مشتاقى و مهجورى دور از تو جنانم كرد
كز دست بخواهد شد باياب شكيبايى
نمایش نسخه قابل چاپ
مشتاقى و مهجورى دور از تو جنانم كرد
كز دست بخواهد شد باياب شكيبايى
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد....دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد:-/
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز
که برحمت گذری بر سر فرهاد کند {happy}
در كوشةاي اميد جو نظارة كان ماة
جشم طلب بران خم ابرونهادةايم
مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی
بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
تو داري مثل هميشة زود غذاوت ميكني
ز غم نبود من هي شكايت ميكني
یا رب کی آی صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه کرمش کارساز من
نمي دانم که دانستى دليل گريه هايم رانمي دانم که حس کردى حضورت درسکوتم را
و مي دانم که ميدانى ز عاشق بودنت مستم
وجود ساده ات بوده که من اينگونه دل بستم