یک شاعر رفت
اشکهای همه را می شد دید. آدمهای بزرگی که در صفحه تلویزون هم نمی شد همه را با هم ببینی . آدمهای بزرگی که درمقابل دوربینها هم اشک می ریختند. همه پیغام دادند . تسلیت گفتند. خودشان را یک جوری به مرحوم نزدیک نشان می دادند. ولی کسی نپرسید، شاعر کجا بود؟ چگونه بود؟
فرار مغزها.فرار نخبگان.
چند وقت پیشتر نخبگان را جمع کردند. برایشان مراسمی گرفتند ارزشمند. نگاهشان می کنی، همه هستند. از فیزیک تا ریاضی، از علوم تا فنون، از زمین تا آسمان، ....اما کسی نپرسید، مگر این مملکت نخبه فرهنگی ندارد؟ خیالتان راحت. نخبه فرهنگی که فرار نمی کند. آن طرفیها هم دلشان می خواد سر به تن فرهنگ نباشد. فرهنگ یعنی تصاویر و نوشته های حکاکی شده سه هزار سال پیش، نه حالا. فرهنگ فقط به درد شعارهای مسئولین ، به درد توریستهای فرنگی می خورد. تفکر مردم مهمتر است یا سیب زمینی؟ خب معلوم است ، سیب زمینی. شایدم نفت، طلا. فرهنگ کیلویی چند؟ مدیریت فرهنگی می خواهیم چه کار؟
مردم ما بی فرهنگ شده اند. اسمش را چه می گذارند؟ تهاجم فرهنگی. پس گشتهای ارشاد به چه درد می خورد؟ پلیس. دادگاه. زندان.فرهنگ بودجه ندا رد. به ما چه . برود چایی بکارد. برود سیگار بفروشد خرج خودش را در بیاورد. فرهنگ،فرهنگ، فرهنگ. چه واژه غریبی!
می گفتند شاعر دیالیز می شد. به خاطر یک کلیه رفت. راستی قیمت یک کلیه چند است؟یا نه اصلا نخبه کیلو چند !!؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)