خــدایامن در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم
که تو در عرش کبریایی خود نداری
من چون تویی دارم وتو چون خودی نداری
حالا جواب سوال:
نیم ساعت خیلی خیلی کمه. اما فرض می کنیم که فقط نیم ساعت وقت داریم.
اما قبل از نیم ساعت در خانواده ی ما:پدرم یا مادرم در مورد این آقا یا خانواده شون از معرف سوال می کنن. اگر رضایت بخش بود اجازه می دیم که شماره ی ما رو به خانواده ی طرف مقابل بدن. بعد مادرم تلفنی یک سری از موارد اولیه رو از مادر آقا پسر می پرسن. اگر خوب بود اجازه می دیم بیان. جلسه اول مادر و محارم آقا تشریف می یارن و یک سری مسائل دیگه اینجا مشخص می شه. اگر بعد از این جلسه دوباره تماس گرفتن و همه چیز خوب بود با آقا پسر می یان. حدود نیم ساعت بابام در اون جلسه در حضور اعضای دو خانواده با پسر صحبت می کنن. من هم از توی اتاقم به این حرفا گوش می دم. بعد نوبت من می رسه و چه میکنم من در این نیم ساعت
من و این آقا در اتاق:ایشون شروع می کنن به صحبت کردن و طبیعتا چیزهایی که براشون مهم و اصل هست رو طبق اولویت بیان می کنند. در طول جلسه من به مدل صحبت کردن ، مدل نشستن، نگاه ها، حرکات دست و چیزهای دیگه توجه می کنم.
اما سوالات من: اول یه بیوگرافی سریع از خودم می گم و بعد ازشون می پرسم که:
1-هدفتون از ازدواج چیه؟
2-در مورد پایبندی و اعتقاد به مسائل دینی می پرسم.
3-فکر می کنم وقت تموم شده باشه.
خوب من ایشون رو به صورت خیلی خیلی کلی شناختم. اگر همین اندازه شناخت من رو به یک نتیجه ی کلی برسونه جلسه ی بعدی بیشتر با هم صحبت می کنیم اگر هم به نتیجه ی خوبی نرسیدم که.........
راستی در طول این نیم ساعت مامان اینا به مسائل دیگه می پردازن که من از مجموع تمام اینها نتیجه گیری می کنم
ویرایش توسط پورفسور گندمکار : 5th June 2013 در ساعت 04:45 AM
خــدایامن در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم
که تو در عرش کبریایی خود نداری
من چون تویی دارم وتو چون خودی نداری
کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@
با جفت پا پرتش میکنم بیرون. چون تئ نیم ساعت واقعا نمیشه هیچ حرفی زد. آدم هول میشه
چشمها را شستم جور دیگر دیدم بازهم فرقی نداشت
تو همان بودی که باید دوست داشت
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)