-
اشعار عمران صلاحی
درخت گل
شلیک گل از تفنگها تا دور
از سنگر صخره های جلبک پوش
آتش زدن دهات غافلگیر
با شعله ای از شقایق سوزان
آسایش گرد و خاک آواره
در لوله ی توپ های بی مصرف
گهواره ی رشد جوجه گمجشکان
در حجم کلاه های سربازی
پیروزی چشمه سار در جبهه
نثب خزه ها به سینه دیوار
اعلان بلند زندگی در شهر
گل داده درخت سیب همسایه
گل کرده خیالبافی من نیز
تهران - اسفند 47
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
عیادت
مرگ ، از پنجره بسته به من می نگرد
زندگی از دم در
قصد رفتن دارد
روحم از سقف گذر خواهد کرد
در شبی تیره و سرد
تخت حس خواهد کرد
که سبک تر شده است
در تنم خرچنگی ست
که مرا می کاود
خوب می دانم من
که تهی خواهم شد
و فرو خواهم ریخت
توده زشت کریهی شده ام
بچه هایم از من می ترسند
آشنایانم نیز
به ملاقات پرستار جوان می آیند
تهران - 47/9/15
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
خونه ی باهار
کمک کنین هلش بدیم ، چرخ ستاره پنجره
رو آسمون شهری که ستاره برق خنجره
گلدون سرد و خالی رو ، بذار کنار پنجره
بلکه با دیدنش یه شب ، وا بشه چن تا حنجره
به ما که خسته ایم بگه ، خونه باهار کدوم وره ؟
تو شهرمون آخ بمیرم ، چشم ستاره کور شده
برگ درخت باغمون ، زباله سپور شده
مسافر امیدمون ، رفته از اینجا دور شده
کاش تو فضای چشممون ، پیدا بشه یه شاپره
به ما که خسته ایم بگه ، خونه باهار کدوم وره ؟
کنار تنگ ماهیا ، گربه رو نازش می کنن
سنگ سیاه حقه رو ، مهر نمازش می کنن
آخر خط که می رسیم ، خطو درازش میکنن
آهای فلک که گردنت ، از همه مون بلن تره
به ما که خسته ایم بگو ، خونه باهار کدوم وره ؟
تهران - 48/10/26
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
گلدوزی
گوشه ی پارچه ای برفی رنگ
شاخه ها سبز شدند
روی هر شاخه ی گلی می روید
مادرم مثل بهار
گوشه ی پارچه گل می سازد
غنچه می رویاند
و نخ گلدوزی
شیره خام گیاهی ست که در ساقه گل ها جاری ست
خواهرم توی حیاط
دوست دارد که گل از شاخه بچیند ، اما گنجشکی روی درخت
خواب گل می بیند
ذهن گنجشک پر از عطر گل است
روی دیوار حیاط
گربه ای آمد و گل پرپر شد
مادرم مثل بهار
گوشه پارچه گل می سازد
نخ گلدوزی او کوتاه است
مادرم می ترسد
غنچه ها وا نشوند .
تهران - 48
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
تعزیه
بادها
نوحه خوان
بیدها
دسته ی زنجیر زن
لاله ها
سینه زنان حرم باغچه
بادها
در جنون
بیدها
واژگون
لاله ها
غرق خون
خیمه خورشید سوخت
برگ ها
گریه کنان ریختند
آسمان
کرده به تن پیرهن تعزیه
طبل عزا را بنواز ، ای فلک ...
تهران - 1348
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
کمر هفته
کمر هفته شکست
می توانم بروم پس فردا
نفسی تازه کنم
می توانم راحت
با تکان دادن دستم همه جا پر بزنم
می توانم بروم
و به فرمان دلم
سر دیوار تو دستی بزنم برگردم
ای دل خسته به پیش !
برویم
تا دیاری که در آن " ایست ، خبردار " ی نیست
برویم
تا که چشمانم را
در خیابان بچرانم یک شب
مادرم
چای را دم کرده ست
و سماور سخن از آمدم می گوید
تهران - خرداد 50
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
خار
حتی تن نسیم ازین سیم خاردار
خونین است
شور گریز در من
می جوشد
می خواهم
هر تکه از لباس مرا خاری
بردارد و به باد سپارد
می خواهم
یک شب گلوله ای
بر شیشه سکوت پراند
سنگی
ای کاش بین ما
گر خار می کشیدند
با خارهای ساق گل سرخ
دیوار می کشیدند
تبریز - 50/7/1
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
در غربت
سه استکان برنج
پنج استکان پر
آب
قدری نمک
اول برنج را می شوییم
بعداً
پنج استکان در آن ، آب
بعداً نمک
و بعد
روی چراغ و جوش ملایم
امشب دوباره این شکم پیچ پیچ من
دارد عزا به جای غذا
از بس که تخم مرغ شکستم ، دیگر
مرغان خانگی هم
با احتیاط می گذرند از کنار من
گاهی ناهار و شام
در کافه ای حقیر
و گاهی
در خانه رفیقی
حس می کنم من اینجا
در غربت
درد گرسنگی را
حتی
من میتوانم امشب
بنشینم و بگویم
شعری برای قحطی و فقر و گرسنگی
در "هند" یا "بیافرا"
مادر چه چیز خوبی ست !
مراغه - 50/11/20
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
نام تو
دفتر من در وسط
باد ورق می زند
برگی از آن می کند
نام تو در باغها
ورد زبان می شود
مراغه - 51/4/6
-
پاسخ : اشعار عمران صلاحی
طیاره ی کاغذی
کودک
با تیر و کمان چوبی اش سنگی
انداخت
و بال پرنده
قوه ی جاذبه را
باور کرد
و خون پرنده خاک را تر کرد
در باغ پرنده ها
خزان آمده بود
در باغ پرنده ها
خزان
با تیر و کمان امده بود
بر ساقه ی گل
پرنده معکوس نشست
تا ساقه گل نیز شکست
از شاخه
پرنده بود
که
می افتاد
پرهای پرنده
برگ پائیز شدند
در باد
کودک
با تیر و کمان چوبی اش در باغ
فواره سنگ را بنا می کرد
وقتی
یک نقطه هم از پرنده در باغ نماند
کودک
طیاره کاغذی هوا می کرد !
مراغه - 51/6/10
Forum Modifications By
Marco Mamdouh