تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
ی بده{big green}
نمایش نسخه قابل چاپ
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
ی بده{big green}
يوسف به زر قلب فروشان دگرانند
ما وقت خوش خود به دو عالم نفروشيم
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
الف بده{big green}
انتظارت مي كشم كتمان چرا
راحت جان مني هجران چرا
يوسف كنعان ز كنعان رفته اي
سر گراني نزد دلداران چرا
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بردمیدن بودی
ی بده!{big green}{big green}
يكي بود يكي نبود
غير از خدا هيچكس نبود !
د
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
شین بده{big green}{big green}
شب ظلمت و بيابان به كجا توان رسيدن
مگر آنكه شمع رويت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهي سزد ار به هم بگرييم
كه بسوختيم و از ما بت ما فراغ دارد
داراى دهر شاة شجاع افتاب ملك
خاقان كامكار شاهنشاة جوان
نه بر اوج هوا او را عقابی دل شکر یابی
نه اندر قعر بحر او را نهنگی جان ستان بینی