قدیمی ترین خاطره ای که یادتون میاد چی بوده ؟ به نظتون چند سالتون بوده ؟
نمایش نسخه قابل چاپ
قدیمی ترین خاطره ای که یادتون میاد چی بوده ؟ به نظتون چند سالتون بوده ؟
من خودم یادم می یاد که 5 یا 6 ماه بیشتر نداشتم که داشتم با پدر بزرگم بازی می کردم
به نظر شما از چه ماهی به بعد آدم خاطراتش یادش می مونه؟
من که خیلی تلاش کنم از 10 سالگی یادم می آد....چه جوری 5 ماهگی یادته؟؟؟[soal]
7سالم بوده،اولین دفعه ای که دوچرخه بزرگ سوار میشدم.پدرم از پشت زین گرفته بود و من داشتم ارام ارام حرکت میکردم که یک هو دیدم پدرم ایستاده و من دارم دوچرخه سواری میکنم.مستقیم رفتم توی درخت!!! خیلی لحظه پر درد قشنگی بود.
یک بارم3سالم بود یا کمتر،رفته بودم بالای یک سرسره بلند و چون از ارتفاع میترسیدم همون بالا موندم و نتونستم بیام پایین یعنی خشکم زده بود از ترس.
چند تا خاطره هم از 1سالگیم و قبلش دارم که بگم میترسم خدایی نکرده بمیرید و بترکید از خنده.مررسی
39ماهگی
- - - به روز رسانی شده - - -
39ماهگی
سلام
تا قبل از 3 سالگی ، بااینکه تجارب زیادی کسب کردیم ، هیچ خاطرع ای در حافظه ما به خاطر نمیمونه
اینکه فردی میگه مثلا 1 ساله بودم خوردم زمین و... یا خاطره هایی مثل این چیزی که شما گفتین ، از تکرار بزگترهاست در طول سالها که باعث شده فکر کنین شما ازون زمان یادت میاد
دلایلی وجود داره که منجر میشه خاطره های قبل از 3 سالگی به خاطر نمیمونه
خاطره ها ی من از 3 سالگی به بعد یادمه ولی اونی که الآن به ذهنم میرسه اینه که با مادرم داشتیم از خیابون رد میشدیم بریم اونطرف عروسک فروشی تا مادرم برام یه عروسک بخره . یه عروسک با موهای سفید که هنوزم نگه ش داشتم !!! اسمش گذاشتم الناز!!!! بعدشم با مادرم رفتیم خونه مادرم شروع کرد به کشیدن جارو برقی!!![nishkhand]
یکی دیگه م بگم؟؟
چند ماه بعد از خرید عروسکم اثباب کشی کردیم اومدیم قم که من هم با پا زدم آینه ی مادرمو آوردم پایین!!![nishkhand]
- - - به روز رسانی شده - - -
خاطره ها ی من از 3 سالگی به بعد یادمه ولی اونی که الآن به ذهنم میرسه اینه که با مادرم داشتیم از خیابون رد میشدیم بریم اونطرف عروسک فروشی تا مادرم برام یه عروسک بخره . یه عروسک با موهای سفید که هنوزم نگه ش داشتم !!! اسمش گذاشتم الناز!!!! بعدشم با مادرم رفتیم خونه مادرم شروع کرد به کشیدن جارو برقی!!![nishkhand]
یکی دیگه م بگم؟؟
چند ماه بعد از خرید عروسکم اثباب کشی کردیم اومدیم قم که من هم با پا زدم آینه ی مادرمو آوردم پایین!!![nishkhand]
ولی تا به حال این خاطره رو کسی برای من تعریف نکرده بود