دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 29 , از مجموع 29

موضوع: خسرو و شیرین

  1. #21
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34268
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : خسرو و شیرین

    رسیدن شیرین بمشگوی خسرو در مداین
    فلک چون کار (چاره) سازیها نماید
    نخست از پرده بازیها نماید
    بدهقانی چو گنجی داد خواهد
    نخست از رنج بردش یاد خواهد
    اگر خار و خسک در ره نماید
    گل و شمشاد را قیمت که داند
    بباید داغ دوری روز کی چند
    پس از دوری خوش آید مهر و پیوند
    چو شیرین از بر خسرو جدا شد
    ز نزدیکی بدوری مبتلا شد
    پرسش پرسش از درگاه پرویز
    بمشگوی مداین راند شبدیز
    بآیین عروسی شوی جسته
    وز آیین عروسی روی شسته
    فرود امذ رقیبان (کنیزان) را نشانداد
    درون شد باغ را سرو روان داد
    چو دیدند آن شگرفان روی شیرین
    گزیدند از حسد لبهای زیرین (شیرین)
    برسم خسروی بنواختندش
    ز خسرو هیچ وانشناختندش
    همی گفتند خسرو بانکوئی
    بآتش خواستن رفتست گوئی
    بیاورد اتشی چون صبح دلکش
    ور آن آتش بدلها در زد آتش
    پس آنگه حال او دیدن گرفتند
    نشانش باز پرسیدن گرفتند
    که چونی وز کجایی وز چه نامی
    چه اصلی و چه مرغی وز چه دامی
    پریرخ زان بتان پرهیز می کرد
    دروغی چند را سر تیز می کرد
    که شرح حال من تلخی دراز است
    بحاضر گشتن خسرو نیاز است
    چو خسرو در شبستان آید از راه
    شما رو خود کند زین قصه آگاه
    ولیک این اسب را دارید بی رنج
    که هست این اسب را قیمت بی گنج
    چو بر گفت این سخن مهمان طناز
    نشاندند آن کنیزاش به صد ناز
    فشاندند آب گل بر چهره ماه
    ببستند اسب را بر آخور شاه
    دگر گون زیوری کردند سازش
    ز در بستند بر دیبا طرازش
    گل وصلش بباغ وعده بشکفت
    فرو آسود و ایمن گشت و خوش خفت
    رقیبانی که مشگو داشتندی
    شکر لب را کنیز انگاشتندی
    شکر لب با کنیزان نیز می ساخت
    کنیزانه بدیشان نرد میباخت
    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  2. 4 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  3. #22
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34268
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : خسرو و شیرین

    ترتیب کردن کوشک برای شیرین
    چو شیرین در مداین مهد بنهاد
    ز شیرین لب طبقها شهد بگشاد
    پس از ماهی کز آسایش اثر یافت
    ز بیرون رفتن خسرو خبر یافت
    که از بیم پدر شد سوی نخجیر
    وز آنجا سوی ارمن کرد تدبیر
    بدرد آمد دلش زان بیدوائی
    که کارش داشت الحق بینوایی
    چنین تا مدتی در خانه می بود
    ز بی صبری دلش دیوانه می بود
    حقیقت شد وراکان یک سواره
    که می کرد اندرو چندان نظاره
    چهان آرای خسروی بود کز راه
    نظر می کرد چون خورشید در ماه
    بسی از خویشتن بر خویشتن زد
    فرو خورد آن تغابن را وتن زد
    صبوری کرد روزی چند در کار
    نمود آنگه که خواهم گشت بیمار
    مرا قصری بخرم مرغزاری
    بباید ساخت بر کوهساری
    که کوهستانیم گلزار پرورد
    شد از گرمی گل سرخم گل زرد
    بدو گفتند بت رویان دمساز
    که ای شمع بتان چون شمع مگداز
    تو را سالار ما فرمود جائی
    مهیا ساختن در خوش هوائی
    اگر فرمان دهی تا کار فرمای
    به کوهستان ترا پیدا کند جای
    بگفت آری بباید ساختن زود
    چنان قصری که شاهنشاه فرمود
    کنیزانی کزو در رشک ماندند
    بخلوت مرد بنا را بخواندند
    که جادوئیست اینجا کار دیده
    ز کوهستان بابل نو رسیده
    زمین را گر بگوید کای زمین خیز
    هوا بینی گرفته ریز بر ریز
    فلک را نیز اگر گوید بیارام
    بماند تا قیامت بر یکی گام
    ز ما قصری طلب کرده است جائی
    کز آن سوزنده تر نبود هوائی
    بدان تا مردم آنجا کم شتابند
    ز جادو جادوئی ها در نیابند
    بدین جادو شبیخونی عجب کن
    هوائی هر چه ناخوشتر طلب کن
    باز آنجا چنان قصری که باید
    ز ما درخواست کن مزدی که شاید
    پس انگه از خز و دیبا و دینار
    وجوه خرج دادندش بخروار
    چو بنا شاد گشت از گنج بردن
    جهان پیمای شد در رنج بردن
    طلب میکرد جائی دور از انبوه
    حوالی بر حوالی کوه بر کوه
    بدست آورد جائی گرم و دگیر
    کز انطقلی شدی دو هفته ای پیر
    بده فرسنگ از کرمانشهان دور
    نه از کرمانشهان بل از جهان دور
    بدانجا رفت و انجا کارگه ساخت
    بدوزخ در چنان قصری بپرداخت
    که داند هر که انجا اسب تازد
    که حوریرا چنان دوزخ نسازد
    چو از شب گشت مشکین روی آن عصر
    ز مشگو رفت شیرین سوی آن قصر
    کنیزی چند با او نارسیده
    خیانت کاری شهوت ندیده
    در آن زندان سرای تنگ می بود
    چو گوهر شهربند سنگ می بود
    غم خسرو رقیب خویش کرده
    در دل بر دو عالم پیش کرده
    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  4. 4 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  5. #23
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34268
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : خسرو و شیرین

    رسیدن خسرو بارمن نزد میهن بانو
    چو خسرو دور شد زان چشمه آب
    ز چشم آب ریزش دور شد خواب
    بهر منزل کز آنجا دورتر گشت
    ز نومیدی دلش رنجورتر گشت
    دگر ره شادمان می شد بامید
    که بر نامد هنوز از کوه خورشید
    چو من زین ره بمشرق می شتابم
    مگر خورشید روشن را بیابم
    چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد
    نسیمش مرزبانان را خبر کرد
    عمل داران برابر می دویدند
    زر و دیبا بخدمت می کشیدند
    بتانی دید بزم افروز و دلبند
    بروشن روی خسرو آرزومند
    خوش آمد با بتان پیوندش آنجا
    مقام افتاد روزی چندش انجا
    از آنجا سوی موقان سر بدر کرد
    ز موقان سوی با حرزان گذر کرد
    مهین بانو چو زین حالت خبر یافت
    به خدمت کردن شاهانه بشتافت
    باستقبال شاه اورد پرواز
    سپاهی ساخته با برگ و با ساز
    گرامی نزل های خسروانه
    فرستاد از ادب سوی خزانه
    ز دیبا و غلام و گوهر و گنج
    دبیران را قلم در خط شد از رنج
    فرود آمد بدرگاه جهاندار
    جهاندارش نوازش کرد بسیار
    بریز تخت شه کرسی نهادند
    نشست اوی و دگر قوم ایستادند
    شهنشه باز پرسیدش که چونی
    که بادت نو بنو عیشی فزونی
    بمهمانیت آوردم گرانی
    مبادا دردسر زین مهمانی
    مهین بانو چو دید آن دلنوازی
    ز خدمت داد خود را سرفرازی
    نفس بگشاد چون باد سحرگاه
    فرو خواند آفرین ها در خور شاه
    بدان طالع که پشتش را قوی کرد
    پناهش بارگاه خسروی کرد
    یکی هفته بنوبت گاه خسرو
    روان می کرد هردم تحفه نو
    پس از یکهفته روزی کانچنان روز
    ندیده است آفتاب عالم افروز
    بسر سبزی نشسته شاه بر تخت
    چو سلطانی که باشد چاکرش بخت
    ز مرزنگوش خط نودمیده
    بسی دلرا چو طره سر بریده
    بساط شه ز یغمائی غلامان
    چو باغی پر سهی سرو خرامان
    بخوش آمد سخن در کام هر کس
    بمولائی برآمد نام هر کس
    برامش ساختن بی دفع شد کار
    بحاجت خواستن بیرفع شد یار
    مهین بانو زمین بوسید و برجست
    بخسرو گفت ما را حاجتی هست
    که دارالملک بردع را نوازی
    زمستانی در آنجا عیش سازی
    هوای گرمسیر است آنطرف را
    فراخی ها بود آب و علف را
    اجابت کرد خسرو گفت برخیز
    تو میرو کآمدم من بر اثر نیز
    سپیده دم ز لشگرگاه خسرو
    سوی باغ سپید آمد روا رو
    وطن خوش بو درخت انجا کشیدند
    ملکرا تاج و تخت آنجا کشیدند
    ز هر سو خیمه ها کردند برپای
    گرفتند از حوالی هر کسی جای
    مهین بانو بدرگاه جهانگیر
    نکرد از شرط خدمت هیچ تقصیر
    شه انجا روز و شب عشرت می کرد
    می تلخ و غم شیرین همی خورد
    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  6. 4 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  7. #24
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34268
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : خسرو و شیرین

    مجلس بزم خسرو و باز آمدن شاهپور
    یکی شب از شب نوروز خوشتر
    چه شب کز روز عید اندوه کش تر
    سماع خر گهی در خر گه شاه
    ندیمی چند موزن طبع و دلخواه
    مقالت های حکمت باز کرده
    سخن های مضاحک ساز کرده
    بگرداگرد خرگاه کیانی
    فروهشته نمدهای الانی
    دمه بر در کشیده تیغ فولاد
    سر نامحرمان را داده بر باد
    درون خرگه از بوی خجسته
    بخور عود و عنبر کله بسته
    نبیند خوشگوار و عشرت خوش
    نهاده منقل زرین پر آتش
    ز گال ارمنی بر آتش تیز
    سیاهانی چو زنگی عشرت انگیز
    چو مشک نافه در نشو گیاهی
    پس از سرخی همیگیرد سیاهی
    چرا ان مشک بید عود کردار
    شود بعد از سیاهی سرخ رخسار
    سیه را سرخ چون کرد آدرنگی
    چو بالای سیاهی نیست رنگی
    مگر کز روزگار آموخت نیرنگ
    که از موی سیاه ما بر درنگ
    به باغ مشعله دهقان انگشت
    بنفشه میدرود و لاله میکشت
    سیه پوشیده چون زاغان کهسار
    گرفته خون خود درنای و منقار
    عقابی تیز خود کرده پر خویش
    سیه ماری فکنده مهره در پیش
    هجوسی ملتی هندوستانی
    چو زردشت آمده در زندخوانی
    دبیری از حبش رفته ببلغار
    بشنگرفی مدادی کرده بر کار
    زمستان گشته چون ریحان از او خوش
    که ریحان زمستان آمد اتش
    صراجی چون خروسی ساز کرده
    خروسی کو به وقت آواز کرده
    زرشک آن خروس آتشین تاج
    گهی تیهو بر آتش گاه دراج
    روان گشته بنقلان کبابی
    گهی کبک دری گه مرغ آبی
    ترنج و سیب لب بر لب نهاده
    چو در زرین صراحی لعل باده
    ز نرگس وز بنفشه صحن خرگاه
    گلستانی نهاده در نظرگاه
    ز بس نارنج و نار مجلس افروز
    شده در حقه بازی باد نوروز
    جهان را تازه تر دادند روحی
    بسر بردند صبحی در صبوحی
    ز چنگ ابریشم دستان نوازان
    دریده پرده های عشق بازان
    سرود پهلوی در ناله چنگ
    فکنده سوز اتش در دل سنگ
    کمانچه آه موسی وار میزد
    مغنی راه موسیقار میزد
    غزل برداشته رامشگر رود
    که بدرود ای نشاط و عیش بدرود
    چه خوش باغیست باغ زندگانی
    گر ایمن بودی اساس جاودانه
    از آن سرد امد این کاخ دلاویز
    که چون جا گرم کردی گویدت خیز
    چو هست این دیر خاکی سست بنیاد
    بباده اش داد باید زود بر باد
    ز فردا وزدی کس را نشان نیست
    که رفت آن از میان وین درمیان نیست
    یک امروز است ما را نقد ایام
    بر او هم اعتمادی نیست ناشام
    بیا تا یک دهن پر خنده داریم
    بمی جان و جهان را زنده داریم
    بترک خواب میباید شبی گفت
    که زیر خاک می باید بسی خفت
    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  8. 5 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  9. #25
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34268
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : خسرو و شیرین

    آگاهی دادن شاپور خسرو را از شیرین
    مالک سرمست و ساقی باده در دست
    نوای چنگ میشد شست در شست
    درامد گلرخی چون سرو آزاد
    ز دلداران خسرو بادل شاد
    که بر دربار خواهد بنده شاپور
    چه فرمائی درآید یا شود دور
    ز شادی خواست خسرو جستن از جای
    دگر ره عقل راشد کار فرمای
    بفرمودش دراوردن بدرگاه
    ز دلگرمی بجوش امد دل شاه
    که بد دل در برش ز امید و از بیم
    به شمشیر خطر گشته بدو نیم
    همیشه چشم بر ره دل دو نیم است
    بلای چشم بر راهی عظیم است
    اگرچه هیچ غم بی دردسر نیست
    غمی از چشم بر راهی بتر نیست
    مبادا هیچکس را چشم دیده بر راه
    کز او رخ زرد گردد عمر کوتاه
    درآمد نقش بند ما نوی دست
    زمین را نقش های بوسه می بست
    زمین بوسید و خود بر جای میبود
    به رسم بندگان بر پای میبود
    گرامی کردش از تمکین خود شاه
    نشاند او را و خالی کرد خر گاه
    بپرسید از نشان و کوه و دشتش
    شگفتی ها که بود از سر گذشتش
    دعا برداشت اول مرد هشیار
    که شه را زندگانی باد بسیار
    مظفر باد بر دشمن سپاهش
    میفتاد از سر دولت کلاهش
    مرادش با سعادت رهسپر باد
    ز نو هر روزش اقبالی دگر باد
    حدیث بنده را در چاه سازی
    بساطی هست با لختی درازی
    چو شه فرمود گفتن چون نگویم
    رضای شاه جویم چون نجویم
    وز اول تا بآخر انچه دانست
    فرو خواند آنچه خواندن می توانست
    از آن پنهان شدن چون مرغ از انبوه
    وز آن پیدا شدن چون چشمه در کوه
    به هر چشمه شدن هر صبح گاهی
    برآوردن مقنع وار ماهی
    وز آنصورت بصورت باز خوردن
    به افسون فتنه ای را فتنه کردن
    وز آن چون هندوان بردش ز راهش
    فرستادن بتر کستان شاهش
    سخن چون زان بهار نوبر آمد
    خروشی بی خود از خسرو برآمد
    به خواهش گفت که آن خورشید رخسار
    بگو تا چون بدست آمد دگربار
    مهندس گفت کردم هشیاری
    دگر اقبال خسرو کرد یاری
    چو چشم تیر گر جاسوس گشتم
    بدکان گمانگر برگذشتم
    بدست اوردم آن سرو روان را
    بت سنگین دل سیمین میان را
    چه دیدم تیز رائی تازه روئی
    مسیحی بسته در هر تار موئی
    همه رخ گل چو بادامه ز نغزی
    همه تن دل چو بادام دو مغزی
    میانی یافتم کز ساق تا روی
    دو عالم را گره بسته به یک موی
    دهانی کرده بر تنگیش زوری
    چو خوزستانی اندر چشم موری
    نبوسیده لبش بر هیچ هستی
    مگر آیینه را آنهم به مستی
    نکرده دست او با کس درازی
    مگر با زلف خود و انهم به بازی
    بسی لاغرتر از مویش میانش
    بسی شیرین تر از نامش دهانش
    اگر چه فتنه عالم شد ان ماه
    چو عالم فتنه شد بر صورت شاه
    چو مه را دل برفتن تیز کردم
    پس آنگه چاره شبدیز کردم
    رونده ماه را بر پشت شبرنگ
    فرستادم بچندین رنگ و نیرنگ
    من اینجا مدتی رنجور ماندم
    بدین عذر از رکابش دور ماندم
    کنون دانم که ان سختی کشیده
    بمشگوی ملک باشد رسیده
    شه از دلدادگی دربر گرفتش
    قدم تا فرق در گوهر گرفتش
    سپاسش را طراز آستین کرد
    بر او بسیار بسیار آفرین کرد
    جدیث چشمه و سرشتن ماه
    درستی داد قولش را بر شاه
    ملک نیز آنچه در ره دید یکسر
    یکایک باز گفت از خیر و از شر
    حقیقت گشتشان کآن مرغ دمساز
    باقصای مداین کرده پرواز
    قرار آن شد که دیگر باره شاپور
    چو پروانه شود دنبال آن نور
    زمرد را سوی کان آورد باز
    ریاحین را ببستان اورد باز

    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    ویرایش توسط *FATIMA* : 3rd June 2013 در ساعت 11:06 PM
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  10. 5 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  11. #26
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34268
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : خسرو و شیرین

    رفتن شاپور دیگر بار بطلب شیرین
    خوشا ملکا که ملک زندگانیست
    بها روزا که آنروز جوانیست
    نه هست از زندگی خوشتر شماری
    نه از (چون) روز جوانی روزگاری
    جهان خسرو که سالار جهان بود
    جوان بود و عجب خوشدل جوانبود
    نخوردی بی غنا یک جرعه باده
    نه بی مطرب شدی طبعش گشاده
    مغنی را که پا رنجی ندادی
    بهر دستان کم از گنجی ندادی
    بعشرت بود روزی باده در دست
    مهین بانو درآمد شاد و بنشست
    ملک تشریف خاص خویش دادش
    ز دیگر وقت ها دل بیش دادش
    چو آمد وقت خوان دارای عالم
    ز موبد خواست رسم باج برسم
    بهر خوردیکه خسرو دستگه داشت
    حدیث باج برسم را نگه داشت
    حساب باج برسم آنچنانست
    که او بر پاشنی گیری نشانست
    اجازت باشد از فرمان موبد
    خورش ها را که این نیک است آن و بد
    بمی خوردن نشاند آنگه مهانرا
    همان فرخنده بانوی جهانرا
    بجام خاص می میخورد با او
    سخن از هر دری میکرد با او
    چو از جام نبید تلخ شد مست
    حکایت را به شیرین باز پیوست
    ز شیرین قصه آوارگی کرد
    بدل شادی بلب غمخوارگی کرد
    که بانو را برادر زاده ای بود
    چو گل خندان چو سرو آزاده ای بود
    شنیدم کاوهم توسن کشیدش
    چو عنقار کرد از اینجا ناپدیدش
    مرا از خانه پیکی آمد امروز
    خبر آورد از آنماه دل افروز
    گر اینجا یک دو هفته باز مانم
    بر آن عزمم که جایش باز دانم
    فرستم قاصدی تا بازش آرد
    بسان مرغ در پروازش آرد
    مهین بانو چو کرد این قصه را گوش
    فرو ماند از سخن بیصبر و بیهوش
    بخدمت بر زمین غلطید چونخاک
    خروشی برکشید از دل شغبناک
    که آن در کو که گر بینم بخوابش
    نه در دامن که در دریای آبش
    بنوک چشمش از دریا برآرم
    بجان بسپارمش پس جان سپارم
    پس آنگه بوسه زد بر سمند شاه
    که مسند بوس بادت زهده و ماد
    ز ماهی تا بماه افسر پرستت
    ز مشرق تا به مغرب زیر دستت
    من آنگه گفتم او آید فرادست
    که اقبال ملک در بنده پیوست
    چو اقبال تو با ما سر درآرد
    چنین بسیار صیداز در در آرد
    اگر قاصد فرستد سوی او شاه
    مرا باید ز قاصد کردن آگاه
    بحکم آنگه گلگون سبک خیز
    بدو بخشم ز همزادان شبدیز
    که با شبدیز کس هم تک نباشد
    جز این گلگون اگر بدرگ نباشد
    اگر شبدیز با ماه تمامست
    بهمراهیش گلگون تیز گامست
    و گر شبدیز نبود مانده بر جای
    بجز گلگون که دارد زیر او پای
    ملک فرمود تا آن رخش منظور
    برند از آخور او سوی شاپور
    وز آنجا یک تنه شاپور برخاست
    دو اسبه راه رفتن را بیاراست
    سوی ملک کداین رفت پویان
    گرامی ماه را یک ماه جویان
    بمشگو در نبود آن ماه رخسار
    مع القصه بقصر آمد دگر بار
    در قصر نگارین زد زمانی
    کس آمد دادش از خسرو نشانی
    درون بردندش از در شادمانه
    بخلوتگاه آن شمع زمانه
    چو سر در قصر شیرین کرد شاپور
    عثوبت باره ای دید از جهان دور
    نشسته گوهری در بیضه سنگ
    بهشتی پیکری در دوزخ تنگ
    رخش چون لعل شد زان گوهر باک
    نمازش برد ورخ مالید بر خاک
    ثناها کرد بر روی چو ماهش
    بپرسید از غم و تیمار راهش
    که چو نبودی و چو نرستی ز بیداد
    که از بندت نبود این بنده آزاد
    امیدم هست کاین سختی پسین است
    دلم زین پس بشادی بر یقین است
    یقین میدان که گر سختی کشیدی
    از آن سختی بآسانی رسیدی
    چه جایست اینکه بی دلگیر جایست
    که ز درایت که بس شوریده رایست
    در این ظلمت ولایت چون دهد نور
    بدین دوزخ قناعت چون کند حور
    مگر یک عذر هست آن نیز هم لنگ
    که تو لعلی و باشد لعل در سنگ
    چو نقش چین در آن نقاش چین دید
    کلید کام خود در آستین دید
    نهاد از شرمناکی دست برزخ
    سپاسش برد بازش داد پاسخ
    که گر غمهای دیده بر تو خوانم
    ستم های کشیده بر تو رانم
    نه در گفت آید و نه در شنیدن
    قلم باید بحرفش در کشیدن
    بدان مشگو که فرمودی رسیدم
    در او مشتی ملامت دیده دیدم
    بهم کرده کنیزی چند جماش
    غلام وقت خود کای خواجه خوشباش
    چو زهره بر گشاده دست و بازو
    بهای خویش دیده در ترازو
    چو من بودم عروسی پارسائی
    از آن مشتی جلب جستم جدایی
    دل خود بر جدائی راست کردم
    وز ایشان کووشکی درخواست کردم
    دلم از رشک پر خوناب کردند
    بدین عبرتگهم پرتاب کردند
    صبور آبادمن گشت این سیه سنگ
    که از تلخی چو صبر آمد سیه رنگ
    چو کردند اختیار اینجای دلگیر
    ضرورت ساخت می باید چه تدبیر
    پس آنگه گفت شاپورش که برخیز
    که فرمان این چنین دادست پرویز
    وز آن گلخن بر آن گلگون نشاندش
    بگلزار مراد شاه راندش
    چو زین بر پشت گلگون بست شیرین
    بپویه دست برد از ماه و پروین
    بدان پرندگی زیرش همائی
    پری می بست در هر زیر پائی
    وز آن سو خسرو اندر کار مانده
    دلش در انتظار یار مانده
    اگر چه آفت عمر انتظار است
    چو سر با وصل دارد سهل کار است
    چو خوشتر زانکه بعد از انتظاری
    بامیدی رسد امیدواری

    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  12. 2 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  13. #27
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34268
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : خسرو و شیرین

    اگاهی خسرو از مرگ پدر

    نشسته شاه روزی نیم هوشیار
    بامیدی که گردد بخت بیدار
    درآمد قاصدی از ره بتعجیل
    ز هندستان حکایت کرد با پیل
    مژه چون کاس چینی نم گرفته
    میان چون موی زنگی خم گرفته
    بخط چین و زنگ آورد منشور
    که شاه چین و زنگ از تخت شد دور
    گشاد این ترک خو چرخ کیانی
    ز هندوی دو چشمش پاسبانی
    دو مرواریدش از مینا بریدند
    بجای رشته در سوزن کشیدند
    دو لعبت باز را بی پرده کردند
    ره سرمه بمیل آزرده کردند
    چو یوسف گمشد از دیوان دادش
    زمانه داغ یعقوبی نهادش
    جهان چشم جهان بینش ترا داد
    بجای نیزه در دستش عصا داد
    چوو سالار جهان چشم از جهان بست
    بسالاری ترا باید میان بست
    ز نزدیکان تخت خسروانی
    نبشته هر یکی حرف نهانی
    که زنها آمدن را کار فرمای
    جهان از دست شد تعجل بنمای
    گرت در سر گلست آنجا مشویش
    وگر لب باسخن با کس مگویش
    چو خسرو دید کایام آن عمل کرد
    کمند افزود و شادروان بدل کرد
    درستش شد که ایندوران بد عهد
    بقم با نیل دارد سر که با شهد
    هوای خانه ی خاکی چنین است
    گهی زنبور و گاهی انگبین است
    عمل با عزل دارد مهر با کین
    ترش تلخیست با هر چرب و شیرین
    زریگش نیست ایمن هیچ جوئی
    مسلم نیست از سنگش سبویی
    چو در بند وجودی راه غم گیر
    فراغت بایدت راه عدم گیر
    بنه چون جان بباد پاک بربند
    در زندان سرای خاک بر بند
    جهان هندوست تا رختت نگیرد
    مگیرش سست تا سختت نگیرد
    در این دکان نیابی رشته تائی
    که نبود سوزنیش اندر قفائی
    که آشامد کدوئی آب ازو سرد
    کز استسقا نگردد چون کدو زرد
    درخت آنگه برون آرد بهاری
    که بشکافد سر هر شاخساری
    فلک تا نشکند پشت دوتائی
    بکس ندهد یکی جو مومیائی
    چو بی مردن کفن در کس نپوشند
    به ار مردم چو کرم اطلس نپوشند
    چو بایدش بدان گلگونه محتاج
    که گردد بر در گرمابه تاراج
    لباسی پوش چون خورشید و چون ماه
    که باشد تا تو باشی با تو همراه
    بر افشان دامن از هر خوان که داری
    قناعت کن بدین یک نان که داری
    جهانا چند ازین بیداد کردن
    مرا غمگین و خود را شاد کردن
    غمین داری مرا شادت نخواهم
    خرابم خواهی آبادت نخواهم
    تو آن گندم نمای جو فروشی
    که در گندم جو پوسیده پوشی
    چو گندم گوژ و چون جو زردم از تو
    جوی ناخورده گندم خوردم از تو
    تو را بس باد ازین گندم نمائی
    مرا زین دعوی سنگ آسیائی
    همان بهتر که شب تا شب درینچاه
    بقرصی جو گشایم روزه چونماه
    نظامی چون مسیحا شو طرفدار
    جهان بگذار بر مشتی علفخوار
    علفخواری کنی و خر سواری
    پس آنکه نزل عیسی چشم داری
    چو خر تا زنده باشی بار میکش
    که باشد گوشت خر در زندگی خوش

    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  14. کاربرانی که از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند.


  15. #28
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34268
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : خسرو و شیرین

    بر تخت نشستن خسرو به جای پدر

    چو شد معلوم کز حکم الهی
    بهرمز برتبه شد پادشاهی
    بفرخ تر زمان شاه جوانبخت
    بدارالملک خود شد بر سر تخت
    دلش گرچه بشیرین مبتلا بود
    بترک مملکت گفتن خطا بود
    ز یکشو ملک را بر کار میداشت
    ز دیگر سو نظر بر یار میداشت
    جهان را از عمارت داد یاری
    ولایت را ز فتنه رستگاری
    ز بس کافتادگان را داد میداد
    جهانرا عدل نوشروان شد ازدیاد
    چو از شغل ولایت باز پرداخت
    دگر باره بنوش و ناز پرداخت
    شکار و عیش کردی شام و شبگیر
    نبودی یکزمان بی جام و نخجیر
    چو غالب شد هوای دلستانش
    بپرسید از رقیبان داستانش
    خبر دادند کاکنون مدتی هست
    کز اینقصر آ ننگارین بربست
    نمیدانیم شاپورش کجا برد
    چو شاهنشه نفرمودش چرا برد
    شه از نیرنگ اینگر دنده دولاب
    عجب درمانده و عاجز شد درین باب
    ز شیرین بر طریق یادگاری
    تک شبدیز کردش غمگساری
    بیاد ماه با شبرنگ میساخت
    بامید گهر با سنگ می ساخت

    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  16. کاربرانی که از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند.


  17. #29
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34268
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : خسرو و شیرین

    باز آوردن شاپور شیرین را پیش مهین بانو

    چو شیرین را ز قصر آورد شاپور
    ملک را یافت از میعادگه دور
    فرود آوردش از گلگون رهوار
    بگلزار مهین بانو دگر بار
    چمن را سرو داد و روضه را حور
    فلک را آفتاب و دیده را نور
    پرستاران و نزدیکان و خویشان
    که بودند از پی شیرین پریشان
    چو دیدندش زمین را بوسه دادند
    زمین گشتند و در پایش فتادند
    بسی شکر و بسی شکرانه کردند
    جهانی وقف آتش خانه کردند
    مهین بانو نشاید گفت چون بود
    که از شادی ز شادروان برون بود
    چو پیری کو جوانی باز یابد
    بمیرد زندگانی باز یابد
    سرش در بر گرفت از مهربانی
    جهان از سر گرفتش زندگانی
    نه پندان دلخوشی و مهر دادش
    که در صد بیت نتوان کرد یادش
    ز گنج خسروی و ملک شاهی
    فدا کردش که میگن هر چه خواهی
    شکنج شرم در مویش نیاورد
    حدیث رفته بر رویش نیاورد
    چو میدانست کان نیرنگ سازی
    دلیلی روشن است از عشق بازی
    دگر کز شه نشان ها بود دیده
    وز آن سیمین بران لختی شنیده
    سر خم بر می جوشیده میداشت
    بگل خورشید را پوشیده میداشت
    دلش میداد تا فرمان پذیرد
    قوی دل گردد و درمان پذیرد
    نوازش های بی اندازه کردش
    همان عهد نخستین تازه کردش
    همان هفتاد لعبت را بدو داد
    که تا بازی کند با لعبتان شاد
    دگر ره چرخ لعبت باز دستی
    ببازی برد با لعبت پرستی
    چو شیرین بازدید آن دختران را
    زمه پیرایه داد آن اختران را
    همان لهو و نشاط اندیشه کردند
    همان بازار پیشین پیشه کردند

    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  18. کاربرانی که از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند.


صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •