کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه ها يادی کنيم
کاش بخشی از زمان خويش را
وقف قسمت کردن شادی کنيم
کاش وقتی آسمان بارانی ست
از زلال چشمهايش تر شويم
وقت پاييز از هجوم دست باد
کاش مثل پونه ها پرپر شويم
کاش وقتی چشمهايی ابريند
به خود آييم و سپس کاری کنيم
از نگاه زرد گلدانهای مان
کاش با رغبت پرستاری کنيم
کاش دلتنگ شقايق ها شويم
به نگاه سرخ شان عادت کنيم
کاش شب وقتی که تنها می شويم
با خدای ياس ها خلوت کنيم
کاش گاهی در مسير زندگی
باری از دوش نگاهی کم کنيم
فاصله های ميان خويش را
با خطوط دوستی مبهم کنيم
کاش با چشمانمان عهدی کنيم
وقتی از اينجا به دريا می رويم
جای بازی با صدای موج ها
دردهای آبيش را بشنويم
کاش مثل آب،مثل چشمه سار
گونه ی نيلوفری را تر کنيم
ما همه روزی از اينجا می رويم
کاش اين پرواز را باور کنيم
کاش با حرفی که چندان سبز نيست
قلب های نقره ای را نشکنيم
کاش هر شب با دو جرعه نور ماه
چشم های خفته را رنگی زنيم
کاش بين ساکنان شهر عشق
رد پای خويش را پيدا کنيم
کاش با الهام از وجدان خويش
يک گره از کار دل ها وا کنيم
کاش رسم دوستی را ساده تر
مهربان تر آسمانی تر کنيم
کاش در نقاشی ديدارمان
شوق ها را ارغوانی تر کنيم
کاش اشکی قلب مان را بشکند
با نگاه خسته ای ويران شويم
کاش وقتی شاپرک ها تشنه اند
ما به جای ابرها گريان شويم
کاش وقتی آرزويی می کنيم
از دل شفاف مان هم رد شود
مرغ آمين هم از آنجا بگذرد
حرف های قلب مان را بشنود