از جمله شکلهای فردی مشارکت گوش دادن (Listen) شرکت در بحثها و اجرای دستورالعملها و نتیجهگیری از عمل خود است. (ملکی، 1385: 217)
در دفتر پنجم قصة ایاز و پوستین:
می رود هر روز در حجره برین
تا ببیند چارقی با پوستین
(گولپینارلی، جلد 3، 1381: 232)
مولانا آیینة وجود ایاز میشود تا آغاز و انجام انسان و افتادن وی از انانیت و خودبینی را بیاموزد. لذا، در پاسخ شاه که از بدبینی وزیران متهم به پنهان نمودن زر و سیم در اتاقی میشود که هر روز به آن سر میزند، میگوید: گهگاه به اتاق میروم، پوستین و چارق خود را نگاه میکنم و به خود میگویم: تو چنین بودی، با اینها اینجا آمدی، باز هم همینی، فریب دولتی را که به آن رسیدهای مخور و بدینسان نفسم و خوددم را تعلیم میدهم.
شیوة تعلیم مولانا به اصطلاح دانشهای ادبی؛ گاهی «مرحلة آینهای» (Mirror stage) ژاک لاکان ** (مقاله 1934) در رشد کودک که اعتقاد به خودآگاهی عقلانی فردی دارد تداعی میشود. ژاک لاکان این نظریه را در 1949 تا 1951 بسط و گسترش داده است. مولانا در همة داستانها پابهپای خواننده حضور خلاق دارد و وی را در شناخت هویت خویش و «من واقعی» همراهی می:ند.
«اهمیت آیینه در این است که انسانها خود را از طریق تصاویر دیگران باز میشناسد و حتی خلق میکنند؛ تصاویری که خود بازتاب تصویرهای دیگرند. پس آیینه چیزی نیست که بیننده تصویر تقریباً درستی از خود را درون آن میبیند، بلکه راهی را میشناساند که ما در آن، هویت خود را براساس تصاویر دیگران مییابیم و نهایتاً دیگر بودگی خود و تفاوتهایمان با دیگران را باز میشناسیم» (ایرناریما، 1384: 282)
مولانا نمونة انسانی «ایاز» را در حفظ امانت و وفا و درستکاری نمونة مومنانی میآورد که خداوند تنها برای بستن دهان مدعیان آنها را امتحان میکند وگرنه:
شاه را بر وی نبوده این گمان
تسخری میکرد بهر امتحان
(مثنوی نیکلسن، 1377: 912)
و برای حفظ وی از رشک بدخواهان و رقیبان میگوید:
یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم وصف آن رشک ملک
ور دهان یابم چنین و صد چنین
تنگ آید در بیان آن امین
(همان)
حضور خلاق مولانا در ذهن خواننده هنگامی که با او به استقبال داستانها میرویم، بینظیر و خیرهکننده است. در داستان «رنجور شدن آدمی به وهم تعظیم خلق و رغبت مشتریان به وی و حکایت معلم» راوی (مولانا) پس از بیان ظن و یقین در علم، حدود نه (9) داستان در داستان دیگر برای شرح «تفاوت عقول خل» میآورد.
در این قصهها مولنا شخصیت و تیپهای علمی چون علوم ظاهر و مباحث اهل مدرسه (علم اهل حس) که علم تقلیدی است و علم اهل دل و مردان حق و گذر از مرحلة ظن و گمان را در تحصیل علم شرح میدهد. آنجا که مادران به عیادت استاد رفته و استاد آنقدر به علوم ظاهر مشغول بوده که در حضور مادران به بچهها دشنام مادر میداده است، درواقع آن بچة توطئهگر برای فرار از قیل و قال معلم، باطن وی را به او نشان میدهد. چنانکه از زبان استاد میشنویم:
من بُدم غافل به شغل قال و قیل
بود در باطن چنین رنجی ثقیل
چون به جد مشغول باشد آدمی
او زدید رنج خود باشد غمی
(مثنوی استعلامی، ج 3، 1384)
درواقع، مولانا همة شخصیتهای «عبور از خویش» را میآفریند و ذهن خلاق خواننده میشود. آیینة هر کس را روبهروی او میگذارد تا در روزمرگیهای کار و زندگی از حضور فعال خود غافل نمانند. برخی از این روایتها از نظر ساختاری گسسته و ناتمام ماندهاند اما مخاطب و ذهن سیال وی سهم خود را از زبان سیال و رویان مولانا دریافت میکند و راه خود را میگیرد.
در داستان «فریفتن روستایی شهری رام، دفتر سوم (مثنوی استعلامی، ج 3، 1384: 19) مولانا شخصیت و روحیاتی را نشان میدهد که در هر زمان و هر جا ممکن است وجود داشته باشند. این قصه که به نقل از شرح استعلامی پیش از مثنوی در کتاب البُخلا جا خط مشابهی دارد، در آن قصه یک مروی به خانة یک عراقی میآید و از مهماننوازی او بهرهمند میشود ولی روستایی مانند روستایی مولانا ناسپاس و نمکنشناس از آب در میآید. در مقالات شمس هم با پیام ایاکم و القری آمده ولی مولانا بازپروری کرده و از مریدان میخواهد که خسان و فرومایهگان را به دوستی نگیرند؛ زیرا پایبند هیچ حق و مسئولیتی نیستند:
این سزای آن که شد یار خسان
یا کسی کرد از برای ناکسان
(همان: 35)
اما مولانا این اضطرار را برای هر کسی پیشامد میداند:
بالئیمان بسته نیکان ز اضطرار
شیر، مرداری خورد از جوع زار
(همان: 34)
خصوصاً مولانا در بیت 263 با خطاب سیبویه، به سفارشات شبیه به حضرت علی (ع) در مورد ناکسان نمکنشناس گریزی میزند و از زبان شهری میگوید:
گفت: حق است این، ولی ای سیبویه
اِتق شَرَّ مَن احسنتّ اِلیه
حزم سُوء الظن گفته است آن رسول
هر قدم را دام میدادن ای فضول
(همان: 20)
سیبویه (سیب کوچک یا سیبفروش) ای پسر دانای من، سیبویه (دانشمند نامدار ایرانی در قن دوم هجری اهل بیضا شیراز که علم نحو را در مکتب بصره سامان داده است) بپرهیز از شر کسی که به او نیکی کردهای...
بدین ترتیب مولانا مردم روستا را به قصة اهل سبا گره میزند:
آن سبا ز اهل صبا بودند و خام
کارشان کفران نعمت با کرام
باشد آن کفران نعمت در مثال
که کنی با محسن خود تو جدال
(همان: 24)
مولانا میآموزد برخی دوستیها با نااهلان و ناسپاسان آفت راه ماست و باید از همنشینی آنها بپرهیزیم. در دفتر دوم قصة کاروانیانی که حیوانِ صوفی را گرسنه گذاشتهاند و تا حیوان اعتراض کند با نعرة خودش او را سکندری میزنند. حکایت تربیت آدمی با حفظ خودش از آفتها را پیش کشیده و مراعات خسان واجبنی را نکوهش میکند و بیکس ماندن را بر دوستی با بیگانگان ناخوشایند ترجیح میدهد:
همچو خادم دان مراعات خسان
بیکسی بهتر ز عشوه ناکسان
در زمین مردمان خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین میدهی
جوهر خود را نبینی فربهی
(مثنوی استعلامی، 1384: 20)
مولانا مانند مشاوری دلسوز و حکیمی الهی بر بالین خواهنده مینشیند و در انتخاب دوست با خواننده مشارکت میکند:
آدمی خوارند اغلب مردمان
از سلام علیکشان کم جو امان
(همان)
به اعتقاد کارشناسان «مشاوره، جریان یاریدهندهایست که به مراجع (فرد رجوعکننده) اصول و شیوههای مربوط به انتخاب و طرحریزی و ادامة یک زندگی معقول و موفقیتآمیز آموخته میشود. از طریق مشاوره فرد میآموزد که چگونه یک زندگی سالم و سازنده را طرحریزی کند و آن را استمرار بخشد.» (امین، 1385: 14)
مولانا حتی در هجوم تفکرات و اندیشههای گوناگون به ذهن آدمی با وی به مشاوره مینشیند و راه را از چاه باز مینماید:
ای برادر! تو همان اندیشهای
مابقی تو استخوان و ریشهای
گر گل است اندیشهی تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمهی گلخنی
گر گلابی، بر سر جیبت زنند
ور تو چون بولی، برونت افکنند
(همان، ص 21)
نتیجه
مولانا جلالالدین در اوج ادبیات تعلیمی جهان قرار دارد. رمز جاودانگی وی زبان محرمی و همدلی با قشرهای مختلف و سلیقههای گوناگون بشر است. برخی وی را پیش از آنکه شاعر بدانند، فیلسوف میدانند هرچند مشرب فکری وی چون و چرای فلاسفه را چندان نمیپذیرد.
مثنوی مولانا به عنوان قرآن عجم میتواند در این زمان ادبیات تعلیمی ما را پربار سازد. یکی ای شیوههای برجستة تربیتی مولانا گنجاندن تعلیمات نوین (همه زمانی) در بطن متون کهن شعر است. چنانچه داستانهایی چون قصة زن اعرابی و سبوی آب راهکارهای تربیتی قناعت، عدالت اجتماعی، انتخاب همسر و موافقت اصولی در زندگی را که بحث رسانهای امروز است پاسخ میگوید.
دلسوزی و ترحم مولانا به همة آدمیان، مومن و کافر و نژادهای گوناگون، وی را محبوب عالمیان نموده است. نوشتههای چارلز دیکنز شمهای از اخلاقیات مولانا را میآموزد اما سایة سنگین دین که اساس و آبشخور تعلیمات مولاناست، متمایز از وی پیش میتازد. مشارکت مولانا در الگوی تعلیم وجه آینگی و حضور خلاق وی در لابهلای داستانهاست؛ چنانکه در قصة ایاز دفتر پنجم ماجرای معلم و رنجور دفتر سوم، و زیان دوستی با ناکسان میبینیم بسیار راهگشای مردم از راه بازمانده یا راه نرفته و تجربه ندیده میشود.
پینوشت
* یکی از استادان هنر پیشگویی «میشل دو نوستر دام» معروف به نوسترا آداموس بود. وی در سال 1503 در جنوب فرانسه به دنیا آمد. میشل در 14 سالگی فلسفه و دستور زبان و علوم طبیعی را تحت نظر کلیسا شروع به خواندن نمو. میشل در سال 1522 برای مطالعه طب به دانشگاه مونت پلی یلر فرستاده شد و در سال 152 مدرک پزشکی خود را دریافت کرد. در قرن شانزدهم در جنوب فرانسه بیماری مزمنی به نام charbon شایع بود و نوستر آداموس مدتها بیمارانی را که به این بیماری مبتلا بودند، در روستاها شفا میداد اما در سال 1537 این بیماری همسر و فرزند وی را مبتلا کرد و وی نتوانست برای نجات آنها اقدامی کند و هر دو فوت کردند. در همین زمان مسئلهای برای وی پیش آمد که به کلیسا احضار شد. از قرار معلوم وی به مجسمهسازی هنگامی که مجسمه قدیمی را میساخته به شوخی گفته بود وی در حال ساخت مجسمة شیاطین است. نوستر آداموس از Agen در تاریکی گریخت و به شرق ایتالیا رفت.
وی با تمرکز بر شعله شمع به خلسهای عمیق فرو رفت و تصاویر آینده را در ظرفی برنجی میدید. وی سرانجام در سال 1555 با مقدمهای که در آن این کتب را به سزار پسرش هدیه کرده بود، 10 جلد از پیشگوییهایش را که به در مجموع 100 رباعی بود، در 10 جلد به نام Century قرن منتشر کرد. عکسالعملها نسبت به کتابهای قرن نوستر آداموس بسیار شدید بود. افراد مودب جامعه او را یک نابغه و کابانهای مزرعهدار او را ابزار شیطان نامیدند و اشعارش را سخنانی برآمده از جهنم تلقی کردند. اشعار نوستر آداموس ترکیبی از کلمات رمزگونه به زبانهای لاتین، یونانی، ایتالیایی، و پروونشال فرانسوی بود.
http://danesh.pecup.com/noster دانشنامه جام پارسی
** ژاک لاکان:
ژاک ماکان امیل لاکان در آوریل 1901 در پاریس به دنیا آمد. او فرزند ارشد امیلی و آلفرد لاکان از سه فرزندشان بود. مادرش از خانوادهای متمول بود که به تجارت سرکه اشتغال داشت و پدرش نیز نمایندگی فروش آن را به عهده داشت. او یک فروشندة موفق صابون و روغن بود و مادرش کاتولیکی معتقد. در 1929 برادر جوانترش به صومعه پیوست... ژاک لاکان تلاش میکند تا با استفاده از روش دیالکتیکی هگل و زبانشناسی فردیناند دو سوسور، آرای فروید را به نحوی بازنویسی کند که روانکاوی، در تحلیل تمام عرصههای حضور انسان مشارکت و همکاری داشته باشد. او به نحوی این کار را انجام میدهد و شکل میبخشد که به شکل شگرفی، مرزهای رشتة خود یعنی روانکاوی را پشت سر گذاشته و روانکاوی را با سیاست، فلسفه، ادبیات، علم، مذهب و تقریباً تمام دیگر رشتههای آموزشی در میآمیزد. به همین خاطر است که آثار لکان که عمدتاً به شکل سخنرانی هستند، بسیار صعب و سخت مینمایند و از جناسهای غامض و کنایههای مبهم سرشارند. همگان بر این اذعان دارند که آثار او بسیار سختخوان هستند. لاکان برای رسیدن به آنچه از روانکاوی میخواهد و انتظار دارد، اقدام به پیریزی سه نم یا بنیان میکند که عبارتاند از: امر خیالی، امر نمادین و امر واقعی.
منابع و مآخذ
1. امین، فرشته؛ تجلی مشاوره در ادبیات فارسی در گسترة زبان پارسی، چاپ اول، شیراز، انتشارات دهش. 1385.
2. ایرناریما، مکاریک؛ دانشنامة نظریههای ادبی معاصر، مترجمان: مهران مهاجر و محمد نبوی، چاپ اول، تهران، نشر آگه. 1384.
3. رستگار فسایی، منصور؛ انواع شعر فارسی، چاپ اول، انتشارات نوید شیراز، تهران، 1373.
4. رنه ولک؛ تاریخ نقد جدید، جلد ششم، چاپ اول، ترجمة سعید اربابشیرانی، تهران، انتشارات نیلوفر، زمستان 1385.
5. زرشناس، شهریار؛ دربارة مدینة ولایی دوران گذار، «فرهنگ عمومی، سال اول، دوره جدید، شماره 4، خرداد و تیر 1390.
6. شمیسا، سیروس؛ انواع ادبی ویرایش سوم، چاپ نهم، تهران، انتشارات فردوس، 1381.
7. صفوی، کوروش؛ از زبانشناسی به ادبیات، دو جلدی، چاپ اول، تهران، سوره مهر، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی، 1383.
8. ملکی (قاسم)، حسن؛ مهارتهای اساسی تدریس، چاپ چهارم، زنجان، نشر نیکان کتاب، 1385.
9. مولوی، محمد؛ مثنوی معنوی (کلیات). مقدمه و شرح: بدیعالزمان فروزانر، حواشی و تعلیقات: م. درویش، چاپ یازدهم، سازمان انتشارات جاویدان، تهران، 1377.
10. مولوی، محمد؛ مثنوی شریف، نثر و شرح عبدالباقی گولپینارلی، ترجمه و توضیح توفیق. سبحانی 6 جلدی، چاپ سوم، تهران. سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1381.
11. مولانا جلالالدین محمد بلخی؛ مثنوی، 7 جلدی، چاپ هفتم، مقدمه و تصحیح، تعلیقات فهرستها از محمد استعلامی، تهران، انتشارات سخن، تهران، 1384.
12. عباسی، حسین؛ برنامة کنکاش شبکة جهانی جامجم، 15/12/1389، http://jjtun.ir info- سامانه: متن برنامههای سیاسی نام برنامه: گفتوگوی حسن عباسی، کارشناس مسائل استراتژیک با برنامة کنکاش.
13. ویکی پدیا، فارسی، دانشنامه http://fa.wikipedia.org
علاقه مندی ها (Bookmarks)