میتونید در این تاپیک شعر های عرفانی رو قرار بدید.
نمایش نسخه قابل چاپ
میتونید در این تاپیک شعر های عرفانی رو قرار بدید.
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید ****************** در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید ******************* کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید ******************** که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان ******************* چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا ********************* بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید ********************** چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست ************* هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید
ناب تويي
جعل منم
اصل تويي
بدل منم
اي تن تو، خاک بهشت
مضطرب از ازل منم
جنس تو از قصيده هاست
سفسطه گر ، دغل منم
اي حس خوش يمن غزل
آواز مبتذل منم
جاي تو روي چشم همه ست
افتاده از چشا منم
ناياب مرمر تنت
تن زخميه بلا منم
حضور تو يه حادثه ست
درگير انزوا منم
تو اول هر آيه اي
تفسير انتها منم
بالغ تويي
عاقل تويي
صوفي و اهل دل تويي
مشکل منم
غافل منم
درمان هر مشکل تويي
خاک تويي
زمين تويي
غبار رو هوا منم
منزه و پاک تويي
به حيله مبتلا منم
ما را خدا بهر چه آورد؟ بهر شور شر
دیوانگان را میکند زنجیر او دیوانه تر
ای عشق شوخ بوالعجب ٬بر جان مست بیخبر
ما را کجا باشد امان ؟کزدست این عشق آسمان
مانده است اندرخر کمان چون عاشقان زیر و زبر
ای عشق خونم خورده ای صبر و قرارم برده ای
از فتنه روز و شبت پنهان شدستم چون سحر
در لطف اگر چون جان شوم از جان کجا پنهان شوم؟
گر در دم غلطان شوم اندر عدم داری نظر
ما را که پیدا کرده ای نی از عدم آورده ای؟
ای هر عدم صندوق تو ای در عدم بگشاده در
هستی خوش وسرمست تو بر حکم تو بنهاده سر
کاشانه را ویرانه کن فرزانه دیوانه کن
و آن باده در پیمانه کن تا هر دو گردد بی خطر
ای عشق چست معتمد مستی سلامت می کند
بشنو سلام مست خود دل را مکن همچون حجر
چون دست او بشکسته ای چون خواب او بربسته ای
بشکن خمار مست را بر کوی مستان بر گذر
(غزل ۱۷۳ از گزیده غزلیات حضرت شمس)
آشفته زماني ست، يارب کمکم کن
افت زندگاني ست، يا رب کمکم کن
يک لحظه دلم بي عشق، آسوده نباشد
عشقي که به ناپاکي، آلوده نباشد
اي چشم اميد من، بر لطف و عطاي تو
گر من هنري دارم، باشد به رضاي تو
يا رب يارب يارب
آه، خوبي و بدي بر همه، تاثير گذار است
راهي بکشانم که به خوشنامي قرار است
از نيک سرشتي، منو بي بهره نگردان
اين بنده درمانده، به درگاه تو زار است
يارب منه من را بستان و تهي ام کن
طوطي صفت و آينه وار همچو ني ام کن
کان عرصه ندارد به خود، بار منيت
بي خود زخود از مستي آنگونه مي ام کن
يا رب يارب يارب
می عشق
من مست مي عشقم ، هشيار نخواهم شد
وز خواب خوش مستي ، بيدار نخواهم شد
امروز چنان مستم از باده ي دوشينه
تا روز قيامت هم هشيار نخواهم شد
تا هست زنيك وبد ، در كيسه ي من نقدي
در كوي جوانمردان ، عيار نخواهم شد
ازدوست ، به هر خشمي آزرده نخواه گشت
وز يار به هر زخمي ، افگار نخوام شد
چون يار من او باشد ، بي يار نخواهم ماند
چون غمخورم او باشد ، غمخوار نخواهم شد
تا دلبرم او باشد ، دل بر دگري ننهم
تا غمخورم او باشد ، غمخوار نخواهم شد
چون ساخته ي دردم ، در حلقه نيارامم
چون سوخته ي عشقم ، در نار نخواهم شد
شیطان
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود من
***
طعم دهانم تلخ ِتلخ است
انگار سمی قطره قطره
رفته میان تاروپودم
این لکه ها چیست؟
بر روح ِ سرتاپا کبودم!
ای وای پیش از آنکه از این سم بمیرم
باید که از دست خودت دارو بگیرم
ای آنکه داروخانه ات
هر موقع باز است
من ناخوشم
داروی من راز و نیاز است
چشمان من ابر است و هی باران می آید
اما بگو
کِی می رود این درد و کِی درمان می آید؟
***
شب بود اما
صبح آمده این دوروبرها
این ردپای روشن اوست
این بال و پرها
***
لطفت برایم نسخه پیچید:
یک شیشه شربت، آسمان
یک قرص ِخورشید
یک استکان یاد خدا باید بنوشم
معجونی از نور و دعا باید بنوشم
اي دوست قبولم كن و جانم بستان
مستم كن و وز هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گيرد بي تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
٭٭٭
اي زندگي تن و توانم همه تو
جاني و دلي اي دل و جانم همه تو
تو هستي من شدي ازآني همه من
من نيست شدم در تو ازآنم همه تو
٭٭٭
خود ممكن آن نيست كه بردارم دل
آن به كه به سوداي تو بسپارم دل
گر من به غم عشق تو نسپارم دل
دل را چه كنم بهر چه ميدارم دل
٭٭٭
در عشق تو هر حيله كه كردم هيچ است
هر خون جگر كه بي تو خوردم هيچ است
از درد تو هيچ روي درمانم نيست
درمان كه كند مرا كه دردم هيچ است
٭٭٭
من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود از وي همه ناز
شب رفت و حديث ما به پايان نرسيد
شب را چه كنم حديث ما بود دراز
٭٭٭
دل تنگم و ديدار تو درمان من است
بي رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هيچ دلي مباد بر هيچ تني
آن كز قلم چراغ تو بر جان من است
٭٭٭
اي نور دل و ديده و جانم چوني
وي آرزوي هر دو جهانم چوني
من بي لب لعل تو چنانم كه مپرس
تو بي رخ زرد من ندانم چوني
٭٭٭
افغان كردم بر آن فغانم مي سوخت
خامش كردم چو خامشانم مي سوخت
از جمله كرانها برون كرد مرا
رفتم به ميان و در ميانم مي سوخت
٭٭٭
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نكنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به يادگار دردي دارم
كان درد به صد هزار درمان ندهم
٭٭٭
اندر دل بي وفا غم و ماتم باد
آنرا كه وفا نيست از عالم كم باد
ديدي كه مرا هيچ كسي ياد نكرد
جز غم كه هزار آفرين بر غم باد
٭٭٭
در عشق توام نصيحت و پند چه سود
زهرآب چشيدهام مرا قند چه سود
گويند مرا كه بند بر پاش نهيد
ديوانه دل است پام بر بند چه سود
٭٭٭
من ذره و خورشيد لقايي تو مرا
بيمار غمم عين دوايي تو مرا
بي بال و پر اندر پي تو ميپررم
من كَه شدهام چو كهربايي تو مرا
٭٭٭
غم را بر او گزيده مي بايد كرد
وز چاه طمع بريده مي بايد كرد
خون دل من ريخته ميخواهد يار
اين كار مرا به ديده ميبايد كرد
٭٭٭
آبي كه ازاين ديده چو خون ميريزد
خون است بيا ببين كه چون ميريزد
پيداست كه خون من چه برداشت كند
دل ميخورد و ديده برون ميريزد
٭٭٭
عاشق همه سال مست و رسوا بادا
ديوانه و شوريده و شيدا بادا
با هوشياري غصه هر چيز خوريم
چون مست شديم هرچه بادا بادا
٭٭٭
از بس كه برآورد غمت آه از من
ترسم كه شود به كام بدخواه از من
دردا كه ز هجران تو اي جان جهان
خون شد دلم و دلت نه آگاه از من
٭٭٭
ما كار و دكان و پيشه را سوختهايم
شعر و غزل و دوبيتي آموختهايم
در عشق كه او جان و دل و ديدهي ماست
جان و دل و ديده هر سه را سوختهايم
ومن ایمان دارم که تو همان چیز بزرگ و عزیزی و از هوای بودن توست که نفس میکشم...
وبگذار آنقدر از تو پر شوم که دیگر جایی برای خودم نماند...
قلب پر تپش ام را حس کن که برای رسیدن به تو چه نامنظم در سینه ام در تقلاست ...
چشمهای غمگینم را ببین که پیوسته برای دیدنت عاشقانه در انتظار است ...
گاهی وقت ها که به دلم سرک میکشم فقط تویی و تو......
به بهانه ات زنده ام و بس...
من بیخود و تو بیخود ما را کی برد خانه*****************************من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم *************************** هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی******************************** جان را چه خوشی باشد بیصحبت جانانه
هر گوشه یکی مستی دستی ز بر دستی********************و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می**************************زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
ای لولی بربط زن تو مستتری یا من *************************ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد**************************در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بیلنگر کژ میشد و مژ میشد***************** وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان*********************** نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل ****************************** نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه
گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت******************** گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه
من بیدل و دستارم در خانه خمارم***************************** یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه
در حلقه لنگانی میباید لنگیدن************************************ این پند ننوشیدی از خواجه علیانه
سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبی******************* برخاست فغان آخر از استن حنانه
شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی************************** اکنون که درافکندی صد فتنه فتانه