-
دفتر شعر شعرای نخبگان
سلام به همه دوستان
هدف از ایجاد این تاپیک به وجود اومدن محلی خاص برای جمع شدن اشعار دوستان شاعر هست که به مرور به ارشیوی از اشعار برسیم
دوستان میتونن شعرهای خودشونو اینجا قرار بدن
فقط به این نکات توجه کنید خواهشا:
1- اشعاری که اینجا قرار میگیرن اشعاری باید باشن که از نظر قواعد و از نظر فنی مشکلی نداشته باشن
2- دوستان بیشتر سعی کنن که شعرای کلاسیک(غزل قصیده مثنوی رباعی و ..) و یا شعر نو رو اینجا بذارن و بهتره برای متنهای ادبی قسمت جدا ایجاد بشه
3- لطفا تعریف کردن ها رو در پروفایلها انجام بدید تا نظم مطالب اینجا بهم نخوره
با تشکر از همکاری همه دوستان
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
خب حقیر شروع میکنم
سلام من به تو که رفته ای ز شهر و دیار
سلام من به تو که بوده ای مرا بکنار
کنون که از گذر این زمان عبورت شد
ندانی و همه دانند که آمدم شب تار
دگر ستاره ی امّید من نمیبینم
بیا تو همره من ابر غصه ها تو ببار
به صاعقه تو بگو که تلاطمی فکند
زمین بلرزد و بادی برد مرا به شکار
شکار آن دل سنگی که رنج من را دید
خزان نموده مرا خود برفته سوی بهار
به کوه و دشت و دمن آتشی چنان فکنم
دگر بهار ننشیند به این زمین و دیار
تو رفته ای و مرا در غمم رها کردی
بدان کزین دم و لحظه گذارمت بکنار
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
ای آسمان دوباره دلم بی نوا شده
از بس که گریه کرده به غم مبتلا شده
آری دلم به حال خودش گریه میکند
زیرا بر او ز هر کس و نا کس جفا شده
با نام دوستی همه خنجر براو زدند
بر سر نشسته خاک و به جانش بلا شده
مهر و محبتی ز کسی هیچ او ندید
گفتم بگویمت که بدانی چه ها شده
قلب شکسته ای دگرش صبر بهر چیست؟
ای آسمان دوباره دلم بی نوا شده
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
گویی میان سینه ی من زخم خورده دل
هر لحظه میکشد ز جگر آه پر شرر
با هر تپش چه حال عجیبی شوم خدا
گویی که دل ز سینه ی من میشود به در
هر وقت چشم من به رهش خورد سینه سوخت
گویا که این عمل کندم زخم تازه تر
افسوس میخورم , گله دارم ز جاده ها
نفرین نمیکنم که کنم ناله از جگر
مرغ شکسته پر همه شب ناله میکند
آیا شنیده ای که شدم من شکسته پر؟
دانی؟ به راه او همه شب چشم میدهم
سویی دگر نمانده برین چشم بی ثمر
تنهایم و به دور تنم تار میتند
ترس تقابل من و تو کامدم به سر
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
توانم رفته از دستم چه سازم بین مشکلها
شب تاریک و بیم غصه ای دیگر بود در دل
کجا دانند حال ما سبک عقلان و خوشدلها
چنان از فرط غمها دیده می بارد که بارانی
بدین شدت نبیند چشم دریا ها و ساحل ها
به دیدی چون سفیهی دون فلک بر ما نظر دارد
چه باشد فرقمان مردم؟ میان ما و عاقلها
سوالم گرچه تلخ است و جوابی تلخ تر دارد
به این پرسش تلنگر میزنم بر جملگی دلها
به بازار محبت گر گذر کردی تو میبینی
که راکد مانده بازارش و بسیارند سائلها
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند، نه باید هامثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره میکنم باشد برای روز مبادااما در صفحه های تقویمروزی به نام روز مبادا نیست آن روز هرچه باشد؛ روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه میداندشاید امروز نیز، روز مبادا باشدوقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند، نه باید ها هر روز بی تو روز مباداست آیینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارندآیینه هایی که دعوت دیدارنددیدارهای کوتاه، از پشت هفت دیوار، دیوارهای صاف، دیوارهای شیشه ای شفاف، دیوارهای تو... دیوارهای من... دیوارهای فاصله بسیارندآه... دیوارهای تو همه آیینه اند و آیینه های من همه دیوارند...
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
روزی پسری، آمد از در***با بازوی کشیده آمد از در/ در گیر درون بسته در بند***غافل شده از بند که در بند
در گیر غرور شده جوانی***آسوده زبند وبی حیایی /فریاد برآمد از جوانی***بر مادر خوب و بی گناهی
مادر که زفعل فرزند***دل گیر شد و نشست ز کنجی /فرمود همی زپویش***یاد آر ایام طفولش
گر درشتی کردی بر ما***فراموش کردی خردیت را / مادر که علیل وناتوان بود***گریان زکار پیلبان بود
غافل شده پیل تن ز ایام***غافل از ، تکرار ایام
«شرمنده اگر بد بود چون اولین شعرمه»
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
به گوش ما رسیده که افتتاح کننده این دفنر شعر استفاده از شعر نو را اکیدا ممنوع و حرام بی شبهت اعلام نموده.
من هم جدا شعر جدی کم می گم.
ولی یه شعر جدی از نوع نو تقدیم به همه دوستداران شعر نو جدی:
................................
من به دنبال زمانم صبح تا حتی نیمه شب
باز اما زمان این نازنین، زیباترین لحظه ز دستم می رود.
قتل عام لحظه ها را من نمی دانم که کار کیست یا چیست؟
شاید از قول و قرار عقربه
عقربه این عقرب وحشی که دنبال زمان هی می رود.
هی می رود، با شتاب بیشتر هی می دود
این زمان پروانه است از ترس نیش عقرب تیره
بازهم می دود...
لحظه ها حتما به حکم مرگ محکومند
لحظه قطعا هم شتابان می رود.
لحظه حتما با شرافت می رود تا پای دار
بهتر است این تا که این لحظه بیفتد توی دام
توی دام عقرب وحشی که قطعا هیچ بو یی نبرده است از شرافت هیچ
عقرب وحشی که با یاران خود هم بی گمان
نقشه ی مرگ زمان را می کشد.
این پلید است این شرافت نیست...
پس شرافتمند می میرد لحظه باز
سوگ آن را می کشم این بار از نیمه شب تا صبح
صبح تا نیمه شب دنبال لحظه می دوم.
نیمه شب تا صبح را در سوگ آن سر می کنم.
سهم من از قتل عام لحظه ها حتما همین باشد همین
من به امید همین لحظه است گر زنده ام شاید همین
لحظه حتما زیباترین زیباترین پروانه هاست.
عمر پروانه یقینا پای شمعی در پی آتش به پایان می رسد.
لحظه حتما عاشق است و عاشقی یعنی همین
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
[golrooz][golrooz]مادر
اي قامت خميده ی تو طاق آسمان
[golrooz]اي پير پرتوان
دستم بگير و جان من از غصه وارهان
[golrooz][golrooz]گر بحر بيكرانم و گر كوه استوار
پيشت زمينيام
دريا شوم كه رنگ تو افتد به گونهام
ياكوه گوژ پشت
افتم به سجدهاي كه سرآيد تمام عمر
گويم به ذره ذرة خاك از بلنديت
از من قبول كن
تا خاك همنواي من آيد به سجده ام
تاباز سبزه بردمد و غنچه بشكفد
اي آسمان من
مادر مرا بمان
حنيف
تقدیم به همه ی مادران عزیز این آب و خاک ، مادر من هم چند سالی است که از دنیا رفته است ، خدا رفتگان شما را بیامرزاد .
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
سلام
شعرهای جالبی بودن (بجز چندتا) ولی در کل خوب بودن .موفق باشید. [tashvigh] [shademani2]
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
ای دل دمی با من بساز/ دارم بتو اکنون نیاز
روشن شو وجانم بده/یارب تو فر مانم بده
از کوی عشق وعاشقی/ در راه مهر وصادقی
دیوانهء کوی تو ام/شیدای یاهوی توام
این دل بشوران از گناه/ تا ناشده قلبم تباه
با یاد تو ارام جان/ دارم دراین راه زمان
دار الشفای من تویی/ صدق وصفای من تویی
در خانه ات راهم بده/بر درگهت جاهم بده
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
باز گویم از غم سیب سپید
تو چه دانی کز دل سید حمید
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
hadi elec
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
توانم رفته از دستم چه سازم بین مشکلها
شب تاریک و بیم غصه ای دیگر بود در دل
کجا دانند حال ما سبک عقلان و خوشدلها
چنان از فرط غمها دیده می بارد که بارانی
بدین شدت نبیند چشم دریا ها و ساحل ها
به دیدی چون سفیهی دون فلک بر ما نظر دارد
چه باشد فرقمان مردم؟ میان ما و عاقلها
سوالم گرچه تلخ است و جوابی تلخ تر دارد
به این پرسش تلنگر میزنم بر جملگی دلها
به بازار محبت گر گذر کردی تو میبینی
که راکد مانده بازارش و بسیارند سائلها
فوق العادست.....
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
ای آنکه زنده از نفس توست جان من
آن دم که با توام، همه عالم ازان منآن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب
میریزد آبشار غزل از زبان منآن دم که با توام، سبکم مثل ابرها
سیمرغ کی رسد به بلندآسمان منبنگر طلوع خندهی خورشید بر لبم
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟
خود خواندهای به گوش من این، مهربان من
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
mina_bushehr
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند، نه باید هامثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره میکنم باشد برای روز مبادااما در صفحه های تقویمروزی به نام روز مبادا نیست آن روز هرچه باشد؛ روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه میداندشاید امروز نیز، روز مبادا باشدوقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند، نه باید ها هر روز بی تو روز مباداست آیینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارندآیینه هایی که دعوت دیدارنددیدارهای کوتاه، از پشت هفت دیوار، دیوارهای صاف، دیوارهای شیشه ای شفاف، دیوارهای تو... دیوارهای من... دیوارهای فاصله بسیارندآه... دیوارهای تو همه آیینه اند و آیینه های من همه دیوارند...
این شعر خودتونه؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!![taajob][taajob]
مطمئنید؟؟
خیلی واسم آشناست
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
سلام... نتونستم جلوی خودمو بگیرم. فکر اینکه کسی این شعرو میخونه و درد منو درک میکنه ویا یادش میاد که خودشم تو دوران نوجوونی موقع بلوغ روانی و چند راهی انتخاب مذهب و راه درست زندگی چه درگیریایی داشته...دیوانه که بودم... دیوانه ترم کرد... امیدوارم بفهمید چی میکشیدم.(گفتم میکشیدم... تا بگم به امید خدا... دارم راهمو پیدا میکنم...)[cheshmak]
یک زمانی بی زبانی درد بی درمان من بود!
و هر آنگه میشنیدم عاشقی درد خوشی است...
ناله و داد و فغان در روح بی آوای من بیداد میکرد!
ای خدا پس من چرا عاشق نبودم؟
هر زمان تا میشنیدم روح تو روح شفا است... غالب است درد و دوا است.
پرتمنا میکشیدم ، راه بی پایان خود را، بر سر بن بست تدبیر الهی!
راههای اشتباهی... نامهای گونه گونه... و تب و درد و سیاهی...
تا بدانجایی رسیدم که تمام دردهایم از وجودم رخت بست.
دردمن درمان خود را درشکوه قاصدک یافت.
بی صدا و بی تمنا... فارغ از شور و صدا و درد و ترس بی پناهی
راه خود آغاز کردم!
من تمام خاطرم را دور کردم از فضای آن زمانه... ناله های عاشقانه...پرسش اینکه چرا عاشق نبودم؟
ای خدا...درد من امروز، درد بغض بی صدا است. درد این بی هم زبانی!
درد ادراک جهانی و غرورانفرادی!
تو کجایی؟
درد من درمان خود را از شکوه کبریایی تو میخواهد!
توکه فارغ ز هر حسرت...تمنا...ناامیدی...
ناله و اشک و پشیمانی ز پلهای خراب یک گذشته
مهر خود را دانه دانه
میفشاری در تن این پیکر خاک زمانه.
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
hadi elec
این شعرا چقدر.......
من از ادبیات متنفر بودم ( ببخشید[khejalat]) حتی توو دانشگاه هم پیش خوردم!!!! آخه اونقدر سر حفظ و معنی اون شعرای کتابای مدرسه که داستانای تخیلی بود!!! عذاب کشیدم که از اسم شعر و ادبیات هم فرار میکردم!! حتی دوستام چندتا کتاب شعر برام گرفتن که یکی از شعراشم درس و حسابی نخوندم!
اما این شعرو خوندم ( مثل یکی دوتای دیگه) لبخند زدم!!!!
خیلی توو دل میشینه...
پیروز باشید[golrooz]
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
8infinity8
یک زمانی بی زبانی درد بی درمان من بود!
............
میفشاری در تن این پیکر خاک زمانه.
شرح حال قشنگیه [tashvigh][golrooz]
در پناه خدا باشی
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
سر از كار درنيارم من
كجاي جاده پايان است
كجاي زندگي بايد تو را پيدا كنم آخر
به دور از تو نمانم لحظه اي آرام
توگر نيستي زمين پوچ است
زمان پوچ است
دلم آرام نميگيرد
هواي آفتابي نيست
هوا بي روح و بي رنگ است
نفس چون بيد مي لرزد
هواي قلب من ابري و طوفانيست
حباب زندگي ديگر نمي ماند
زچشمم اشك مي بارد
هياهوي زمين ديگر سكون كرده
شب اينجا تاابد تاريك مي ماند
سلام اي همنشين هرشب تاريك
سلام اي ميهمان قاصدك هاي فراموش گشته ي تنها
سلام اي آه ساكت، آه سوزان
سلام مي گويم و مي خندم اينك
به خود كه گشته ام مردود و بي كس
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
کیستی ای همای من کزهمه دل بریده ام
همچوغزال بی نشان در پی تودویده ام
بعد نگاه مست توروز نخست بردلم
آتش پرتلاطمی خفته درون سینه ام
دانم ازآن که عاقبت میروم ازخیال تو
میروم ونمیروی ازدل داغ دیده ام
جان دهم اربه پاشود نغمه ی چنگ وسازعشق
خوش بنواز مطربا دست زجان کشیده ام
گرنظری کنی به دل زانکه کنم ثنای تو
صبح دمی زمرحمت همنفس سپیده ام
دل شده آتشی مرا، خانه ی مه وشی مرا
دلبرجان من بیا دل همه جان رسیده ام
ایمیلalisaher19@yahoo.com
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
سرد مهری توتا آخر فراموشم نشد
هیچ دارو مرهم این زخم خاموشم نشد
دوستان گفتند هرگز اوندارد یادتو
هرچه گفتند این نصیحت هیچ درگوشم نشد
رخت بربستم ازین دنیا واین دیرخراب
رفتم از این خانه ویک تن سیه پوشم نشد
همچو بلبل درتمنای گلی از جان ودل
ناله ها سردادم اما او هم آغوشم نشد
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
مارا میان شور و شرر ها رها کنید
ما را به حال خود تک تنها رها کنید
ما عاشق سکوت نبودیم و نیستیم
ما را میان هجمه و غوغا رها کنید
در بین خشکی و لب دریا مرا چه فرق؟
از خشکی ام ببرده به دریا رها کنید
مرغ دل ار میان دو دستم گرفته ام
من میدهم به دست شما تا رها کنید
ما از ازل ز نسل زمینی نبوده ایم
ما را ز اوج اوج و ز بالا رها کنید
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
قیامت
شب تیره، پرده به سیاهی اعمال ماست
این لطف خدا بر همه گناه و رفتار ماست
گر که خدا شبی پرده در این دل کرده بود
دیدن او کی ممکن از پس این پرده بود
گفتم که دل را به رخ تو چون شیدا كنم
گم شدهام در مژگان زیبای تو پیدا کنم
تیر نگاهت،این دل زارم بسی پاره کرده است
ندانی که عشق، دلم را چون آواره کرده است
چیزی به زیر دستم درون سینه می نالد
من از خجلت خموشم او همچنان می نالد
گفتم ای دل، آواره به کدامین روی و کویی؟
من را محرم خود دانی و اسرار نهان گویی؟
گفتا سر به درون تاریک خود آر تا گویمش
سلامت گم گشته خود به دست تو جویمش
آهسته سر به درون کردم دیدم ای واویلا
این جا چه دیرکهنه خرابیست ای واویلا
گفت تو مرا از خود خود جدا کرده ای
درونم خالی از نور و عطر خدا کرده ای
خواستم که چراغی بر درش روشن کنم
به پیش وسواس شیطان زره بر تن کنم
ندایی آمد ای بنده غافل شده زدرگاه ما
چرا چنین ویرانه کرده ای این نظرگاه ما
کعبه خشتین نشانی برای ظاهر قِبلت است
ورنه سیاهی دل تو بس برای عبرت است
دل بلرزید و زانو به سجده افتاد و گفت
جز به یاد تومگر توان این ُدر را شکفت
خواستم که زبان به ناله پیشش وا کنم
زین حیلت انسانی پیشش به دل جا کنم
بانگی بیامد اینجا نقش خود زن ای دغل
ورنه ما همه ناظریم به اعمال تو زین بغل
اشک از درون دل بر رخ سیاهم آواره شد
دلم غریدو گفت وای صاحبم چه بیچاره شد
زبانم ِسر اعمالم یکی یکی به باد رسوایی نمود
دانستم اختیارم زکف رفته فریادم به سر چه سود
پایم همی گفت که این و آنجا من همه جا رفته ام
زبانم داد می زد که این و آن من همه را گفته ام
چشمم هنگام فاش کردن به رای تمنایم نگاهی نکرد
گفت این دریغ است اودریغ از یک خطا در پگاهی نکرد
سینه ام باز شد و اسرار پنهان خود پیدا نمود
با پنهان شدة اعمال بدم چه راحت رسوا نمود
در پی آتش قهر او سر به زیر افکنده بودم
خدایا ببخشم گرچه من اینگونه بنده بودم
ناگه صدایی بگفت، رو ای شرمسار انعام خدا
این پیکر متعفن به اعمالت، زود از ما کن جدا
همه جا را نگاهی بهر یاری جستجو کردم نبود
پشیمانی وگریه پس امتحان وجودم چه سود
گفتم تو آتش بزن این پیکرم را غم نیست
دریغ نگاهت، مرا ز آتش هجرت کم نیست
بسوزان این تنم، اما نکن نگاهت از من دریغ
گفتهای که خواهم داد طنابی بهر هر غریق
من غریق گناهم وساحل امن تو جای کم ندارد
گرتو سویم رخ نمایی،جهنم از بهشتت کم ندارد
گفت رو ای بنده کی بودی ز اعمال خود شرمنده
هر گاه به تو ندایی میدادم همی گفتی با خنده
کسی از تو نه بهشتت دیده نه آتش عذاب پاینده
حال نوبت ما شد که بگوییم اجر مثقالت چنده
ما شیفته بودیم که تو را به رکوع سجده بینیم
به اعمال و رفتار نکو تو را خاشع و بنده بینیم
گفتم ای خدایا دمی فرصت باز ده تا بر گردم
دانی به پاکی و عبدی زهمه نبی تو سرگردم
گفت لاتدرکنی الی مره، ندانستی فرصت ای بنده
ندانستی که قدر این عمرعزیز گران بهایش چنده
دیدم همه رفتند و به جایی بار سفر خودافکندند
بعضی به بهشتش شاد و بعضی چو منش سرافکندند
ایستاده ام تمام قد تا نهایت به درگاهت، تن بسوزم
به شوق دیدارت مستم و اینگونه دوست دارم بسوزم
ُرو خدایا، تو نیز نگاه از من عاصی بر کس دیگربربگیر
رُو تنهایم بزار و تو صحبت با بندگان دیگرت سر بگیر
من جز تو خدایی ندارم که روم صحبت دل وا کنم
ندانستم که روزی اید و من رخساره پیشت رسوا کنم
آتش جهنمت را دوست دارم چو دانم به فرمان توست
گرچه رخ ننمایی، اما این آتش دانم از لطف توست
در جهنم بسوزان غریبانه خدایا همه جان و تنم
گر توباز آفرینی گویم توخدایی وشرمسار باز منم
من گله از بد آتش ولهیب سوزان ندارم عزیز
عشق چون تویی، بر وجودم آتش بسیارم بریز
نخواهم که اشکی از درونم بر این آتش بریزد
خواهم همه عشقت در وجودم چو آهن بریزد
(آسمان)
لطفا امانت دار نوازش های کلامم باشید
[labkhand]
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
تصویر بر اب
اه دلم سنگ را آب می کند و اشک را در چشمم قاب
من تنها را نه خاطره مانده نه لذت یک لحظه خواب
من تصویری تنها بودم افتاده بر روی جاری اب
منگر که تیره شدهام من روزی بودم الماس ناب
حال افتادهام و شدم مست وحیران یک جرعه خراب
خدایا پس کی دهیم یک قطره ازآن خنکاینابشراب
سنگ نیاندازید که خواهد رفت تصویر من از روی اب
کاخ ارزوی من و خیالم همه به یک دم خواهد شدخراب
)اسمان(
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
دل شکسته سیری چند؟[-([-([-([-([-(
بر لب جوی عمرم نشستم و دست بر زیر چانه زدم
سر فرو بردم به دل خویش ونگاهی به این خانه زدم
دیدم که در و دیوار این خانه به ویرانه شباهت دارد
وجدان صدایم کرد و گفت این همه پرده دری قباحت دارد
دیدم که پیری عصا بدست سویم با چراغی روان است
ان سوتر کودکی در پی قاصدک مست در باد، دوان است
گفتم خدایا اول اخر زندگی را چه ضعیف و ناتوان ساختی
به اولی نیروی زیاد عقل کم به اخری عقل زیاد و ضعیف ساختی
گفتم این رسم رفاقت نبود ای معشوق شب تار من و یار من
که به اول و اخر عمر هر دو نباشد زخود دور کنم خار من
(آسمان)
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
.داداش هادی واقعا استعداد زیادی در شعر گفتن داری .انشالله بتونی راه شعرای بزرگ ایران رو ادامه بدی
موفق باشی
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
چرایم را کسی در یکتای بی همتا پیدا کرد
خدایم را کسی در بی کسی ها یافت
و برایم را بنام او دوخت
وان کس درین یکتا جهان
بینام و همنام و دنیانام را
خود مینامم "ناتانائیل"
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
روزها سپری میشوند و من بی ثمر از آنها گذشتم
گویی گویند وقت طلاست
ای انسان بی خرد،تا کی بی خردی؟
چرا در پیچ و تاب کوره راهی،پرسه زنان
با توجه به آدمیان،سر در گریبان، فارق از خدا شده ای؟
دوستش بدار،تا دوستت بدارد
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
شکسته ام و توانی برای صحبت نیست
به روزگار من اینک گلایه ،غربت نیست
اگر که فاصله این سان بروی فاصله هاست
دگر بدان که امیدی برای الفت نیست
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
سلام...[golrooz]
-------------------------
چه زود گذشت...
يادم بخير...
يادت مي آيد...؟
انگار هيمن فردا بود...!
قرارمان...
يادت بخير...
جواني...
چه زود گذشت...
--------------------------
ساسا... الانِ/الانِ/الان...[golrooz]
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
کلیومٍ عاشورا و کل ارضٍ کربلا
دلم در بیقراری خون خون است چرا این دل به سان لاله خون است؟
نوشتهربّ من تقدیر و حکمتچو بوده روز غم آغاز خلقت
رسیدهکاروانی خسته از دور بهانه کرده این دل ، جورواجور
رسیدهایّام غم ، محرّم شده پشت دو گیتی از بهر غم خم
نخستراه ولایت را ببستند به دنبالش فرات نامراد را بستند
بیامدلشکر دشمن ز کوفه به دستش نامه ای اسلام گونه
چوزد بر سینه دشمن پور حیدر شروع شد پیکار خصم ، یکسر
زرنج تشنگی کودک سه ماهه چو فریاد او بلندش کرد به ناله
گرفتاو را به زودی در دو دستش شده ویرانه دل گریان دو چشمش
گرفتاو را به سوی خصم دشمن به خواهش ذرّه آبی از سوی دشمن
دلسنگش به نرمی بر نگردید به جایش از کمان تیری بجستید
بهدست حرمله تیری رها شد چو حلق اصغرش از تن جدا شد
گرفتشخون او بر روی دستش بینداخت بر سماء با جان خستش
بگفتابر سماء با دل چو ریشش بگیر این دم ز من سرخانه خونش
ازآن دوران خونین تا به الآنشده لعنت به دشمن مزد آنان
حسینو همرهان جانانه رفتند بدین سان تا ابد شاهانه رفتند
سلامیتا ابد بوده بر آنان درودی بر محمّد (ص) سوی آنان
- - - به روز رسانی شده - - -
خداونداتویی پروردگارم هر آن چیزی که دارم از تو دارم
خداوندا پناه بندگانی از این ظلمای بی حد و بیانی
خداوندا نگهدار دلم باش عزیزو مونس و همراه من باش
خداوندا تبه کردم جوانیم گذشتم کن ز بهر بی نواییم
گناهی کرده ام شرمنده ام من نترس ای بنده ام بخشنده ام من
نکردم کودکی از درد دندان چه شبهایی نکردم خواب آسان
به جز بیماری جسم و تنم را که ضایع می نمود هرساعتم را
به رنج سادگی افتاده ام من بدینسان تا ابد شرمنده ام من
چه رنجها دیده ام با بی وفایی ز دهر نا رفیق نا مهربانی
نکردم بر کسی من لا مروت چرا من دیده ام اینگونه خفت؟
خداوندا تو بینایی به حالم چرا کاری نمی کنی بر حال زارم؟
تو خود گفتی صدایم کن تو بنده تو هر جایی و هر کار پسنده
تو این دنیایی فانی هر چه بوده است مرا جز آه و حسرت نبودهاست
زدهر بی وفا از من یه خواهش نکن با این دلم هر گونه چالش
ز دهر بی وفا من کینه دارم ز رنج این دلم من شکوه دارم
خداوندا تو شاهدم باش در آن دنیا تو شافعم باش
خداوندا در این دنیای فانی ز بهر حکمت باری تعالی
نکردی استجابت در امیدم به جایش رحمتی کن روز ورودم
اگر چه نعمتت از حد فزون است برای بنده ای چون من زبون است
اگر چه استجابت نیست هر چه خواهم برای خود گرفتاری که دارم
بکردی استجابت در دعایم زبهر هر چه غیر خویش خواهم
اگر چه خود ز بی نصیبم زین دو نعمت ولیکنشادم از بهر خلقت
اگر سهم وجودم این بباشد بحر خلقت اگر بود و نبودم هست رافت
من این را می پسندم تا به آخر شویراضی زمن امید آخر
تو خود گفتی صبوریکن صبوری زبهر هر دل آشفته حالی
بگفتم من صوری کی توانم ازیرا بنده صاحب گناهم
ندارم من صبر ایوب کمک کن تا بمانمبنده خوب
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
قد راست کرده ام که ببینی بلند بود
آن کس که با تو بود اگر ، بهره مند بود
با تو تکانده می شدم از فکرهای تلخ
وقتی زمانه روی لبش ریشخند بود
وقتی هنوز موج نگاه مسافرم
لنگر نزد به عمر و نه راحت پسند بود
خود را سپرد دست تو هر شب تکانده شد
از روزمره ای که پر از چون و چند بود
هر روز می دوم که شب آیینگی کنم
چون هر شبم به هیأتِ اسمت بلند بود
غزلی از سحر زینلی
-
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
چون کوه شدی از پر هر کاه نترس از سایه ی خود بلند و کوتاه نترس
حتی اگر این برادران گرگ شوند
بالاتری از ستاره از چاه نترس
یک رباعی از سحر زینلی
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
بگذار که زخم کهنه سر باز کند
بگذار سکوت را ورانداز کند
دلشوره ات از شمار بی همنفسی ست
بگذار یکی مثل تو آواز کند
یک رباعی از سحر زینلی
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
و یک ترانه از سحر زینلی
ابری میشه نگاهمو کاری به دنیا نداره
خدا بخواد بارون میاد و رو به دریا میذاره
آسون نبود که زخمتو ببینم و دم نزنم
آسون نبود که رو دل شکسته مرهم نزنم
من که نگفتم این روزا صدام به جایی برسه
چرا میخوای سکوت من به انتهایی برسه
وقتی همیشه قلب من جاده ی آسمون شده
میون رفت و آمدا شکسته نیمه جون شده
هرچی دلت می خواد بگو! هرچی که می گی مرهمه
زخم عمیق طعنه هات واسه بریدنم کمه
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
بنما رخت ببینم در عشق تو اسیرم مولای من عزیزم از عشق تو می میرم
جانارفیق راهی من گشته ام به آهی یک دم کنی نگاهی ای سرور و امیرم ؟
مهدی دلم شکسته ازهجر تو بخسته ای سرور خجسته ، بنما رخت منیرم
مولا عزیز جانی تو صاحب زمانی من برده ام تو خانی آیا کنی اسیرم؟
توحجتی به الله بکن ظهور ان شا ءالله قربان تو به والله فرمان دهی بمیرم [golrooz]
-
پاسخ : دفتر شعر شعرای نخبگان
چنگ با صدای آرام نواخته میشود
تا یاکریم ها هوهو کنند
تمام شهر برعکس شده
بگو کوهها به هم برسند
از پای همیشه زخمی این شهر خون میچکد
از بیخ گلوگا این درد عمیق شده است
اما تو سرت را بالا بگیر
حکم شاعر اعدام است
دست و پا زدن هم آب به چشمم نمی آورد
تمام واژگان را هم فریاد کنی هیچ کس برایش مهم نیست!
ایناز