پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
خب حقیر شروع میکنم
سلام من به تو که رفته ای ز شهر و دیار
سلام من به تو که بوده ای مرا بکنار
کنون که از گذر این زمان عبورت شد
ندانی و همه دانند که آمدم شب تار
دگر ستاره ی امّید من نمیبینم
بیا تو همره من ابر غصه ها تو ببار
به صاعقه تو بگو که تلاطمی فکند
زمین بلرزد و بادی برد مرا به شکار
شکار آن دل سنگی که رنج من را دید
خزان نموده مرا خود برفته سوی بهار
به کوه و دشت و دمن آتشی چنان فکنم
دگر بهار ننشیند به این زمین و دیار
تو رفته ای و مرا در غمم رها کردی
بدان کزین دم و لحظه گذارمت بکنار
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
ای آسمان دوباره دلم بی نوا شده
از بس که گریه کرده به غم مبتلا شده
آری دلم به حال خودش گریه میکند
زیرا بر او ز هر کس و نا کس جفا شده
با نام دوستی همه خنجر براو زدند
بر سر نشسته خاک و به جانش بلا شده
مهر و محبتی ز کسی هیچ او ندید
گفتم بگویمت که بدانی چه ها شده
قلب شکسته ای دگرش صبر بهر چیست؟
ای آسمان دوباره دلم بی نوا شده
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
گویی میان سینه ی من زخم خورده دل
هر لحظه میکشد ز جگر آه پر شرر
با هر تپش چه حال عجیبی شوم خدا
گویی که دل ز سینه ی من میشود به در
هر وقت چشم من به رهش خورد سینه سوخت
گویا که این عمل کندم زخم تازه تر
افسوس میخورم , گله دارم ز جاده ها
نفرین نمیکنم که کنم ناله از جگر
مرغ شکسته پر همه شب ناله میکند
آیا شنیده ای که شدم من شکسته پر؟
دانی؟ به راه او همه شب چشم میدهم
سویی دگر نمانده برین چشم بی ثمر
تنهایم و به دور تنم تار میتند
ترس تقابل من و تو کامدم به سر
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
توانم رفته از دستم چه سازم بین مشکلها
شب تاریک و بیم غصه ای دیگر بود در دل
کجا دانند حال ما سبک عقلان و خوشدلها
چنان از فرط غمها دیده می بارد که بارانی
بدین شدت نبیند چشم دریا ها و ساحل ها
به دیدی چون سفیهی دون فلک بر ما نظر دارد
چه باشد فرقمان مردم؟ میان ما و عاقلها
سوالم گرچه تلخ است و جوابی تلخ تر دارد
به این پرسش تلنگر میزنم بر جملگی دلها
به بازار محبت گر گذر کردی تو میبینی
که راکد مانده بازارش و بسیارند سائلها
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند، نه باید هامثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره میکنم باشد برای روز مبادااما در صفحه های تقویمروزی به نام روز مبادا نیست آن روز هرچه باشد؛ روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه میداندشاید امروز نیز، روز مبادا باشدوقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند، نه باید ها هر روز بی تو روز مباداست آیینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارندآیینه هایی که دعوت دیدارنددیدارهای کوتاه، از پشت هفت دیوار، دیوارهای صاف، دیوارهای شیشه ای شفاف، دیوارهای تو... دیوارهای من... دیوارهای فاصله بسیارندآه... دیوارهای تو همه آیینه اند و آیینه های من همه دیوارند...
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
روزی پسری، آمد از در***با بازوی کشیده آمد از در/ در گیر درون بسته در بند***غافل شده از بند که در بند
در گیر غرور شده جوانی***آسوده زبند وبی حیایی /فریاد برآمد از جوانی***بر مادر خوب و بی گناهی
مادر که زفعل فرزند***دل گیر شد و نشست ز کنجی /فرمود همی زپویش***یاد آر ایام طفولش
گر درشتی کردی بر ما***فراموش کردی خردیت را / مادر که علیل وناتوان بود***گریان زکار پیلبان بود
غافل شده پیل تن ز ایام***غافل از ، تکرار ایام
«شرمنده اگر بد بود چون اولین شعرمه»
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
به گوش ما رسیده که افتتاح کننده این دفنر شعر استفاده از شعر نو را اکیدا ممنوع و حرام بی شبهت اعلام نموده.
من هم جدا شعر جدی کم می گم.
ولی یه شعر جدی از نوع نو تقدیم به همه دوستداران شعر نو جدی:
................................
من به دنبال زمانم صبح تا حتی نیمه شب
باز اما زمان این نازنین، زیباترین لحظه ز دستم می رود.
قتل عام لحظه ها را من نمی دانم که کار کیست یا چیست؟
شاید از قول و قرار عقربه
عقربه این عقرب وحشی که دنبال زمان هی می رود.
هی می رود، با شتاب بیشتر هی می دود
این زمان پروانه است از ترس نیش عقرب تیره
بازهم می دود...
لحظه ها حتما به حکم مرگ محکومند
لحظه قطعا هم شتابان می رود.
لحظه حتما با شرافت می رود تا پای دار
بهتر است این تا که این لحظه بیفتد توی دام
توی دام عقرب وحشی که قطعا هیچ بو یی نبرده است از شرافت هیچ
عقرب وحشی که با یاران خود هم بی گمان
نقشه ی مرگ زمان را می کشد.
این پلید است این شرافت نیست...
پس شرافتمند می میرد لحظه باز
سوگ آن را می کشم این بار از نیمه شب تا صبح
صبح تا نیمه شب دنبال لحظه می دوم.
نیمه شب تا صبح را در سوگ آن سر می کنم.
سهم من از قتل عام لحظه ها حتما همین باشد همین
من به امید همین لحظه است گر زنده ام شاید همین
لحظه حتما زیباترین زیباترین پروانه هاست.
عمر پروانه یقینا پای شمعی در پی آتش به پایان می رسد.
لحظه حتما عاشق است و عاشقی یعنی همین
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
[golrooz][golrooz]مادر
اي قامت خميده ی تو طاق آسمان
[golrooz]اي پير پرتوان
دستم بگير و جان من از غصه وارهان
[golrooz][golrooz]گر بحر بيكرانم و گر كوه استوار
پيشت زمينيام
دريا شوم كه رنگ تو افتد به گونهام
ياكوه گوژ پشت
افتم به سجدهاي كه سرآيد تمام عمر
گويم به ذره ذرة خاك از بلنديت
از من قبول كن
تا خاك همنواي من آيد به سجده ام
تاباز سبزه بردمد و غنچه بشكفد
اي آسمان من
مادر مرا بمان
حنيف
تقدیم به همه ی مادران عزیز این آب و خاک ، مادر من هم چند سالی است که از دنیا رفته است ، خدا رفتگان شما را بیامرزاد .
پاسخ : دفنر شعر شعرای نخبگان
سلام
شعرهای جالبی بودن (بجز چندتا) ولی در کل خوب بودن .موفق باشید. [tashvigh] [shademani2]