خــــــاطراتــــ .........
خــــــاطراتــــ .........
یادمه تا همین 3ماه پیش گله میکردم از این خاطرات
هرشب رو دفترچم میریختمشون و میگفتم دیگه ولم کن!
جدیدا میگم به خودم نامردیه دیگه همش که تلـــخ نیست!
دیگه هر شب نمینویسم!
هر شب فکر میکنم به خاطراتی که وقتی همین حالا بود!
الانم وقت اذونه صبحه و ترس از اینکه باز شب شد و باید فکر کنم تموم شد!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)