عقد را در حرم حضرت عبدالعظیم خواندند و ماه مبارک یک عروسی ساده گرفتند.
همان اول به خانم گفت: «هر کاری میخواهی بکن، فقط گناه نکن.»
. . .
زمستان بود. داشتیم با هم میرفتیم درس عرفان آیتالله شاهآبادی.
سر راه، زنی نشسته بود لب رودخانه.
داشت لباس و کهنه میشست. یخها را میشکست، لباسها را میشست،
دستش را با دمای بدنش گرم میکرد و باز … آقا روحالله ایستاد.
لباسها را دو نفری شستند. آدرسش را هم گرفت.
بعد هم گفت: «از این به بعد بیایید منزل ما. میگویم آب را برایتان گرم کنند.»
. . .
شب را تقسیم کرده بودند. دو ساعت آقا میخوابید و خانم حواسش به بچهها بود،
دو ساعت خانم میخوابید و آقا بچهداری میکرد.
روزها هم بعد درس، یک ساعت مخصوص بازی با بچهها بود.
. . .
اول تبعید که رفت ترکیه، بردنش توی یک منطقه که زهر چشم بگیرند و بترسانندش.
اینجا قبر چهل نفر از علمای ترکیه است که با حکومت مخالفت کردند و کشته شدند.
گفت: «عجب! ای کاش ما هم چنین چیزی داشتیم تا این جور از علمای ترکیه عقب نباشیم.»
علاقه مندی ها (Bookmarks)